مخلوط شدن. (ناظم الاطباء). آمیخته شدن. در هم شدن. (فرهنگ فارسی معین) ، آمیختن و مخلوط کردن. (ناظم الاطباء) ، لرزیدن. (منتهی الارب). رجوع به شیوانیدن شود
مخلوط شدن. (ناظم الاطباء). آمیخته شدن. در هم شدن. (فرهنگ فارسی معین) ، آمیختن و مخلوط کردن. (ناظم الاطباء) ، لرزیدن. (منتهی الارب). رجوع به شیوانیدن شود
مرکّب از: ’شیب’ + ’یدن’، پسوند مصدری، متعدی آن شیبانیدن. مخلوط شدن. آمیخته شدن. (حاشیۀ برهان چ معین) (ناظم الاطباء) ، لرزیدن. (غیاث اللغات)، لرزیدن و طپیدن. (ناظم الاطباء) (حاشیۀ برهان چ معین) ، جنبیدن. (ناظم الاطباء) (حاشیۀ برهان چ معین) ، آشفته شدن. ملول گشتن. غمین شدن. غمگین گشتن. (یادداشت مؤلف) : زمانی ازو صبر کردن نیارم بشیبم گر او را نبینم زمانی. فرخی. ز خواری و رنجی کت آمد مشیب که گیتی چنین است بالا و شیب. اسدی. روح القدس بشیبد اگر بکر همتش پرده در این سراچۀ اشیا برافکند. خاقانی. دل دیوانه بشیبد هر ماه چون نظر سوی هلالش برسد. خاقانی. مانی بماه نو که بشیبم چو بینمت چون شیفته شوم کنی افسون بدوستی. خاقانی. - درشیبیدن، آشفته شدن. غمگین گشتن: امّید وصال تو مرا بفریبد خسته دل من چو بیدلان درشیبد ای آنکه ترا مشاطه حورا زیبد سنگ است آن دل کز چو توئی بشکیبد. مسعودسعد. ، مجازاً، فریفته شدن. (غیاث)، مجازاً، فریفتن و فریفته شدن. (آنندراج) : زرق دنیا را گر من بخریدم تو مخر ور کسی بر سخن دیو بشیبد تو مشیب. ناصرخسرو. ، مدهوش شدن. (یادداشت مؤلف) ، زاری کردن. (یادداشت مؤلف)، بیقراری کردن: ستودانی از سنگ خارا برآر ز بیرون بر او نام من کن نگار شکیب آور از درد و بر من مشیب که از مهر بسیار بهتر شکیب. اسدی
مُرَکَّب اَز: ’شیب’ + ’َیدن’، پسوند مصدری، متعدی آن شیبانیدن. مخلوط شدن. آمیخته شدن. (حاشیۀ برهان چ معین) (ناظم الاطباء) ، لرزیدن. (غیاث اللغات)، لرزیدن و طپیدن. (ناظم الاطباء) (حاشیۀ برهان چ معین) ، جنبیدن. (ناظم الاطباء) (حاشیۀ برهان چ معین) ، آشفته شدن. ملول گشتن. غمین شدن. غمگین گشتن. (یادداشت مؤلف) : زمانی ازو صبر کردن نیارم بشیبم گر او را نبینم زمانی. فرخی. ز خواری و رنجی کت آمد مشیب که گیتی چنین است بالا و شیب. اسدی. روح القدس بشیبد اگر بکر همتش پرده در این سراچۀ اشیا برافکند. خاقانی. دل دیوانه بشیبد هر ماه چون نظر سوی هلالش برسد. خاقانی. مانی بماه نو که بشیبم چو بینمت چون شیفته شوم کنی افسون بدوستی. خاقانی. - درشیبیدن، آشفته شدن. غمگین گشتن: امّید وصال تو مرا بفْریبد خسته دل من چو بیدلان درشیبد ای آنکه ترا مشاطه حورا زیبد سنگ است آن دل کز چو توئی بشکیبد. مسعودسعد. ، مجازاً، فریفته شدن. (غیاث)، مجازاً، فریفتن و فریفته شدن. (آنندراج) : زرق دنیا را گر من بخریدم تو مخر ور کسی بر سخن دیو بشیبد تو مشیب. ناصرخسرو. ، مدهوش شدن. (یادداشت مؤلف) ، زاری کردن. (یادداشت مؤلف)، بیقراری کردن: ستودانی از سنگ خارا برآر ز بیرون بر او نام من کن نگار شکیب آور از درد و بر من مشیب که از مهر بسیار بهتر شکیب. اسدی
شنودن. (فرهنگ فارسی معین). شنیدن. (آنندراج). استماع کردن. نیوشیدن. بشنیدن. (یادداشت مؤلف) : چو رودابه این از پدر بشنوید دلش گشت پرخون رخش شنبلید. فردوسی. چو یزدان پرستنده او را بدید چنان نالۀ زار او بشنوید. فردوسی. امیر آواز ابواحمد بشنوید بیگانه، پوشیده نگاه کرد مردی را دید، هیچ نگفت تا حدیث تمام کرد. (تاریخ بیهقی) ، گوش دادن. (یادداشت مؤلف) ، بو کردن. (آنندراج). بوئیدن
شنودن. (فرهنگ فارسی معین). شنیدن. (آنندراج). استماع کردن. نیوشیدن. بشنیدن. (یادداشت مؤلف) : چو رودابه این از پدر بشنوید دلش گشت پرخون رخش شنبلید. فردوسی. چو یزدان پرستنده او را بدید چنان نالۀ زار او بشنوید. فردوسی. امیر آواز ابواحمد بشنوید بیگانه، پوشیده نگاه کرد مردی را دید، هیچ نگفت تا حدیث تمام کرد. (تاریخ بیهقی) ، گوش دادن. (یادداشت مؤلف) ، بو کردن. (آنندراج). بوئیدن
در فرهنگ شعوری آمده است که شاویدن بمعنی شدن اگرچه خود بر وزن مصدر است ولی مفرد است و بهر دو معنی لفظ شدن استعمال میشود و دو بیت ذیل را بی نام گوینده بترتیب برای معنی گشتن و رفتن شاهد آورده است: اما مجعول می نماید چه جای دیگر دیده نشد: همین آشفته و سرگشته شاوید درونش تیشۀ حسرت بکاوید. ؟ در معنی رفتن: از آنجا با غم فرقت بشاوید به این آشفتگی مانده ست جاوید. ؟ (شعوری ج 2 ورق 131)
در فرهنگ شعوری آمده است که شاویدن بمعنی شدن اگرچه خود بر وزن مصدر است ولی مفرد است و بهر دو معنی لفظ شدن استعمال میشود و دو بیت ذیل را بی نام گوینده بترتیب برای معنی گشتن و رفتن شاهد آورده است: اما مجعول می نماید چه جای دیگر دیده نشد: همین آشفته و سرگشته شاوید درونش تیشۀ حسرت بکاوید. ؟ در معنی رفتن: از آنجا با غم فرقت بشاوید به این آشفتگی مانده ست جاوید. ؟ (شعوری ج 2 ورق 131)