جدول جو
جدول جو

معنی شیویدن - جستجوی لغت در جدول جو

شیویدن
آمیختن، آمیخته شدن، مخلوط شدن، لرزیدن
تصویری از شیویدن
تصویر شیویدن
فرهنگ فارسی عمید
شیویدن
(مَ حَ کَ دَ)
مخلوط شدن. (ناظم الاطباء). آمیخته شدن. در هم شدن. (فرهنگ فارسی معین) ، آمیختن و مخلوط کردن. (ناظم الاطباء) ، لرزیدن. (منتهی الارب). رجوع به شیوانیدن شود
لغت نامه دهخدا
شیویدن
آمیخته شدن، آمیختن
تصویری از شیویدن
تصویر شیویدن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شوییدن
تصویر شوییدن
شستن، چیزی را با آب پاکیزه ساختن، پارچه یا ظرف یا چیز دیگر را در آب مالیدن که پاک شود، شوییدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیبیدن
تصویر شیبیدن
لرزیدن، تپیدن، فریفته شدن، شیفته شدن، آشفته شدن، درهم شدن، آمیخته شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شنویدن
تصویر شنویدن
شنیدن، درک کردن صدا به وسیلۀ قوۀ شنوایی، گوش دادن، درک کردن بوی چیزی
فرهنگ فارسی عمید
(شُ وَ دِ)
تصغیر شادن. (یادداشت مؤلف). رجوع به شادن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ صَ رَ دَ)
شستن و غسل دادن. (ناظم الاطباء). شوریدن. رجوع به شستن شود
لغت نامه دهخدا
(مَ حَ تَ)
کمر بستن، سلاح پوشیدن و ساز پوشیدن و ساز جنگ پوشیدن و مسلح شدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شی دَ / دِ)
آمیخته. درهم شده. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(لَ اَسَ دَ)
آزاد شدن. خلاص شدن. مرخص شدن. معاف شدن. (ناظم الاطباء) ، معزول گشتن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ شُ دَ)
مرکّب از: ’شیب’ + ’یدن’، پسوند مصدری، متعدی آن شیبانیدن. مخلوط شدن. آمیخته شدن. (حاشیۀ برهان چ معین) (ناظم الاطباء) ، لرزیدن. (غیاث اللغات)، لرزیدن و طپیدن. (ناظم الاطباء) (حاشیۀ برهان چ معین) ، جنبیدن. (ناظم الاطباء) (حاشیۀ برهان چ معین) ، آشفته شدن. ملول گشتن. غمین شدن. غمگین گشتن. (یادداشت مؤلف) :
زمانی ازو صبر کردن نیارم
بشیبم گر او را نبینم زمانی.
فرخی.
ز خواری و رنجی کت آمد مشیب
که گیتی چنین است بالا و شیب.
اسدی.
روح القدس بشیبد اگر بکر همتش
پرده در این سراچۀ اشیا برافکند.
خاقانی.
دل دیوانه بشیبد هر ماه
چون نظر سوی هلالش برسد.
خاقانی.
مانی بماه نو که بشیبم چو بینمت
چون شیفته شوم کنی افسون بدوستی.
خاقانی.
- درشیبیدن، آشفته شدن. غمگین گشتن:
امّید وصال تو مرا بفریبد
خسته دل من چو بیدلان درشیبد
ای آنکه ترا مشاطه حورا زیبد
سنگ است آن دل کز چو توئی بشکیبد.
مسعودسعد.
، مجازاً، فریفته شدن. (غیاث)، مجازاً، فریفتن و فریفته شدن. (آنندراج) :
زرق دنیا را گر من بخریدم تو مخر
ور کسی بر سخن دیو بشیبد تو مشیب.
ناصرخسرو.
، مدهوش شدن. (یادداشت مؤلف) ، زاری کردن. (یادداشت مؤلف)، بیقراری کردن:
ستودانی از سنگ خارا برآر
ز بیرون بر او نام من کن نگار
شکیب آور از درد و بر من مشیب
که از مهر بسیار بهتر شکیب.
اسدی
لغت نامه دهخدا
(مَ لِ اَ تَ)
شنودن. (فرهنگ فارسی معین). شنیدن. (آنندراج). استماع کردن. نیوشیدن. بشنیدن. (یادداشت مؤلف) :
چو رودابه این از پدر بشنوید
دلش گشت پرخون رخش شنبلید.
فردوسی.
چو یزدان پرستنده او را بدید
چنان نالۀ زار او بشنوید.
فردوسی.
امیر آواز ابواحمد بشنوید بیگانه، پوشیده نگاه کرد مردی را دید، هیچ نگفت تا حدیث تمام کرد. (تاریخ بیهقی) ، گوش دادن. (یادداشت مؤلف) ، بو کردن. (آنندراج). بوئیدن
لغت نامه دهخدا
(کَ اَ گَ دَ)
در فرهنگ شعوری آمده است که شاویدن بمعنی شدن اگرچه خود بر وزن مصدر است ولی مفرد است و بهر دو معنی لفظ شدن استعمال میشود و دو بیت ذیل را بی نام گوینده بترتیب برای معنی گشتن و رفتن شاهد آورده است: اما مجعول می نماید چه جای دیگر دیده نشد:
همین آشفته و سرگشته شاوید
درونش تیشۀ حسرت بکاوید.
؟
در معنی رفتن:
از آنجا با غم فرقت بشاوید
به این آشفتگی مانده ست جاوید.
؟ (شعوری ج 2 ورق 131)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بوییدن
تصویر بوییدن
بو کردن
فرهنگ لغت هوشیار
(سایید ساید خواهد سایید بسا (ی) ساینده ساییده سایش) سودن نرم کردن، بهم مالیدن، سوهان کردن، زدودن صیقل کردن، اره کردن، فرسودن، اندودن مالیدن، گداختن، لمس کردن، تلاقی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیسیدن
تصویر خیسیدن
مرطوب شدن تر شدن، حل کردن، سرشتن (مانند معجون)، خمیر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
لغزیدن سر خوردن، آهسته بجایی در شدن، جهیدن جستن خیز برداشتن، از زمین بلند شدن و بر پاایستادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داویدن
تصویر داویدن
ادعا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاویدن
تصویر تاویدن
طاقت آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زیبیدن
تصویر زیبیدن
آراستن، خوش آیند بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روییدن
تصویر روییدن
سر زدن از زمین، سبز شدن
فرهنگ لغت هوشیار
پنبه یا پشم را با دوک ریسیدن تافتن تابیدن:) می آسوده در مجلس همی گشت رخ میخواره همچون می همی رشت (ویس و رامین)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیریدن
تصویر دیریدن
طول کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درویدن
تصویر درویدن
بریدن غله و علف از روی زمین درو کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیزیدن
تصویر بیزیدن
چیزی را از غربال گذراندن نرمه چیزی را از مو بیز بیرون کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیوسیدن
تصویر بیوسیدن
امید داشتن، توقع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیبیدن
تصویر شیبیدن
مخلوط شدن، آمیخته شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیویده
تصویر شیویده
آمیخته درهم شده
فرهنگ لغت هوشیار
پاک کردن چیزی به وسیله آب: غسل. یا شستمش و گذاشتمش کنار. جواب دندان شکن با او دادم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شنویدن
تصویر شنویدن
شنیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شائیدن
تصویر شائیدن
سزاوار بودن لایق و مناسب بودن در خور بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیبیدن
تصویر شیبیدن
((دَ))
درهم شدن، مخلوط شدن، شیفته شدن، لرزیدن، آشفته گشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جاویدن
تصویر جاویدن
ابدالاباد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از داویدن
تصویر داویدن
ادعا کردن، دعوی کردن، مدعی شدن، ادعا
فرهنگ واژه فارسی سره