- شیرزیل (پسرانه)
- از شخصیتهای شاهنامه، نام پهلوانی ایرانی در زمان خسرو پرویز پادشاه ساسانی
معنی شیرزیل - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
(پسرانه)
فرهنگ نامهای ایرانی
شجاع، دلیر، شکوهمند، صاحب شأن، صاحب شوکت، نام چندتن از شخصیتهای شاهنامه از جمله نام پسرخسروپرویز پادشاه ساسانی
(پسرانه)
فرهنگ نامهای ایرانی
شیر بچه، همچون شیر، زاده شیر، شجاع، طبق بعضی از نسخه های شاهنامه نام جارچی انوشیروان پادشاه ساسانی
گیرنده شیر و پیروزمند، شجاع، دلیر و دلاور
شجاع، دلیر، بچه شیر
منسوب به شیراز از مردم شیراز، لهجه مردم شیراز
آن که داری دل شیر است شجاع دلیر دلاور
شیر مانند، شجاع و دلیر، صاحب شان و شوکت
پیر فرتوت، پیر سفیدمو. بیشتر دربارۀ زنان می گویند
شیرمالیده، نوعی نان که آرد آن را با شیر خمیر می کنند
ویژگی آنکه زور و نیروی شیر دارد، دلیر و پرزور مانند شیر
شیر گیرنده، کسی که شیر را شکار می کند، کنایه از دلیر، پرزور
چوبی که با آن شیر یا دوغ را به هم می زنند تا مسکۀ آن جدا شود
نانی که از آرد گندم و شیر و روغن درست کنند
چوبی که با آن شیر یا دوغ را به هم می زنند تا مسکه از دوغ جدا شود، خمره کره گیری
گیاهی که در ساقه و برگ آن مادۀ سفید رنگی مانند شیر وجود دارد که هرگاه آن را خراش دهند آن ماده خارج می شود
دانه ای به درشتی نخود و قهوه ای رنگ یا سفید که بر تنۀ بعضی درختان می روید و سفت می شود. برخی از انواع آن باعث افزایش شیر مادر می شود، شیرزاده، زادۀ شیر، بچه شیر، کنایه از شجاع، دلیر، برای مثال یا رسول الله جوان ار شیرزاد / غیر مرد پیر سرلشکر مباد (مولوی۱ - ۶۳۹)
(دخترانه)
فرهنگ نامهای ایرانی
مطبوع، گوارا، دلنشین، زیبا، عزیز، گرامی، از شخصیتهای شاهنامه، نام همسر خسروپرویز پادشاه ساسانی
(دخترانه)
فرهنگ نامهای ایرانی
زن شجاع، از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاوری تورانی در زمان افراسیاب تورانی و کیخسرو پادشاه کیانی
بیرزد بارزد
هر چیز که مزه قند یا نبات دهد و حلاوت داشته باشد
کسی که به کشیدن شیره تریاک عادت دارد
کودکی که به هنگام شیرخوارگی کم شیر خورده و لاغر و نزار شده باشد، جمع شیر زدگان
شیری که از پستان خفاش بر آید شیر شبکور شیر مرغ
گونه ای لیکن که بر روی تنه درختان دیگر می روید و به بزرگی یک نخود تا یک گردو می رسد و التصاق کامل به درخت پایه خود دارد. گونه ای از آن در سیستان فراوان است و زنان به جهت ازدیاد شیر آنرا میخورند (وجه تسمیه به همین مناسبت است) شیرزا
با جرات، دلیر، شجاع
معتاد به کشیدن شیرۀ تریاک
شجاع، دلیر، دلاور، باجرات
شیری که از پستان خفاش درآید، شیر خفاش
مقابل تلخ، دارای مزۀ شیرین، کنایه از دوست داشتنی، کنایه از زیبا، کنایه از خوش سخن، خوشایند، برای مثال مگر از هیئت شیرین تو می رفت حدیثی / نیشکر گفت کمر بسته ام اینک به غلامی (سعدی۳ - ۹۰۰)
کنایه از یقیناً، حتماً مثلاً شیرین پنجاه سال داشت، کنایه از دارای مزۀ مطبوع، گوارا، کنایه از عزیز، برای مثال میازار موری که دانه کش است / که جان دارد و جان شیرین خوش است (فردوسی۲ - ۱/۱۰۰)
کنایه از یقیناً، حتماً مثلاً شیرین پنجاه سال داشت، کنایه از دارای مزۀ مطبوع، گوارا، کنایه از عزیز،