جدول جو
جدول جو

معنی شیرخدا - جستجوی لغت در جدول جو

شیرخدا
لقب مولا حضرت امیرالمومنین علی (ع)
تصویری از شیرخدا
تصویر شیرخدا
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شیر خدا
تصویر شیر خدا
از القاب علی بن ابی طالب (ع)، کرّار، اسداللّٰه، ساقی کوثر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیرزاد
تصویر شیرزاد
(پسرانه)
شیر بچه، همچون شیر، زاده شیر، شجاع، طبق بعضی از نسخه های شاهنامه نام جارچی انوشیروان پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شیرخون
تصویر شیرخون
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام مرد زابلی و راهنمای بهمن پسر اسفندیار تورانی به شکارگاه رستم پهلوان شاهنامه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بی خدا
تصویر بی خدا
کافر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بارخدا
تصویر بارخدا
باراله خدای متعال، پادشاه بزرگ، خداوند مولی صاحب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیرزاد
تصویر شیرزاد
شجاع، دلیر، بچه شیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیردان
تصویر شیردان
ظرفی چون قوری که در آن شیر کنند و با چای آرند، ظرف شیرخوری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیرخوار
تصویر شیرخوار
طفلی که هنوز شیر می خورد، کودک خردسال
فرهنگ لغت هوشیار
شیره ای که از بعضی اشجار تراوش میکند و مسهل و آرام و نیکوئیست در اطفال
فرهنگ لغت هوشیار
انعامی که پس از باز گرفتن کودک از شیر به دایه وی می دهند، مزد دایگی و شیر به کودک دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیر ده
تصویر شیر ده
زن یا جانور ماده که شیر دهد شیر دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیر دل
تصویر شیر دل
آن که داری دل شیر است شجاع دلیر دلاور
فرهنگ لغت هوشیار
خوراکیی که با شیر و برنج پزند شیر با شیروا. طرز تهیه آن چنین است: به اندازه لازم شیر گیرند و برای هر من شیر پنج سیر یا کمتر برنج در شیر ریزند و بار کنند و قدری هم شیر را کنار بگذارند و دیگ را بر روی آتش هم زنند بگذارند تا پخته شود. اگر سفت شود و پخته نشود قدری آب ریزند نزدیک پخته شدن آن شیری را که کنار گذاشته اند با شکر و گلاب و هل در آن ریزند و پس از چند جوش بردارند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بارخدا
تصویر بارخدا
خداوند، خدای بزرگ، پادشاه بزرگ، برای مثال بارخدایی که از او شاکرند / بارخدایان جهان سربه سر (امیرمعزی - ۲۸۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیرخوار
تصویر شیرخوار
ویژگی بچه ای که غذای اصلی او شیر است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیرزده
تصویر شیرزده
((زَ دَ یا دِ))
کودکی که به هنگام شیرخوارگی کم شیر خورده لاغر و نزار شده باشد، جمع شیرزدگان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شیردان
تصویر شیردان
شکنبه بره و بزغاله و گوسفند
فرهنگ فارسی معین
((خِ))
شیره و صمغی است که از گیاهی در کوه های البرز و خراسان می روید تراوش می کند، طعمش شیرین و دارای قند و نشاسته و سقز است، در طب به عنوان ملین و مسهل به کار می رود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شیربها
تصویر شیربها
((بَ))
پول یا چیز دیگر که داماد در وقت ازدواج به پدر و مادر عروس دهد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کشورخدا
تصویر کشورخدا
((~. خُ))
پادشاه
فرهنگ فارسی معین
گیاهی که در ساقه و برگ آن مادۀ سفید رنگی مانند شیر وجود دارد که هرگاه آن را خراش دهند آن ماده خارج می شود
فرهنگ فارسی عمید
دانه ای به درشتی نخود و قهوه ای رنگ یا سفید که بر تنۀ بعضی درختان می روید و سفت می شود. برخی از انواع آن باعث افزایش شیر مادر می شود، شیرزاده، زادۀ شیر، بچه شیر، کنایه از شجاع، دلیر، برای مثال یا رسول الله جوان ار شیرزاد / غیر مرد پیر سرلشکر مباد (مولوی۱ - ۶۳۹)
فرهنگ فارسی عمید
قسمتی از معدۀ گوسفند و سایر حیوانات نشخوار کننده که شیرۀ معده در آن مترشح می شود، شکمبۀ بره و بزغاله
فرهنگ فارسی عمید
شیره و صمغی که از گیاهی که در کوه های البرز و خراسان می روید تراوش می کند، طعمش شیرین و دارای قند و نشاسته و سقز است. در طب به عنوان ملین و مسهل به کار می رود. ۱۵ تا ۶۰ گرم آن را در آب یا شیر حل می کنند و می خورند. در تقویت معده و کبد و رفع سرفه و تب نیز نافع است، شیر خشک، شیر خاشاک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیربها
تصویر شیربها
بهای شیر، پول یا چیز دیگر که داماد در وقت ازدواج به پدر و مادر عروس می دهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیردل
تصویر شیردل
شجاع
فرهنگ واژه فارسی سره
کودکی که به هنگام شیرخوارگی کم شیر خورده و لاغر و نزار شده باشد، جمع شیر زدگان
فرهنگ لغت هوشیار
گونه ای لیکن که بر روی تنه درختان دیگر می روید و به بزرگی یک نخود تا یک گردو می رسد و التصاق کامل به درخت پایه خود دارد. گونه ای از آن در سیستان فراوان است و زنان به جهت ازدیاد شیر آنرا میخورند (وجه تسمیه به همین مناسبت است) شیرزا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیردل
تصویر شیردل
با جرات، دلیر، شجاع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیردل
تصویر شیردل
شجاع، دلیر، دلاور، باجرات
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکرخا
تصویر شکرخا
خایندۀ شکر، شکرخوار، برای مثال شکرفروش که عمرش دراز باد چرا / تفقدی نکند طوطی شکرخا را (حافظ - ۲۴)، کنایه از شیرین گفتار، برای مثال بدم گفتی و خرسندم عفاک الله نکو گفتی / جواب تلخ می زیبد لب لعل شکرخا را (حافظ - ۲۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیرده
تصویر شیرده
شیر دهنده، زن یا حیوان ماده که شیر می دهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیروا
تصویر شیروا
شیربرنج، خوراکی که از شیر، برنج، شکر و گلاب تهیه می شود، شیربا، گرنج بشیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیربا
تصویر شیربا
شیربرنج، خوراکی که از شیر، برنج، شکر و گلاب تهیه می شود، گرنج بشیر، شیروا
فرهنگ فارسی عمید