جدول جو
جدول جو

معنی شیان - جستجوی لغت در جدول جو

شیان
درختی که در هند و حبشه و زنگبار می روید و از آن صمغی سرخ رنگ می گیرند، قاطرالدّم، خون سیاوشان، دم الثّعبان، دم الأخوین
تصویری از شیان
تصویر شیان
فرهنگ فارسی عمید
شیان
جزا، مکافات، پاداش، برای مثال بر او تازه شد کینۀ سالیان / بکردندش از هرچه کرد او شیان (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۱۰۴)
تصویری از شیان
تصویر شیان
فرهنگ فارسی عمید
شیان
(شَیْ یا)
مرد دوربین و دورنگاه. (منتهی الارب). رجوع به شیّئان شود
لغت نامه دهخدا
شیان
(شیا / شَ)
جزا و پاداش ومکافات نیکی و بدی هر دو باشد. (برهان) (ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (آنندراج). جزا و مکافات. (فرهنگ اسدی) (اوبهی) (از جهانگیری) (صحاح الفرس) :
بر او تازه شد کینۀ سالیان
بکردند از هرچه کرد او شیان.
ابوشکور بلخی.
بر او تازه شد کینۀ مردمان
بکردندش از هرچه کرد او شیان.
فردوسی.
شاها هر آنکه اینجا تخم امل بکاشت
آنجا ز کردگار بیابد همی شیان.
عنصری.
- شیان دادن، مکافات و پاداش دادن:
ترا گر شیانی ندادم نگارا
شیان من اکنون بگیر این شیانی.
زینبی
لغت نامه دهخدا
شیان
خون سیاوشان، (منتهی الارب)، نام دارویی که آنرا خون سیاوشان و بعربی دم الاخوین خوانند، (از برهان) (از ناظم الاطباء)، دم الاخوین، (بحر الجواهر)، صمغ سقطری، خون سیاوشان، و عامۀاندلس نام شیان را به حی العالم کبیر دهند، دم التنین، دم الثعبان، ایدع، (یادداشت مؤلف)، درختی است از تیره سوسنی ها که مخصوص نواحی زنگبار و بمبئی و دیگر نواحی گرم هندوستان و هندوچین است، از این درخت صمغ قرمزرنگ به دست می آورند که دارای اثر قابض و مقوی است و جهت تهیۀ خمیردندانهای طبی و مشمع طبی و رنگ کردن ورنی ها بکار میرود، صمغ قرمز این درخت را خون سیاوشان نیز خوانند و آنرا بنام درخت خون سیاوشان نیز نامند، دراسنا، شیانه، شیان مغربی، خونشاوشان، خون سیاوش مغربی، دم الاخوین، دم الثعبان، قاظر، (فرهنگ فارسی معین)، رجوع به مفردات ابن البیطار ج 3 ص 75 شود
لغت نامه دهخدا
شیان
ایل کرد از طوایف پشتکوه، (جغرافیای سیاسی کیهان ص 69)
تیره ای از کلهر، (جغرافیای سیاسی کیهان ص 61)
لغت نامه دهخدا
شیان
دهی از دهستان ژاوه رود بخش حومه شهرستان سنندج است و مسکن قبیلۀ کلهر و شیانی، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5) (از جغرافیای غرب ایران ص 157)
نام رستاقی است به بست که عمرو بن لیث پس از بهلاکت رسیدن پدر بدانجا رفت، (از معجم البلدان)
از قرای بخاراست، (از معجم البلدان)، قریه ای است در چهارفرسخی بخارا، (انساب سمعانی)
از قرای بلوک شمیران در مشرق درۀ دارآباد، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
شیان
جزاء، پاداش
تصویری از شیان
تصویر شیان
فرهنگ فارسی معین
شیان
جبران
تصویری از شیان
تصویر شیان
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بیان
تصویر بیان
(دخترانه و پسرانه)
صبحگاه، بامداد، پگاه (نگارش کردی: بهیان)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دیان
تصویر دیان
(دخترانه)
دیانا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شوان
تصویر شوان
(پسرانه)
گله بان، چوپان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شبان
تصویر شبان
(پسرانه)
چوپان، گله بان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شایان
تصویر شایان
(پسرانه)
سزاوار، سزاوار، شایسته، ممکن، مقدور
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آشیان
تصویر آشیان
لانۀ پرندگان، جای زندگی و نشیمنگاه و محل تخمگذاری پرندگان، پتواز، وکر، آشانه، پدواز، بتواز، پیواز، کابوک، کابک، وکنت، تکند، آشیانهبرای مثال کبوتری که دگر آشیان نخواهد دید / قضا همی بردش تا به سوی دانه و دام (سعدی - ۱۲۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیانی
تصویر شیانی
نوعی مسکوک زر و سیم که در خراسان رایج بوده، برای مثال به اندازۀ لشکر او نبودی / گر از خاک و از گل زدندی شیانی (فرخی - ۳۹۳)
فرهنگ فارسی عمید
منسوب به شیان، ایلی از کلهر، که خود نیز بچندین قبیله قسمت می شود: قبادی، باقرآبادی، چقائی، چگنه و قوجی که در شیان و قرامان منزل دارند، (جغرافیای غرب ایران ص 158)، رجوع به ایل کلهر شود، منسوب است به شیان که قریه ای است در چهارفرسخی بخارا، (از انساب سمعانی)، رجوع به شیان شود
لغت نامه دهخدا
شانی، (انجمن آرا)، درمی ده هفت، (از اسدی)، نوعی مسکوک زر و سیم که در قدیم درخراسان رواج داشته، و آن دینار و درم ده هفت بوده، (از برهان) (از ناظم الاطباء)، زری ده هفت که در خراسان سکه میزده اند به وزن یک درهم، و شانی را نیز بهمین معنی در لغتنامه ها آورده اند و نمیدانم دو کلمه است بیک معنی یا یکی تصحیف دیگری است، (یادداشت مؤلف)، درمی بوده بخراسان و عیار آن ده هفت، و در بعضی نسخه هادرمی است از نقرۀ خالص، (صحاح الفرس)، شانی، یعنی درم ده هفت، (رشیدی) (اوبهی) (جهانگیری) :
به اندازۀ لشکر او نبودی
گر از خاک و از گل زدندی شیانی،
فرخی،
پس هر پنجره بنهاده برافشاندن را
بدره و تنگ بهم پر ز شیانی و شکر،
فرخی،
با نام او و کنیت او ملک ساخته ست
چون سکه با شیانی و چون مهر با نگین،
فرخی،
بجای خیمه شیانی نهاد بر اشتر
بجای موکب گوهر نهاد بر استر،
عنصری،
چون تو نیم که خدمت کهتر کنی و مهتر
از بهر دو شیانی وز بهر یک دواری،
منوچهری،
باران چون شیانی بارد بروز باد
چون کف ّ راد احمد عبدالصمد بود،
منوچهری،
ترا گر شیانی ندادم نگارا
شیان من اینک بگیر این شیانی،
زینبی
لغت نامه دهخدا
آشیانه، خانه مرغ، لانۀ مرغ، مأوای طیر، آموت، کابک، کابوک، پدواز، تکند، عش ّ، وکر، وکنه، اکنه، وقنه، موکن، فراش، موکنه:
بدان هر عمود آشیانی بزرگ
نشسته برو سبز مرغ سترگ،
فردوسی،
در آشیان چرخ دو مرغان زیرکند
کاندر فضای ربع زمین دانه میخورند،
ناصرخسرو،
از شمس دین چه آید جز افتخار دین
لابد که باز باز پراندز آشیان،
سوزنی
از صدهزار طفل که مویش چو زر بود
سیمرغ زال را بسوی آشیان برد،
عمادی شهریاری،
مرغ دل از آشیانی دیگر است
عقل و جان را سوی او آهنگ نیست،
عطار،
مرغ را پر می برد تا آشیان
پرّ مردم همت است ای مردمان،
مولوی،
کبوتری که دگر آشیان نخواهد دید
قضا همی بردش تا بسوی دانه و دام،
سعدی،
باز کز آشیان برون نپرد
بر شکاری ظفر کجا یابد؟
ابن یمین،
ای خسرو خسرونشان کردی جهان را آنچنان
کز آمنی باز آشیان سازد کبوتر مستقر،
ابن یمین،
اگرچه ساعد شاهان بود نشیمن باز
ولی بکام دل باز آشیان باشد،
ابن یمین،
، لانۀ زنبور،
- منج آشیان، زنبورخانه،
، سوراخ مار:
چیست از گفتار خوش بهتر که او
مار را آرد برون از آشیان،
خفاف،
، لانۀ موش، طبقه، مرتبه، آشکوب، مجازاً، خانه:
چون خانه بیگانه آشیان شد
خو کرد در این بند زاولانه،
ناصرخسرو،
جنت آشیان و خلدآشیان تعبیری است که باحترام پیش از نام درگذشته آرند،
- مثل آشیان عقاب، سخت رفیع (خانه و جز آن)
لغت نامه دهخدا
(حَشْ)
نعت مذکر از حشی. تاسه برافتاده. (منتهی الارب) دمه گرفته. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(حَشْ)
دهی است جزء دهستان سربند بالای بخش سربند شهرستان اراک. 30هزارگزی جنوب آستانه 30هزارگزی راه مالرو عمومی. کوهستانی سردسیر. سکنه 684 تن شیعه. ترک و فارسی زبانند. از قنات مشروب میشود. محصولاتش غلات، بنشن، انگور. شغل اهالی زراعت، گله داری، قالیچه بافی. راه مالرو. قلعه ای خرابه به نام قلعۀ حشیان دارد که بنای آن قدیمی است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(اُشْ)
نام یکی از دهستانهای بخش فلاورجان شهرستان اصفهان که در جنوب باختری آن شهر واقع است و حدود و مشخصات آن بشرح زیر است: حدود: از شمال به کوه قلعه بزی و کوه دیزی (که خطالرأس آنها حد طبیعی این دهستان یا دهستان اشترجان است) ، و از جنوب به رشته ارتفاعات بیدکان (که خطالرأس آن حد طبیعی این دهستان با بخش بروجن است) ، و از خاور به دهستان سمیرم پایین شهرستان شهرضا، و از باختر به دهستان آیدغمش بخش فلاورجان محدود است. وضع طبیعی: در این دهستان دو رشتۀ ارتفاع در جهت خاور به باختر کشیده شده است:1- رشتۀ ارتفاع شمالی که عبارت از کوه قلعه بزی و کوه دیزی است. 2- رشتۀ ارتفاع جنوبی کوه بیدکان و کوه کلاه سیاه که تنگ بیدکان در انتهای خاوری کوه بیدکان و گردنۀ انجیره در انتهای باختری کوه کلاه سیاه واقع شده اند و قرای این دهستان در جلگه ای در میان این دو رشته ارتفاع قرار گرفته اند که بفاصله 12 هزار گزبموازات هم واقع شده اند. رود خانه زاینده رود در جهت خاور به باختر در وسط این دهستان جاریست. هوای دهستان بواسطۀ رود خانه زاینده رود و اشجار بسیار معتدل و سالم است و آب قرای آن از زاینده رود و چاهها تأمین می شود. محصول عمده آن عبارتست از: غلات، حبوبات، پنبه، و جزئی تریاک. شغل عمده اهالی زراعت و گله داریست. و صنایع دستی محلی کرباس، قالی و جاجیم بافی است. راه شوسۀ جدید اصفهان از قسمت شمال باختری این دهستان میگذرد و به بیشتر قرای این دهستان در تابستان میتوان اتومبیل برد. این دهستان از 33 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل می یابد و جمعیت آن 47789 تن است. زبان اهالی فارسی و مذهب آنان شیعۀ اثناعشری است. قرای مهم دهستان عبارتند از: مبارکه، ور نامخواست، چم گردان، ریز، دیزی، سده. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
تصویری از آیان
تصویر آیان
در حال آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیان
تصویر بیان
فصاحت و زبان آوری، سخن و گفتار، شرح و تعبیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیان
تصویر دیان
بسیار چیره و غالب پاداش و جزا دادن، بحساب رسنده
فرهنگ لغت هوشیار
سیراب، تر و تازه، فراوانی سیراب مقابل عطشان، تر و تازه شاداب جمع رواء
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آشیان
تصویر آشیان
خانه مرغ، لانه مرغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیانه
تصویر شیانه
جزا پاداش مکافات
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی مسکوک زر و سیم که در قدیم در خراسان رواج داشته و آن دینار و درم ده هفت بوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیانی
تصویر شیانی
نوعی مسکوک زر و سیم که در قدیم در خراسان رایج بود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بیان
تصویر بیان
گفتار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از زیان
تصویر زیان
ضرر، خسارت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شریان
تصویر شریان
سرخرگ
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شبان
تصویر شبان
ابال
فرهنگ واژه فارسی سره
آشیانه، لانه، کلبه، کومه، خانه، ماوا، مسکن، آموت
فرهنگ واژه مترادف متضاد