جدول جو
جدول جو

معنی شگنی - جستجوی لغت در جدول جو

شگنی
(شُ گُ)
شگونیا. غیب گو. (ناظم الاطباء). رجوع به شگونیا و مترادفات کلمه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گشنی
تصویر گشنی
جفت گیری، جفت شدن حیوان نر و ماده، گرد درخت خرمای نر را به درخت خرمای ماده زدن برای بارور شدن آن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شانی
تصویر شانی
شیانی، نوعی مسکوک زر و سیم که در خراسان رایج بوده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بگنی
تصویر بگنی
نوشابه ای که از برنج، ارزن یا جو تهیه می شود، نوعی شراب، بوزه، برای مثال مست گشتم ز جرعۀ بگنی / شد مزاجم ز بنگ مستغنی (نزاری - مجمع الفرس - بگنی)
فرهنگ فارسی عمید
(شَ مَ)
ابوالعباس تقی الدین احمد بن محمد بن حسن... شمنی حنفی. در اسکندریه بدنیا آمد و به سال 872 هجری قمری در قاهره درگذشت. او راست: شرح الفیه موسوم به منهج المسالک (یا اوفق المسالک الی الفیه ابن مالک). (از معجم المطبوعات مصر و یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(شِ کِ)
منسوب و متعلق به ولایت شکن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شِ کَ)
شکستگی. (ناظم الاطباء). حاصل مصدر از ریشه شکستن (شکن) اما همیشه به صورت ترکیب آید: دل شکنی، بت شکنی، کارشکنی، حق شکنی و غیره. (از یادداشت مؤلف).
- حق شکنی، حق کسی را پایمال کردن. (یادداشت مؤلف).
- کارشکنی کردن کسی را، ایجاد اشکالات و موانع در سر راه کار و پیشرفت او.
، هزیمت. فرار. شکست. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
منسوب به شکن. (فرهنگ لغات ولف) :
شمیران شکنی سرافراز دهر
پراکنده بر نیزه و تیغ زهر.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
به پارچه های سه گوشه ای میگویند که طفل شیرخوار را در آنهامی پیچند و این کلمه را در مورد دشنام هم بکار می برند در خراسان، (یادداشت بخط محمد پروین گنابادی)
لغت نامه دهخدا
(شَ مَ)
بت پرستی،
{{صفت نسبی}} منسوب به شمن، پیرو شمن: و بیشتر از ایشان (از مردم چین) دین مانی دارند، ملک ایشان شمنی است. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
تیره ای از طایفۀ ململی هفت لنگ. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 74)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
خوشدلی. شادی:
برداشت رباب (معشوقه) از سر شنگی و پس آنگه
بنواخت و از جمله نواها بدرآمد.
سوزنی.
چو ترک دلبر من شاهدی به شنگی نیست
چو زلف پرشکنش حلقۀ فرنگی نیست.
سعدی.
این دلبری و شنگی بی موجبی نباشد
وین سرکشی و شوخی باز از کجاست گوئی.
فخر بناکتی.
- شنگی کردن، شاهدی و شوخی و ظرافت کردن:
شنگی کن و سنگی زن بر شیشۀ عقل ایرا
می چون پری از شیشه دیدار نمود اینک.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
مخفف شیانی، (فرهنگ رشیدی)، زر و درم ده هفت را گویند، و آن در قدیم رایج بوده است، (برهان قاطع)، درم ده هفت باشدو آن را شیانی نیز گویند، (فرهنگ جهانگیری)، زری بوده است در قدیم، (از فرهنگ رشیدی)، درم ده هفت یعنی درمی که در ده جزء آن هفت جزء نقرۀ خالص و سه جزء داخل بود، (فرهنگ نظام)، زری که عیار آن هفت دهم طلا یانقره بود، (حاشیۀ برهان قاطع چ معین) :
چون برادرت داد در یک شعر
بهر هشتاد بیت چل شانی،
سنایی (از فرهنگ نظام)،
، قسمی انگور سرخ پوست مایل به سیاهی که گوشت آن نیز سرخ است و بیشتر در شهر قزوین میباشد، (یادداشت مؤلف)، مخفف شاهانی،
- شراب شانی، شراب نیکو و قوی که از آن انگور یعنی انگور شانی (شاهانی) کنند، رجوع به شاهانی شود
نوعی کشتی دیرینه است که با بادبان و هم پارو حرکت میکرده است، (از دزی ج 1 ص 717)، شانی، شینی محتملاً مصحف و یا تحریری از ’شنی’ باشد و آن نوعی از کشتی است، ج، شوان، (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شُ دَ)
قابل شدن. ممکن. عملی. میسور. میسر. مقدور. آنچه تواند بود. آنکه تواند شد. (یادداشت مؤلف). ممکن. کردنی. عملی و هر چیز که لایق و قابل اجراباشد. (ناظم الاطباء) : این کار شدنی است، امکان انجام شدن دارد، آنچه وقوع آن حتم و ضروری است. که شدن آن ضروری است. (یادداشت مؤلف). مقدر.
- این کار شدنی است، وقوع آن مسلم است.
- این کار ناشدنی است، وقوع آن ناممکن است.
- امثال:
شدنی شد دگر چه خواهد شد.
شدنی میشود و غصه به ما میماند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(شَ نا)
نام دهی است به مصر. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
محمد بن حسن بن علی بن احمد بن ناصر بن عبدالله بن علی بن احمد بن اسماعیل شجنی ذماری، مورخ، ادیب و شاعر است و در سال 1200 هجری قمری یا بعد از این سال بدنیا آمد و در سال 1286 هجری قمری درگذشت. الاقتصار فی التراجم از اوست. (از معجم المؤلفین ج 9 ص 201)
لغت نامه دهخدا
(شُ / شِ)
منسوب به شغنان که موضعی است در ترکستان، لهجه ای است که در شغنان بدان تکلم کنند و از شعب روشانی است. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
نام یکی از پهلوانان توران:
سپه دید (رستم) چندان که دریای روم
از ایشان نمودی چو یک مهره موم
کشانی و شکنی و دری سپاه
دگرگونه جوشن دگرگون کلاه.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
منسوب به شان است که صورتی از شأن باشد بمعنی مرتبه و قدر، (فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
محمد عطأاﷲ بن محمدصادق رومی حنفی معروف به شانی زاده، در انواع علوم دست داشت و وقایع عثمانی را به تحریر درآورد، از اوست: اصول الحساب، اصول الهندسه، قانون الجراحین، مرآه الابدان فی تشریح اعضاء الانسان و معیار الاطباء در پزشکی، و در سال 1242هجری قمری درگذشت، (از معجم المؤلفین ج 10 ص 294)
محمد صادق بن مصطفی بن احمددده رومی حنفی معروف به شانی زاده، از قضات است، از اوست: بدائع الصکوک، در سال 1233 هجری قمری درگذشته است، (از معجم المؤلفین ج 10 ص 79)
لغت نامه دهخدا
عمل شاندن، رجوع به شاندن شود،
- گربه شانی، گربه رقصانی، رجوع به گربه شانی شود
لغت نامه دهخدا
بمعنی دشمن، (غیاث اللغات)، مأخوذ از تازی است، رجوع به شانی ٔ شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
اغنی. آتش مقدس و رب النوع آتش در ’ودا’. او همه چیز را می بیند ولی در عین حال رحیم و بخشاینده است. از این خدای آتش نقش برجسته ای متعلق به قرن دهم میلادی در موزۀ گیمۀ پاریس موجود است. (از فرهنگ فارسی معین). و رجوع به فهرست مزدیسنا و ادب پارسی و فرهنگ ایران باستان ص 69 و یشتها ج 1 ص 40 شود
لغت نامه دهخدا
(چِ گِ)
چگینی. نام طایفه ای است از طوایف قشقایی که تعداد 300 خانوار است و محل سکونت آنها در حوالی سمیرم میباشد. (از جغرافی سیاسی کیهان ص 82). رجوع به چگینی شود
لغت نامه دهخدا
(چِ گِ)
نام یکی از بخشهای خرم آباد که از سمت خاور به شهرستان خرم آباد، از باختر به بخش طرهان، از شمال به بخش سلسله و دلفان و از سمت جنوب به بخش ویسیان محدود است. اراضی این بخش قسمتی جلگه و قسمتی در دامنۀ کوه یا کوهستانی است و آب و هوای معتدل دارد. آبش از رودخانه و چشمه ها. محصولش غلات، حبوبات و صیفی. راهش در تابستان از طریق خرم آباد و کوهدشت اتومبیل رو است. مرکز بخش چگنی در 36 هزارگزی خرم آباد واقع است و از آثار قدیم، بنای دو امامزادۀ معروف به باباعباس و حیات الغیب با قلعۀ مخروبه و پل مخروبۀ مهم کنگان که پایه های آن باقی است در آن محل برجای مانده است. این بخش از سه دهستان: دوره، ناوه کش و سماق تشکیل یافته که جمعاً بیش از 11 هزاروپانصد تن سکنه دارند. و ساکنین بخش از طایفه های بهرامی، طولانی، شاهیوند، سادات، حیات الغیب و چگنی میباشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
پگنی. شرابی باشد که ازبرنج و ارزن و جو و امثال آن سازند و آنرا به عربی نبیذ و بلفظ دیگر بوزه گویند. (برهان) (ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (جهانگیری). شراب برنج وارزن و امثال آن. (رشیدی). نبیذ. بوزه. هک النبیذ فلاناً، دریافت او را بگنی. (منتهی الارب) :
بخور بی رطل و بی کوزه میی کو بشکند روزه
نه ز انگورست و نز شیره نه از بگنی نه از بخسم.
مولوی.
مست گشتم ز جرعۀ بگنی
شد مزاجم ز بنگ مستغنی.
نزاری (از رشیدی) (از انجمن آرا).
- بگنی ارزن و جو، مرز. (منتهی الارب).
- بگنی جو، جعه. (منتهی الارب).
- بگنی ارزن، نبیذ ذرت. (از صراح)
لغت نامه دهخدا
(گِ)
دهی است از دهستان گیسکان بخش برازجان شهرستان بوشهر واقع در 26هزارگزی شمال خاور برازجان. هوای آن معتدل و دارای 109 تن سکنه است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و بادام است. شغل اهالی زراعت، باغداری، قالی و گلیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بگنی
تصویر بگنی
شرابی که از برنج و ارزن و جو و مانند آنها سازند بوزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گشنی
تصویر گشنی
جفتگیری، نزدیکی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شدنی
تصویر شدنی
میسور، عملی، ممکن، مقدور، آنچه تواند بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شانی
تصویر شانی
درم ده هفت که در قدیم رایج بود
فرهنگ لغت هوشیار
هر کاسه و پیاله (عموما)، طاس مس ته سوراخ که بر روی آب گذارند برای تعیین ساعات پنگان فنجان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گشنی
تصویر گشنی
((گُ))
جفت گیری حیوان نر با ماده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بگنی
تصویر بگنی
((بَ گَ))
شرابی که از برنج و ارزن و جو و مانند آنها سازند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شدنی
تصویر شدنی
امکان پذیر، قابل انجام، مقدور، ممکن، میسر
فرهنگ واژه فارسی سره