جدول جو
جدول جو

معنی شگفتیدن - جستجوی لغت در جدول جو

شگفتیدن
تعجب کردن، حیران شدن
تصویری از شگفتیدن
تصویر شگفتیدن
فرهنگ فارسی عمید
شگفتیدن
(مُ شُ دَ)
متعجب شدن. (از ناظم الاطباء) (آنندراج). تعجب نمودن. حیران گشتن:
چو افراسیابش به هامون بدید
شگفتید از آن کودک نورسید.
فردوسی.
ز خفتان رومی و ساز نبرد
شگفتید از آن کودک شیرخورد.
فردوسی.
، متعجب بودن، آشفته شدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
شگفتیدن
تعجب کردن حیران گشتن
تصویری از شگفتیدن
تصویر شگفتیدن
فرهنگ لغت هوشیار
شگفتیدن
((ش گِ دَ))
تعجب کردن
تصویری از شگفتیدن
تصویر شگفتیدن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خفتیدن
تصویر خفتیدن
به خواب رفتن، خفتن، خوابیدن، برای مثال شتربچه با مادر خویش گفت / بس از رفتن آخر زمانی بخفت (سعدی۱ - ۱۴۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افتیدن
تصویر افتیدن
افتادن، فتادن، افتدن، فتیدن، فتدن، اوفتادن
از بالا به پایین افتادن، سقوط کردن، فرود آمدن
بی استفاده در جایی رها شدن، بستری یا زمین گیر شدن
وقوع حادثه ای به صورت ناگهانی در موقعیتی یا مسیری قرار گرفتن
سقط شدن جنین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکفیدن
تصویر شکفیدن
شکفتن، باز شدن غنچۀ گل یا شکوفۀ درخت، از هم باز شدن
کنایه از شاد شدن، خوشحال شدن، کنایه از باز شدن لب ها هنگام تبسم، خندان شدن
شگفتن، شگفته شدن، شکفته شدن، اشکفتن، اشگفیدن، برای مثال چو سلطان نظر کرد او را بدید / ز دیدار او همچو گل بشکفید (سعدی - لغت نامه - شکفیدن)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تفتیدن
تصویر تفتیدن
گرم شدن، گداختن، گرم شدن از تف آتش یا آفتاب، تفسیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشگفیدن
تصویر اشگفیدن
شکفتن، باز شدن غنچۀ گل یا شکوفۀ درخت، از هم باز شدن
کنایه از شاد شدن، خوشحال شدن، کنایه از باز شدن لب ها هنگام تبسم، خندان شدن
شگفتن، شگفته شدن، شکفته شدن، اشکفتن، شکفیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چفتیدن
تصویر چفتیدن
چفتن، چفته شدن، خمیدن، خم شدن
فرهنگ فارسی عمید
(ُش دَ)
بشکفیدن. شکفته. شگفته شدن. باز شدن غنچه. شکوفان شدن غنچه:
چو کاوس گفتار خسرو شنید
رخانش بکردار گل بشکفید.
فردوسی.
برزد شعاع زهره و بوی گلاب ازو
وز بوی او گل طرب و لهو بشکفید.
بشگر مرغزی (از سبک شناسی ج 1 ص 378).
و رجوع به بشکفیدن شود
لغت نامه دهخدا
(بَ کَ / کِ دَ)
پنهان کردن. پوشیده داشتن. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به نهفتن شود
لغت نامه دهخدا
(مَ ثَ گَ تَ)
سگالیدن. (ناظم الاطباء). رجوع به سگالیدن شود
لغت نامه دهخدا
(مَ ثَ نِ / نَ دَ)
شکفانیدن. شکفتن کنانیدن و سبب شکفتن شدن. (ناظم الاطباء). شکفته کردن. به گل آوردن. (یادداشت مؤلف). رجوع به شکفتن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ لَ / لِ شُ دَ)
شگفتن کنانیدن. (ناظم الاطباء). به شگفتن داشتن
لغت نامه دهخدا
(مُ شُ دَ)
ترکانیدن. (فرهنگ اسدی ذیل کلمه شکاف). کافتن. کفتن. ترکاندن. غاچ دادن، بمعنی لازمی کافته شدن. شکافتن. ترکیدن. غاج خوردن
لغت نامه دهخدا
(گَ اَ تَ)
افتیدن. افتادن. اوفتادن. سقوط. (یادداشت مؤلف). رجوع به افتادن شود: اندلاص، بیفتیدن چیزی از دست. (تاج المصادر بیهقی). تقوض، بیفتیدن خانه. (تاج المصادر بیهقی). انتفا، بیفتیدن موی از عضو. (تاج المصادر بیهقی). تحسر، بیفتیدن پشم اشتر. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(کِ یَ کَ دَ)
صورتی از اوفتادن:
گر سعیدی از مناره اوفتید
بادش اندر جامه افتاد و رهید.
مولوی.
از آن بانگ دهل از عالم کل
بدین دنیای فانی اوفتیدیم.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(کَ کَ دَ)
شکفتن گل. (از آنندراج) :
همچون شکوفه چشم سپیدم در انتظار
تا می ببندد آنچه نخست اشکفیده بود.
اثیرالدین اخسیکتی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کُ حْ حَ / حِ زَ دَ)
در عجب افتادن. (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَءْ کَ دَ)
چکیدن، چکانیدن و چکیدن فرمودن. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از برهان) ، دویدن، پوییدن، خاریدن و خراشیدن. (ناظم الاطباء). خارانیدن. (آنندراج) (برهان) ، ریش کردن و زخم کردن. (ناظم الاطباء). جراحت کردن. (آنندراج) (برهان). و رجوع به شفتن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ لَ / دِ لِ کَ دَ)
شکفیدن. شکفتن. واشدن غنچه. (ناظم الاطباء) :
اگر سیر گشتم همی بشگفید
به اقبال من نرگس از تخم سیر.
ناصرخسرو.
رجوع به شکفیدن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ کَ دَ)
آشفته شدن. (ناظم الاطباء). ظاهراً مصحف شگفتیدن است. رجوع به شگفتیدن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ کَ دَ)
تعجب نمودن. متعجب شدن. شگفتیدن. (ناظم الاطباء) (از برهان). تعجب کردن. (از انجمن آرا). رجوع به شگفتیدن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از شکفیدن
تصویر شکفیدن
واشدن غنچه، خندان شدن متبسم گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفتیدن
تصویر تفتیدن
گرم شدن از آفتاب و آتش داغ شدن
فرهنگ لغت هوشیار
دانسته شدن شناخته شدن: گویی درد و رنج در مواضع خود نشسته اندی و آدمی به سبب کنجکاوی و تمییز و نظرات راه را قطع میکند و بر آن درد می شافد و پس درد و رنج آن آمد که وی را می بینی و می شناسی و به وی نظر می کنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خفتیدن
تصویر خفتیدن
خوابیدن، بخواب رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چفتیدن
تصویر چفتیدن
چفتن خمیدن خم شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نهفتیدن
تصویر نهفتیدن
پنهان کردن پوشیده داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کافتیدن
تصویر کافتیدن
کافتن شکافتن، شکافته شدن غاچ خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
از بالا بپایین پرت شدن بزمین خوردن سقوط کردن، از پا در آمدن ساقط شدن سقط شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشگفیدن
تصویر اشگفیدن
در عجب افتادن، شکفتن (گل و مانند آن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشگفیدن
تصویر اشگفیدن
((اِ گِ یا گَ دَ))
تعجب کردن، به حیرت افتادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تفتیدن
تصویر تفتیدن
((تَ دَ))
گرم شدن، خشمناک گردیدن، گداخته شدن در آتش، تفتن
فرهنگ فارسی معین