جدول جو
جدول جو

معنی شکننده - جستجوی لغت در جدول جو

شکننده
ظریف
تصویری از شکننده
تصویر شکننده
فرهنگ واژه فارسی سره
شکننده
ناقص، چیزی که خود قابل شکستن باشد، پائین آورنده قیمت
تصویری از شکننده
تصویر شکننده
فرهنگ لغت هوشیار
شکننده
ویژگی آنچه احتمال شکسته شدن دارد، کنایه از ظریف، آسیب پذیر
تصویری از شکننده
تصویر شکننده
فرهنگ فارسی عمید
شکننده
Fragile, Shattering
تصویری از شکننده
تصویر شکننده
دیکشنری فارسی به انگلیسی
شکننده
разрушительный , хрупкий
دیکشنری فارسی به روسی
شکننده
zerschmetternd, zerbrechlich
دیکشنری فارسی به آلمانی
شکننده
руйнівний , крихкий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
شکننده
niszczący, kruchy
دیکشنری فارسی به لهستانی
شکننده
震碎的 , 脆弱的
دیکشنری فارسی به چینی
شکننده
destruidor, frágil
دیکشنری فارسی به پرتغالی
شکننده
distruttivo, fragile
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
شکننده
destroza, frágil
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
شکننده
brisant, fragile
دیکشنری فارسی به فرانسوی
شکننده
vernietigend, fragiel
دیکشنری فارسی به هلندی
شکننده
तोड़ने वाला , नाजुक
دیکشنری فارسی به هندی
شکننده
merusak, rapuh
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
شکننده
محطّمٌ , هشٌّ
دیکشنری فارسی به عربی
شکننده
부서지는 , 깨지기 쉬운
دیکشنری فارسی به کره ای
شکننده
שׁוֹבֵר , שביר
دیکشنری فارسی به عبری
شکننده
砕くような , 脆い
دیکشنری فارسی به ژاپنی
شکننده
parçalayıcı, kırılgan
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
شکننده
kubomoa, dhaifu
دیکشنری فارسی به سواحیلی
شکننده
ทำลาย , เปราะบาง
دیکشنری فارسی به تایلندی
شکننده
ভেঙে ফেলা , ভঙ্গুর
دیکشنری فارسی به بنگالی
شکننده
توڑنے والا , نازک
دیکشنری فارسی به اردو

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اشکننده
تصویر اشکننده
شکننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آکننده
تصویر آکننده
آنکه آکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکرنده
تصویر شکرنده
شکار کننده، شکننده درهم شکننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکرنده
تصویر شکرنده
شکار کننده، درهم شکننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکرنده
تصویر شکرنده
((ش کَ رَ دَ یا دِ))
شکار کننده، درهم شکننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آکننده
تصویر آکننده
پر کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کننده
تصویر کننده
فاعل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کننده
تصویر کننده
کسی که کاری را انجام می دهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کننده
تصویر کننده
کسی که چیزی را از جایی یا از چیزی بکند
فرهنگ فارسی عمید
حفر کننده حفار: محمود بفرمود تا کننده و تیشه و بیل آوردند بر دیواری که بجانب مشرق است دری پنجمین بکندند، از جای بر آورنده در آورنده. یا کننده در خیبر. علی: 4 مردی ز کننده در خیبر پرس، اسرار کرم ز خواجه قنبر پرس، (حافظ) عامل سازنده انجام دهنده، فاعل: علت محدثه: کننده چیز آن بود که هستی چیز را بجای آورد
فرهنگ لغت هوشیار