جدول جو
جدول جو

معنی شکفانیدن - جستجوی لغت در جدول جو

شکفانیدن
(مُ دَ / دِ رَ کَ دَ)
شکفاندن:
چنان در جادوی او بود استاد
که لاله بشکفانیدی ز پولاد.
(ویس و رامین).
رجوع به شکفاندن شود
لغت نامه دهخدا
شکفانیدن
((ش کُ دَ))
رویانیدن
تصویری از شکفانیدن
تصویر شکفانیدن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شنوانیدن
تصویر شنوانیدن
مطلبی را به گوش کسی رساندن، به گوش رسانیدن، وادار به شنیدن کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیبانیدن
تصویر شیبانیدن
لرزانیدن، فریفته ساختن، آشفته کردن، درهم کردن، مخلوط کردن آرد با آب، خمیر کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شخشانیدن
تصویر شخشانیدن
لغزانیدن، لیز دادن، سر دادن، خزاندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیوانیدن
تصویر شیوانیدن
شیبانیدن، لرزانیدن، فریفته ساختن، آشفته کردن، درهم کردن، مخلوط کردن آرد با آب، خمیر کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکافانیدن
تصویر شکافانیدن
شکاف دادن، چاک دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کفانیدن
تصویر کفانیدن
ترکاندن، شکافتن، برای مثال هر آن سر که دارد خیال گریز / بباید کفانیدن از تیغ تیز (دقیقی - ۱۱۳)
فرهنگ فارسی عمید
(مُ کَ دَ)
شکوفانیدن. شکوفا ساختن. شکوفان کردن. به شکوفه آوردن. شکفانیدن. شکفته ساختن:
ز بوی خلق تو بر موضع شتاب و درنگ
گل و سمن شکفاند بهار آتش و آب.
مسعودسعد.
روضۀ معرفت را تازه میگرداند و درخت شوق را بشکفاند. (نوروزنامه).
چو بنگرم به رخ چون گل شکفتۀ او
ز طبع گل شکفانم به گلستان سخن.
سوزنی.
تا او نخواهد صبا پردۀ گل نشکفاند. (سعدی گلستان).
- زیغال شکفاندن، به خنده و خروش آوردن قدح:
شکفت لاله تو زیغال بشکفان که همی
ز پیش لاله به کف برنهاده به زیغال.
رودکی.
رجوع به زیغال شود
لغت نامه دهخدا
(مَ گَ دَ)
شکافتن و ترکانیدن به درازی. (برهان) (از ناظم الاطباء). شکافتن و ترکانیدن. (انجمن آرا) (آنندراج). شکستن. شق کردن. شق. ثنط. کفانیدن ریش، نشتر زدن بدان. بط. (یادداشت مؤلف). هدغ. طر. (منتهی الارب) :
هر آن سر که دارد خیال گریز
بباید کفانیدن از تیغ تیز.
دقیقی.
قلم منت هجا کرد و من آگاه نیم
ز دهن بیرون کردم به سر کار زبانش
بند بر پای نهادمش و سیه کردم روی
وز درازا بکفانیده همه پشت و میانش.
منجیک
و رجوع به کفاندن شود
لغت نامه دهخدا
(بَ گِ رِ تَ)
تفتیح. (زوزنی). شکافانیدن. دوخته ای را دریدن. گسستن. رجوع به شکافانیدن و شکافتن شود
لغت نامه دهخدا
(کَ مَ گُ دَ)
در حاشیۀ فرهنگ اسدی (خطی) که در 766 ه.ق. کتابت شده بنام قریح (شاید: قریعالدهر) این بیت ضبط شده است (و این حاشیۀ ظاهراً تحفهالاحباب حافظ اوبهی است) :
عبدای توام مریز مر عبدا را
زهمای توام میاکشان زهما را.
و بیت شاهد لغت زهما به معنی عاشق آمده است و کلمه میاکشان ظاهراً نهی از مصدرآکشاندن یا آکشانیدن است لکن معنی آن روشن نیست. شاید به معنی رنجانیدن و تعب دادن و امثال آن باشد
لغت نامه دهخدا
(یِ شُ دَ)
شکافاندن. شکافتن فرمودن و چاک زدن کنانیدن. (ناظم الاطباء). شکافتن. شق کردن. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به شکافتن و شکافاندن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ / دِ رَ نُ / نِ / نَ دَ)
باعث چاک کردن. شکافتن گشتن. شکافتن فرمودن. (ناظم الاطباء). رجوع به شکافتن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ غَیْ یِ شُ دَ)
شکوفاندن. شکوفا ساختن. شکفته ساختن. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ)
بشکفانیدن. رجوع به بشکفانیدن و شکفتن شود، ناقۀ سبک رفتار سبک روح. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سِ پُ دَ)
بشکفاندن. شکفته کردن. تفتیح. (تاج المصادر بیهقی) :
شکفت لاله تو زیغال بشکفان که همی
ز پیش لاله بکف برنهاده به زیغال.
رودکی.
و رجوع به بشکفاندن و شکفتن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از شیپانیدن
تصویر شیپانیدن
مخلوط کردن با آب
فرهنگ لغت هوشیار
مخلوط کردن (آرد با آب و مانند آن) خمیر کردن، فریفته گردانیدن، لرزانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
به گوش رسانیدن مطلبی را به سمع کسی رساندن اسماع، وادار به شنیدن کردن
فرهنگ لغت هوشیار
آمیختن برهم زدن (عموما)، آرد گندم و مانند آن را در آب و امثال وی آمیختن (خصوصا)، لرزانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
متلاطم کردن (دریا)، بر انگیختن مردم را ایجاد فتنه و آشوب کردن، دیوانه کردن، بامیختن واداشتن، آلوده ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکافاندن
تصویر شکافاندن
پاره کردن، دریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شخشانیدن
تصویر شخشانیدن
سبب لغزش شدن لغزانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
خشک کردن آب و رطوبت چیزی را گرفتن (بوسیله حرارت دادن یا در آفتاب گذاشتن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کفانیدن
تصویر کفانیدن
شکافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکفاندن
تصویر شکفاندن
شکفته ساختن، شکوفا ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکافانیدن
تصویر شکافانیدن
شکافتن شق کردن، موجب شکفتن غنچه شدن، رویانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کفانیدن
تصویر کفانیدن
((کَ دَ))
شکافتن، ترکانیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خشکانیدن
تصویر خشکانیدن
((خُ دَ))
خشک کردن، آب و رطوبت چیزی را گرفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شخشانیدن
تصویر شخشانیدن
((شَ دَ))
سبب لغزیدن شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شنوانیدن
تصویر شنوانیدن
((شَ نَ دَ))
به گوش رسانیدن، وادار به شنیدن کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شیوانیدن
تصویر شیوانیدن
((دَ))
مخلوط کردن، فریفته ساختن، لرزانیدن، شیبانیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شیبانیدن
تصویر شیبانیدن
مخلوط کردن، فریفته ساختن، لرزانیدن، شیوانیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شورانیدن
تصویر شورانیدن
((دَ))
آشوب کردن، به هیجان آورن، برانگیختن، دیوانه کردن، آلوده ساختن
فرهنگ فارسی معین