شکافتن و ترکانیدن به درازی. (برهان) (از ناظم الاطباء). شکافتن و ترکانیدن. (انجمن آرا) (آنندراج). شکستن. شق کردن. شق. ثنط. کفانیدن ریش، نشتر زدن بدان. بط. (یادداشت مؤلف). هدغ. طر. (منتهی الارب) : هر آن سر که دارد خیال گریز بباید کفانیدن از تیغ تیز. دقیقی. قلم منت هجا کرد و من آگاه نیم ز دهن بیرون کردم به سر کار زبانش بند بر پای نهادمش و سیه کردم روی وز درازا بکفانیده همه پشت و میانش. منجیک و رجوع به کفاندن شود