جدول جو
جدول جو

معنی کفانیدن - جستجوی لغت در جدول جو

کفانیدن
ترکاندن، شکافتن، برای مثال هر آن سر که دارد خیال گریز / بباید کفانیدن از تیغ تیز (دقیقی - ۱۱۳)
تصویری از کفانیدن
تصویر کفانیدن
فرهنگ فارسی عمید
کفانیدن
(مَ گَ دَ)
شکافتن و ترکانیدن به درازی. (برهان) (از ناظم الاطباء). شکافتن و ترکانیدن. (انجمن آرا) (آنندراج). شکستن. شق کردن. شق. ثنط. کفانیدن ریش، نشتر زدن بدان. بط. (یادداشت مؤلف). هدغ. طر. (منتهی الارب) :
هر آن سر که دارد خیال گریز
بباید کفانیدن از تیغ تیز.
دقیقی.
قلم منت هجا کرد و من آگاه نیم
ز دهن بیرون کردم به سر کار زبانش
بند بر پای نهادمش و سیه کردم روی
وز درازا بکفانیده همه پشت و میانش.
منجیک
و رجوع به کفاندن شود
لغت نامه دهخدا
کفانیدن
شکافتن
تصویری از کفانیدن
تصویر کفانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
کفانیدن
((کَ دَ))
شکافتن، ترکانیدن
تصویری از کفانیدن
تصویر کفانیدن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مُ دَ / دِتَ)
تصفیۀ شکر نمودن و پالودن آن را. (آنندراج). رجوع به پانیدن شود
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ گِ رِ تَ)
تیز کردن سوزن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ کَ دَ)
کفانیدن. (فرهنگ فارسی معین). ترکاندن. (یادداشت مؤلف) :
هیبتش الماس سخت را بکفاند
چون بکفاند دو چشم مار زمرد.
منوچهری (دیوان ص 18).
بدخواه جاهت ار همه تن دل شود چو نار
از سهم و بیم تو بکفاند چو نار دل.
سوزنی.
، پاشیدن. افشاندن. از هم باز کردن:
به باد هنر گل کفانم بر اوی
ز ابر سخن در فشانم بر اوی.
(گرشاسب نامه چ یغمایی ص 20).
گل کفاند به خار در میدان
در چکاند ز مشک بر کافور.
مسعودسعد (در وصف قلم).
و رجوع به کفانیدن و کفیدن شود
لغت نامه دهخدا
(فِ رِ دَ)
آرزو داشتن و میل کردن، عدالت کردن. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(مُعَنْ وَ شُ دَ)
کردن فرمودن و ساختن فرمودن. (ناظم الاطباء). کردن فرمودن. به کردن واداشتن. به کردن داشتن دیگری را. به کاری داشتن. واداشتن به کردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). دستور دادن به دیگری تا کاری را انجام دهد. کردن فرمودن. (فرهنگ فارسی معین) : اهرار، بانگ کنانیدن سگ را سرما و جز آن. (منتهی الارب). استخاره، بانگ کنانیدن صیاد آهو بره را تا مادر را نزدیک وی آرد وصید کند. (از منتهی الارب) : بر پیغامبری از پیغامبران که در آن زمان بودند وحی شد که بر فلان پادشاه بگوی که پیغامبری را برای رها کنانیدن بنی اسرائیل بفرستد. (از تفسیر بی نام مائه هفتم متعلق به عبدالعلی صدر الاشرافی از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ / دِ)
ترکانیده. شکافته. مشقوق. مبطور. بطیر. (یادداشت مؤلف) : خذماء، ماده بز گوش از پهنا کفانیده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ عَطْ طَ تَ)
کشیدن فرمودن. (آنندراج) (ناظم الاطباء). کشیدن کنانیدن. (از ناظم الاطباء) (آنندراج). کشاندن. به کشیدن داشتن، کشیدن:
همان که شوق طوافش مرا بطوفان داد
به نیم جذبه کشاند ز ورطه ام بکنار.
عرفی (از آنندراج).
، منجر کردن. جرّ. (یادداشت مؤلف).
- درکشانیدن، منجر ساختن:
بناگفتنی در کشانی مرا
تو ای احمق خر زناکردنی.
انوری
لغت نامه دهخدا
(سِ پُ دَ)
بشکفاندن. شکفته کردن. تفتیح. (تاج المصادر بیهقی) :
شکفت لاله تو زیغال بشکفان که همی
ز پیش لاله بکف برنهاده به زیغال.
رودکی.
و رجوع به بشکفاندن و شکفتن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ / دِ رَ کَ دَ)
شکفاندن:
چنان در جادوی او بود استاد
که لاله بشکفانیدی ز پولاد.
(ویس و رامین).
رجوع به شکفاندن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از خفتانیدن
تصویر خفتانیدن
خوابانیدن، غلتانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افشانیدن
تصویر افشانیدن
افشاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشانیدن
تصویر خشانیدن
بدندان ریش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهانیدن
تصویر دهانیدن
متعدی دادن، وا داشتن که بدهد، عطا کردن، فرمودن
فرهنگ لغت هوشیار
فرو کردن چیزی باریک و نوک تیز مانند خار سوزن و غیره دربدن یا در جسمی دیگر
فرهنگ لغت هوشیار
جهاند خواهد جهاند بجهان جهاننده جهانده بجستن واداشتن پرش دادن به جست و خیز وادار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رهانیدن
تصویر رهانیدن
نجات دادن خلاص کردن (از قید و بند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمانیدن
تصویر رمانیدن
رم دادن گریزاندن، متنفر ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روانیدن
تصویر روانیدن
فرستادن ارسال، جاری ساختن، رایج کردن
فرهنگ لغت هوشیار
چیزی را بدست کسی دادن تسلیم کردن، کسی را بجایی یا نزد کسی بردن، چیزی را بچیزی متصل کردن، ابلاغ کردن خبر یا پیامی، پروراندن بالغ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربانیدن
تصویر ربانیدن
جمع ربانی در حالت رفعی (در فارسی مراعات این قاعده نکنند) ربانیین
فرهنگ لغت هوشیار
کسی یا جانوری را بدویدن وا داشتن اسب را بتاخت در آوردن، بیرون کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درانیدن
تصویر درانیدن
پاره کردن چاک دادن دریدن شکافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبانیدن
تصویر آبانیدن
ستودن، مدح کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسانیدن
تصویر بسانیدن
مشروب کردن آب دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کفاندن
تصویر کفاندن
کفانیدن: (هیبتش الماس سخت را بکفاند چون بکفاند دو چشم مار ز طمرد)، (منوچهری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فانیدن
تصویر فانیدن
تصفیه کردن، شکر پالودن شکر، تصفیه شکر یا چغندر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کنانیدن
تصویر کنانیدن
کردن فرمودن و ساختن فرمودن
فرهنگ لغت هوشیار
(کشید کشد خواهد کشید بکش کشنده کشان کشیده کشش)، امتداد دادن ممتد کردن دراز کردن منبسط کردن، بسوی خود آوردن، جذب کردن: (طالع اگر مدد کند دامنش آورم بکف گر بکشم زهی طرب ور بکشد زهی شرف)، (حافظ) آهن را نکشد و از خاصیت خود باز ندارد. یا بخود (بخویشتن) کشد. بسوی خود جذب کردن: یا آسمان مر زمین را از خویشتن دور کند یا آسمان مر آتش را بخویشتن کشد، بردن حمل کردن: (مسعود چنان فربه بود که هیچ اسب او را با سلاح نتوانست کشید مگر بدشواری)، تحمل کردن جفا کشیدن رنج کشیدن، رسم کردن ثبت کردن: خطی کشید، نقاشی کردن: (تصویر ش را بکش خ)، وزن کردن سنجیدن: (بست را کشید دو کیلو بود)، نوشیدن پیمودن: باده کشیدن قدح کشیدن: (چون کشیدم نه عقل ماند و نه هوش سوخت هم کفر از آن و هم ایمان)، (هاتف اصفهانی)، بر آوردن بیرون کشیدن (از غلاف) : تیغ کشیدن شمشیر کشیدن، تقدیم کردن: بمراسم خدمتگاری قیام نموده پیشکشها کشید، حرکت دادن لشکر کشیدن، ریختن (غذا در ظرف) : دوازده هزار قاب طعام و حلوا کشید فقرا و مساکین بل کافه مومنین از سپاهی و رعیت از آن بهره ور گشتند، گستردن: سماط کشیدن (سفره گستردن)، دود کردن تدخین: سیگار کشیدن قلیان کشیدن، حرکت کردن رفتن در کشیدن: (یکی باد سرد از جگر بر کشید بسوی گله دار قیصر کشید)
فرهنگ لغت هوشیار
خم کردن، کج گردانیدن، تقلید کردن، گفتگو و حرکات و سکنات مردم بطریق مسخرگی، تقلید از حرکات و اقوال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشانیدن
تصویر کشانیدن
((کَ دَ))
کشیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شکفانیدن
تصویر شکفانیدن
((ش کُ دَ))
رویانیدن
فرهنگ فارسی معین