جدول جو
جدول جو

معنی شکرآویز - جستجوی لغت در جدول جو

شکرآویز
(شَ کَ)
گوشه و سر دستار که از پشت سربه میان دو کتف می آویخته اند. (فرهنگ فارسی معین). ظاهراً شمله و علاقه و دستار و آویزیست از عمامه که درپشت سر آویخته شود به رسم خراسانیان قدیم و بعضی سلاطین صفویه و هندوان کنونی، و این علامت بزرگی دارنده است، چنانکه فرآویز ریشه دستار باشد. (مقدمۀ دیوان حافظ چ قزوینی ص قکد) ، زیادت دهانۀ آستین است که بعضی قبایل ایرانی از جمله کردان آویخته دارند و بلندی آن دلیل بلندی مقام دارنده است و گاه تا زمین رسد. و گاه بلندتر از آن نیز باشد که برگردانیده به کتف افکنند. (یادداشت مؤلف) :
ترا رسد شکرآویز خواجگی گه جود
که آستین به گریبان عالم افشانی.
حافظ (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سرآویز
تصویر سرآویز
(دخترانه)
آنچه به سر می آویزند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مکرآمیز
تصویر مکرآمیز
آمیخته به مکر و حیله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکرریز
تصویر شکرریز
کسی که قند و نقل و نبات می سازد، کنایه از شیرین گفتار، سخن شیرین و فصیح، کنایه از لب معشوق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکرخیز
تصویر شکرخیز
جایی که نیشکر می کارند و شکر بسیار می گیرند، جایی که شکر فراوان باشد
فرهنگ فارسی عمید
(شَ رَرْ)
آمیخته به شرر. پرشراره:
نیست آرام در آن دل که هوس بسیارست
شررآمیز بود شعله چو خس بسیارست.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(شَ کَ)
جایی که شکر خیزد و در آنجا شکر عمل آورند. (ناظم الاطباء). شکرستان. شکرزار. (یادداشت مؤلف). قریب به معنی شکرزار است. (آنندراج) :
من و مصری که شکرخیز بود خاک آنجا
کوزۀ شهد شود حنظل افلاک آنجا.
صائب تبریزی (از آنندراج).
و رجوع به شکرزار و شکرستان شود
لغت نامه دهخدا
(اُ زَ دَ / دِ)
شکرگو. شکرگزار. سپاسگزار. شاکر. (یادداشت مؤلف) :
هرکه نزد تو مدح گوی آمد
از سخای تو شکرگوی رود.
سوزنی.
و رجوع به شکرگو و شکرگزار شود
لغت نامه دهخدا
(شِ کَ یَ)
دهی است از دهستان کوهستان بخش داراب شهرستان فسا. آب از چشمه. سکنۀ آن 1603 تن است. محصول عمده انجیر و مویز و گل سرخ و بادام و صنایع دستی زنان قالیبافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ)
تیغی که کوتاه و پهن باشد. (آنندراج). شمشیر کوتاه و پهن. (ناظم الاطباء). قسمی شمشیر کوتاه و پهن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خُ دَ / دِ)
مخفف گوهرآویز. رجوع به ذیل همین کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
شباویز. مرغی که به شب خود را به یک پای بیاویزد و حق حق گوید و او را حق گوی نیز گویند. (از فرهنگ رشیدی) (از فرهنگ سروری) (از انجمن آرا) (ازآنندراج). نام مرغی که شبها خود را بپا از شاخ درخت آویزد و فریادی کند که از آن حق حق مفهوم شود و آن را در تکلم مرغ حق گویند. (از فرهنگ نظام). مرغ حق. (از ناظم الاطباء). نوعی جغد. (فرهنگ فارسی معین). نام مرغی است که خود را در تمام شب از یک پای آویزد و تا صباح فریادی کند که از آن حق حق مفهوم شود و بعضی گویند تا از گلوی او قطرۀ خونی نچکد خاموش نگردد. (برهان) (فرهنگ جهانگیری). مرغ شب آهنگ:
جرس جنبانی مرغان شب خیز
جرسها بسته بر مرغ شب آویز.
نظامی.
چو بر دستان زدی دست شکرریز
بخواب اندر شدی مرغ شب آویز.
نظامی.
منم دراجۀ مرغان شب خیز
همه شب مونس مرغ شب آویز.
نظامی.
و رجوع به مرغ شب آهنگ و مرغ حق شود
لغت نامه دهخدا
(شَ کَ / شَکْ کَ)
شکرین. کنایه از سخت شیرین:
ز فرقت لب مرجان شکّرآگینت
به جان رسیدم کار و به لب رسیدم جان.
سوزنی.
و رجوع به شکرآکند و شکرآلود شود
لغت نامه دهخدا
(شَکْ کَ تُ)
نوایی است از موسیقی. (فرهنگ فارسی معین) :
شاعری تشبیب داند شاعری تشبیه و مدح
مطربی قالوس داند مطربی شکرتوین.
منوچهری.
آخته چنگ و چلب ساخته چنگ و رباب
دیده به شکّرلبان گوش به شکّرتوین.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
درآویخته و سخت گرفته از کسی یا جایی چون کوران:
او همی گفت و من چو دشنۀتیز
در کمر کرده دست کورآویز،
نظامی (هفت پیکر ص 179)
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ / دِ)
آمیخته به شکر. (آنندراج). شکرآمیخته. شکرآلود. کنایه از سخت شیرین:
بر تلخ عیشی من اگر خنده آیدت
شاید که خندۀ شکرآمیز می کنی.
سعدی.
برآمیزی و بگریزی و بنمایی و بربایی
فغان از قهر لطف اندوز و زهرشکّرآمیزت.
سعدی.
و رجوع به شکرآمیخته و شکرآلود شود
لغت نامه دهخدا
(کَ / کَ رَ)
بمعنی نطق و ادراک کلیات باشد و شرف انسان به این فضیلت است. (برهان) (ناظم الاطباء). در برهان بمعنی نطق آورده و در فرهنگ (یعنی جهانگیری) نیافتم. (انجمن آرای ناصری). کلمه ظاهراً برساختۀ فرقۀ آذرکیوان است. (حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شکر آویز
تصویر شکر آویز
گوشه و سر دستار که از پشت سر به میان دو کتف می آویخته اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکرآمیز
تصویر مکرآمیز
آمیخته به نیرنگ و خدعه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکر خیز
تصویر شکر خیز
شکرستان شکر زار
فرهنگ لغت هوشیار
شکر زیرنده شکر افشان، قناد حلوایی، سخن نغز، آواز دلکش، نثاری که در عروسی بر سر داماد و عروس کنند، گریه شادی. یا شکر ریز طرب. گریه شادی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شب آویز
تصویر شب آویز
نوعی جغد مرغ حق حقگوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شب آویز
تصویر شب آویز
((شَ))
شباویز، مرغ حق، پرنده ای که شب هنگام از شاخه درختان آویزان می شود و می خواند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شکرریز
تصویر شکرریز
شکرریزنده، شکرافشان، قناد، حلوایی، سخن نغز، آواز دلکش، نثاری که در عروسی بر سر داماد و عروس کنند، گریه شادی
فرهنگ فارسی معین
خدعه بار، فریب آمیز، محیلانه، نیرنگ آمیز
فرهنگ واژه مترادف متضاد