جدول جو
جدول جو

معنی شکاسه - جستجوی لغت در جدول جو

شکاسه
(تَ)
دشوارخوی گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). بدخوی و دشوارخوی گردیدن. (ناظم الاطباء). بدخو شدن. (المصادر زوزنی). صعب خو شدن. (تاج المصادر بیهقی). و رجوع به شکاست شود
لغت نامه دهخدا
شکاسه
دشوار خویی دشوار خوی گردیدن
تصویری از شکاسه
تصویر شکاسه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سکاسه
تصویر سکاسه
خارپشت بزرگ تیرانداز که خارهای بلند ابلق دارد و آن ها را مانند تیر می اندازد، جوجه تیغی
تشی، سیخول، زکاسه، رکاشه، اسگر، اسغر، سنگر، سگر، پهمزک، پیهن، بیهن، روباه ترکی، کاسجوک، جبروز، قنفذ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زکاسه
تصویر زکاسه
خارپشت بزرگ تیرانداز که خارهای بلند ابلق دارد و آن ها را مانند تیر می اندازد، جوجه تیغی
تشی، سیخول، سکاسه، رکاشه، اسگر، اسغر، سنگر، سگر، پهمزک، پیهن، بیهن، روباه ترکی، کاسجوک، جبروز، قنفذ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شخکاسه
تصویر شخکاسه
تگرگ، قطره های باران که در اثر سرد شدن ناگهانی هوا در ارتفاع کم به صورت دانه های کوچک یخ می بارد، سنگچه، یخچه، سنگرک، شهنگانه، پسکک، پسنگک، آب بسته، ژاله، سنگک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکافه
تصویر شکافه
وسیله ای از جنس چوب، فلز یا استخوان که با آن ساز می زنند، زخمه، مضراب، برای مثال ز شادی همی در کف رودزن / شکافه شکافنده گشت از شکن (اسدی - ۵۳)
فرهنگ فارسی عمید
(تَ وَکْ کُ)
شکاه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) اقرب الموارد). و رجوع به شکاه شود
لغت نامه دهخدا
(شِ لَ / لِ)
خارپشت. (ناظم الاطباء) ، ریزه. ریزۀ زر. (یادداشت مؤلف) :
چون بوزد خوش نسیم شاخک بادام
سیم نثارت کند درست شکاله.
ناصرخسرو.
- شکالۀ زر، ریزۀ زر. (ناظم الاطباء) : ذهبه، قراضه و شکالۀ زر. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رِسَ)
رکاسه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به رکاسه شود
لغت نامه دهخدا
(رُ سَ / سِ)
رکاشه. خارپشتی که خارهای خود را چون تیر اندازد به عربی ابومدلج گویند. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). ریکاشه. (فرهنگ فارسی معین). خارپشت باشد و آن را سیخول نیز گویند. (فرهنگ جهانگیری). رجوع به رکاشه و ریکاشه شود
لغت نامه دهخدا
(رَسَ)
رکاسه. چوبی سرکج یا رسن و مانند آن که در زمین نیک فروبرده شود مانند اخیه. (منتهی الارب) (آنندراج). چوبی سرکج و یا رسن و جز آن مانند اخیه که در زمین نیک فروبرند و ستور را بر آن بندند. (ناظم الاطباء). آنچه مانند اخیه در زمین فروبرند و از آن است ’شد دابته الی الرکاسه’. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شِ رِ)
دهی از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز. آب از رود خانه کارون. محصول عمده غلات و صیفی و اقسام سبزی. راه اتومبیل رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(تَ وَکْ کُ)
گله کردن. (ترجمان القرآن ص 62) (تاج المصادر بیهقی) (دهار) (المصادر زوزنی). شکی. (ناظم الاطباء). شکوی. شکایت. (یادداشت مؤلف). و رجوع به شکایت و شکوی شود، نالیدن. (ترجمان القرآن). و رجوع به شکایت شود
لغت نامه دهخدا
(شَ سَ / سِ)
آبی افسرده و منجمد که از باران بارد و آن را تگرگ و ژاله و سنگک وسنگچه و یخچه نیز گویند. (شرفنامۀ منیری). ژاله. (برهان). تگرگ. ژاله. یخچه. (سروری). تگرگ. (رشیدی). تگرگ که باران منجمد است. (فرهنگ نظام) :
بر موالیت بپاشد همه در و گوهر
بر اعادیت ببارد همه شخکاسه و خار.
رودکی.
، در جهانگیری چنین آمده است: با اول مضموم و ثانی مفتوح نام مرغی است که کوچک و خوش آواز بود و بیت بالا را از رودکی شاهد آورده ولی طبق فرهنگها یا کاتب غلط نوشته یا صاحب فرهنگ سهو کرده
لغت نامه دهخدا
(کَ)
پیوسته چرانیدن گیاه شرس را. (منتهی الارب) ، دوستی نمودن با مردم، دوست گردیدن نزد مردم. (منتهی الارب) ، بدخویی و شدت خلاف و نزاع. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، سخت خوردن چاروا علف را. (از منتهی الارب). حرص ستور در خوردن علوفه. (ناظم الاطباء) : شرست الماشیه شراسهً، أکلت شدیداً. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ کَ)
ناحیه ای از زمین. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شِ / شَ فَ / فِ)
زخمۀمطربان که بدان بربط و چغانه و مانند اینها نوازند. (فرهنگ اوبهی). مضراب و چوبی که بدان ساز نوازند. (از برهان) (از آنندراج) (از انجمن آرا) (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری). زخمۀ خنیاگران. (فرهنگ اسدی). زخمه. مضراب. (یادداشت مؤلف). شکفه:
پیری آغوش باز کرده فراخ
تو همی گوش با شکافۀ غوش.
کسایی مروزی (از اسدی).
به شادی همه در کف رودزن
شکافه شکافیده شد از شکن.
اسدی.
به دستان، چکاوک شکافه شکاف
سرایان ز گل ساری و زندواف.
اسدی.
در میان نیکوان زهره طبع ماه روی
چون شکوفه روی بودی چون شکافه تن مباش.
سنایی (از جهانگیری).
و رجوع به شکفه و زخمه شود.
، مجازاً، آوازی که از شکافه و زخمه برآید. (یادداشت مؤلف) ، مهد و گهواره. (ناظم الاطباء) (از برهان) (از آنندراج) (از انجمن آرا) (از فرهنگ جهانگیری). خانه گهواره. (فرهنگ اوبهی)
لغت نامه دهخدا
(شُ عَ)
خاری که پر کند دهان شتر را. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شِ سَ)
شکاسه. بدخویی. درشتخویی. (یادداشت مؤلف) : پادشاهی بود گوهر نفس او از شراست مطبوع و پناه خلق او بر شکاست موضوع. (المضاف الی بدایع الازمان)
لغت نامه دهخدا
(شَکْ کا زَ)
آنکه چون صورت ملیح را بیند در برابر او ایستد و به دست استمنا کند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
چوب خوشه. خوشۀ انگور که انگور آن بخورده باشند. (دهار). غشوش. عرجون. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
پدر فرزندان زیرک شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، بلند گردانیدن، گویند: قد اکبح (مجهولا) ، ای شمخ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد). بلند گردانیدن. (آنندراج)
بر سه پارفتن ستور. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(زُ سَ / سِ)
خارپشتی را گویند که خارهای خود راچون تیر اندازد و به عربی ابومدلج خوانند. (برهان) (آنندراج). زکاشه. خارپشت تیرانداز و ابومدلج. (ناظم الاطباء). و به شین معجمه و زای فارسی هم آمده است. (آنندراج). جانوری است خزنده که در پشتش مانند دوک خارهای سرتیزند، چون کسی قصدش کند خود را بیفشاند، خارها چون تیر جهند و در اندام قاصد نشیند و آنرا تشی، جبروز، جبروژ، چزک، چژک، جیزو، چیزو، چکاسه، چکاشه، خارپشت و روباه ترکی... نیز گویند به تازیش قنفذ خوانند... (شرفنامۀ منیری). محرف ریکاسه است. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). مصحف. رکاسه (مخفف ریکاسه، ریکاشه). (حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به ریکاسه شود
لغت نامه دهخدا
(ژُ سَ / سِ)
قنفذ. خارپشت. (دهار). ژکاشه. اما این کلمه ظاهراً به این صورت تصحیف ریکاسه است
لغت نامه دهخدا
(چَ سَ / سِ)
خارپشت را گویند. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج). خارپشت راگویند و آن را ریکاسه و سیخول نیز نامند و بزبان (؟) تشی و به هندی ساهی و به زبان گیلان خورده خوانند وآن جانوری است که بر پشتش خارهای ابلق باشد مانند دوک و چون کسی قصد گرفتن کند چنان بدن خود را در هم فشارد که خارها از بدنش جدا شود و به آن کس خورد. (جهانگیری). خارپشت. (ناظم الاطباء). چکاشه. سنقره و ’سنقره کل’. (در اصطلاح روستائیان فیض آباد محولات بخش تربت حیدریه). بزنقره در تداول اهالی خراسان. و رجوع به چکاشه و ریکاسه و سیخول و خارپشت شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از شکاره
تصویر شکاره
زر، کشتزار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکافه
تصویر شکافه
چوبکی یا پارچه شاخکی باشد که بدان ساز نوازند مضراب زخمه
فرهنگ لغت هوشیار
شکایه شکایت در فارسی درنجش موسست گیلک گله گرزش انداوه اندایه گله مندی اندمه بهترین یاران و نزدیکان همه نزد او دارم همیشه اندمه (رودکی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شخکاسه
تصویر شخکاسه
تگرگ، ژاله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شراسه
تصویر شراسه
بدخویی، ستیز ستیزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رکاسه
تصویر رکاسه
خار پشت کلان تیر انداز
فرهنگ لغت هوشیار
((ش س))
جزیی از فعل است که در هر صیغه تغییر می کند و مفهوم شخص و عدد را به فعل می افزاید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شخکاسه
تصویر شخکاسه
((شَ سَ یا سِ))
تگرگ، ژاله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شکافه
تصویر شکافه
((ش فَ یا فِ))
مضراب، زخمه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شناسه
تصویر شناسه
تعریف، معرف، شاخص، ID، مشخصه
فرهنگ واژه فارسی سره