جدول جو
جدول جو

معنی شکار - جستجوی لغت در جدول جو

شکار
قصد کشتن آدمی یا حیواناتی را، صید
تصویری از شکار
تصویر شکار
فرهنگ لغت هوشیار
شکار
هر حیوانی که آن را با تیر زده یا با دام می گیرند، حیوان صید شده، نخجیر، صید
تصویری از شکار
تصویر شکار
فرهنگ فارسی عمید
شکار
((ش))
صید، حیوانی که شکار شود، ناراحت، رنجیده
تصویری از شکار
تصویر شکار
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

هر چیز منسوب و متعلق و مربوط به شکار آن چه در شکار به کار رود: باز شکاری سگ شکاری اسب شکاری تفنگ شکاری هواپیمای شکاری، قالیی که مناظر شکار گاه روی آن نقش شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکاره
تصویر شکاره
زر، کشتزار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکاری
تصویر شکاری
هر چیز منسوب و مربوط به شکار، قالبی که نقش آن منظره شکارگاه باشد، شکار کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شکاری
تصویر شکاری
ویژگی آنچه در شکار به کار می رود مثلاً تفنگ شکاری، پرندۀ شکاری، باز شکاری، سگ شکاری، شکار کننده
فرهنگ فارسی عمید
ظاهر هویدا بارز مشهود مقابل پنهان نهان مخفی ناپیدا ناپدید نهفته، در جلوت جهرا علانیه علنا مقابل در خلوت خفیه سرا، صورت مقابل معنی، حواس ظاهر
فرهنگ لغت هوشیار
آردی که سبوس آنرا نگرفته باشند، نانی که از آرد مذکور گیرند، نوعی شیرینی که از آرد مذکور سازند و در ولایات شمالی در شهرهای ساحلی بر خزر مصرف کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشکار
تصویر خشکار
نوعی شیرینی سنتی از آرد برنج که داخل آن، مغز گردو و دارچین قرار می دهند، آرد سبوس دار، نانی که از این نوع آرد تهیه می شد، برای مثال خشکار گرسنه را کلیج است / با سیری نان میده هیچ است (نظامی - لغت نامه - خشکار)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشکار
تصویر اشکار
شکار، هر حیوانی که آن را با تیر زده یا با دام می گیرند، حیوان صید شده، نخجیر، صید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشکار
تصویر اشکار
((اِ))
شکار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آشکار
تصویر آشکار
((شْ یا ش ِ))
ظاهر، هویدا، علناً، صورت، مقابل معنی، حواس ظاهر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خشکار
تصویر خشکار
((خُ))
آردی که سبوس نگرفته باشند، نانی که از آرد مذکور گیرند، نوعی شیرینی که از آرد مذکور سازند و در ولایات شمالی در شهرهای ساحلی بحر خزر مصرف کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آشکار
تصویر آشکار
آنچه بتوان آن را با حواس پنجگانه درک کرد، نمایان، پدیدار، پیدا، هویدا، ظاهر، واضح
آشکار شدن: آشکار گشتن، نمایان شدن، ظاهر شدن
آشکار کردن: آشکار ساختن، نمایان ساختن، ظاهر کردن، فاش کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آشکار
تصویر آشکار
Blatant, Exposed, Obvious, Overt, Revealing
دیکشنری فارسی به انگلیسی
явный , обнажённый , очевидный , разоблачающий
دیکشنری فارسی به روسی
offensichtlich, exponiert, aufschlussreich
دیکشنری فارسی به آلمانی
явний , відкритий , очевидний , розкриваючий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
rażący, odsłonięty, oczywisty, ujawniający
دیکشنری فارسی به لهستانی
明显的 , 暴露的 , 揭示的
دیکشنری فارسی به چینی
flagrante, exposto, óbvio, manifesto, revelador
دیکشنری فارسی به پرتغالی
flagrante, esposto, ovvio, manifesto, rivelatore
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
flagrante, expuesto, obvio, manifiesto, revelador
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
flagrant, exposé, évident, manifeste, révélateur
دیکشنری فارسی به فرانسوی
overduidelijk, blootgesteld, duidelijk, onthullend
دیکشنری فارسی به هلندی
ชัดเจน , เผยแพร่ , เผย
دیکشنری فارسی به تایلندی
jelas, terbuka, mengungkapkan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
متنوّرٌ , عليمٌ , واعٍ , أوعظ , بشكلٍ متعمّدٍ
دیکشنری فارسی به عربی
स्पष्ट , खुला , प्रकट करने वाला
دیکشنری فارسی به هندی
בולט , חשוף , ברור , גלוי , חושף
دیکشنری فارسی به عبری
明白な , 露出した , 明らかにする
دیکشنری فارسی به ژاپنی
명백한 , 노출된 , 드러내는
دیکشنری فارسی به کره ای
bariz, açığa çıkmış, belirgin, açığa çıkaran
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
dhahiri, wazi, unaonyeshaji
دیکشنری فارسی به سواحیلی