جدول جو
جدول جو

معنی شپل - جستجوی لغت در جدول جو

شپل
پایه، مرتبه، منزلت، سوت، صدایی که با گذاشتن دو سرانگشت میان لب ها از دهان برمی آورند، سافوت، صفیر، شپیل، شپلت، سپیل
تصویری از شپل
تصویر شپل
فرهنگ فارسی عمید
شپل
(شِ)
شپلت. شپیل. شفل. پایه و مرتبه. (برهان) (انجمن آرا). پایه و مرتبه و منزلت و جاه. (از ناظم الاطباء) ، پاچۀ شتر را گویند از آنجا که به زمین نزدیک است. (از برهان) (از ناظم الاطباء). سپل. سول. سفل، صدا و آوازبلند کردن. (برهان). صدا بلند کردن. (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
شپل
(شِ)
آواز شافوت را گویند و آن صدایی باشد که کبوتربازان در وقت کبوتر پرانیدن از دهان خارج کنند. (از برهان) (از انجمن آرا) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
شپل
صدا و آواز بلند، صدایی باشد که کبوتر بازان در وقت کبوتر پرانیدن از دهان بر آورند
فرهنگ لغت هوشیار
شپل
سوت زدن با دهان، صفیره
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اشپل
تصویر اشپل
اشبل، تخم ماهی که پس از صید کردن از شکم آن بیرون می آورند و مصرف خوراکی دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دشپل
تصویر دشپل
غدۀ سفت و سختی که زیر پوست بدن پیدا می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شپلیدن
تصویر شپلیدن
سوت زدن، در آوردن صدای ممتد خالی از حروف هجا از میان دو لب یا از آلت مخصوص، سوت کشیدن، صفیر زدن، شخلیدن، شخولیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شپلت
تصویر شپلت
پایه، مرتبه، منزلت، سوت، صدایی که با گذاشتن دو سرانگشت میان لب ها از دهان برمی آورند، سافوت، صفیر، شپل، شپیل، سپیل
فرهنگ فارسی عمید
(دُ پِ)
دشبل. غده. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به دشبل شود
لغت نامه دهخدا
(شَ پَ لَ دَ / دِ)
افشرنده. رجوع به شپلیدن شود
لغت نامه دهخدا
(اَ پَ)
تخم ماهی. خاویار سیاه که از شکم ماهی درمی آید. (شعوری). اشبل. اشبیل. اشپیل
لغت نامه دهخدا
(تَ تَ)
صفیر زدن. آواز کردن از دهان به وقت کبوتر پرانیدن. (برهان) (از انجمن آرا) (از ناظم الاطباء). سوت زدن. صفیر زدن بر مرغان و غیره. (فرهنگ فارسی معین) ، شیفته شدن. شیدایی شدن. (از برهان قاطع). شیفته شدن. شیدایی گشتن. (ناظم الاطباء). دیوانگی کردن. (برهان) (ناظم الاطباء) ، افشردن. (برهان) (جهانگیری) (فرهنگ نظام). فشار دادن. (ناظم الاطباء) : عصّار، شپلندۀ انگور و جز آن. (منتهی الارب) ، نرم کردن، هموار نمودن با دست. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَپَ لَ)
شاپلاق. شپلاق. صدای سیلی. رجوع به شپلاق شود. آوای زدن با کف دست بر روی یا گردن. تپانچه که اسم دیگرش سیلی است. (فرهنگ نظام). زدنی با آواز بر صورت یا گردن کسی با کف دست:
زمانه بین که ز سرپنجۀ ستم هر دم
به بیخ گوش نشاطم همی زند شپلق.
فوقی یزدی
لغت نامه دهخدا
(تَ تَ)
چسبیدن کنانیدن و پیوستن فرمودن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شِ لَ)
مصغرشپل. (فرهنگ نظام) (انجمن آرا). رجوع به شپل شود
لغت نامه دهخدا
(خُ دُ کِشی شُ دَ)
سخت کتک زدن. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(شَ پَ)
شاپلاق. شپلق. شاپلاق. طپانچه و سیلی زدن بر روی و بیخ گوش. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شپلاقی کردن
تصویر شپلاقی کردن
سخت کتک زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اپل
تصویر اپل
فرانسوی سرشانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شپلاق
تصویر شپلاق
سیلی توام با صدا: شاپلاق زد به گوشش. بنگریدبه شاپلاق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شپلیدن
تصویر شپلیدن
سوت زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دشپل
تصویر دشپل
غده دژپیه
فرهنگ لغت هوشیار
اشبل. اشپون سرب باریکی که میان هر دو سطر نهند تا فاصله مطلوب پیدا شود، واحد طول سطر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شپلق
تصویر شپلق
صدای سیلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شپلیدن
تصویر شپلیدن
((ش پِ دَ))
سوت زدن، شیفته شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شپلاقی کردن
تصویر شپلاقی کردن
((شَ پَ. کَ دَ))
بسیار کتک زدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شپلق
تصویر شپلق
((شَ پَ لَ))
شاپلاق، سیلی، سیلی صدادار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اپل
تصویر اپل
سرشانه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شکل
تصویر شکل
ریخت، نگاره، آرایه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شغل
تصویر شغل
پیشه، کار
فرهنگ واژه فارسی سره
سوت، اشپل ماهی، تخم ماهی خاویار، ته مانده ی ابریشم، هنگام پیله
فرهنگ گویش مازندرانی
سوت با دهان، صفیره
فرهنگ گویش مازندرانی
گیلار که نوعی پرنده است
فرهنگ گویش مازندرانی
سوت زدن با دهان، سوت زدن با دهان و دست
فرهنگ گویش مازندرانی