- شوییدن
- پاک کردن چیزی به وسیله آب: غسل. یا شستمش و گذاشتمش کنار. جواب دندان شکن با او دادم
معنی شوییدن - جستجوی لغت در جدول جو
- شوییدن
- شستن، چیزی را با آب پاکیزه ساختن، پارچه یا ظرف یا چیز دیگر را در آب مالیدن که پاک شود، شوییدن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
طی کردن
بو کردن
سر زدن از زمین، سبز شدن
رفتن (نه بشتاب و نه نرم) : (بدو گفت شبگیر از ایدر بپوی بدین مرزبانان لشکر بگوی) (شا. بخ 2329: 8)
سزاوار بودن لایق و مناسب بودن در خور بودن
متحیر و درمانده شدن
آمیخته شدن، آمیختن
آمیختن، آمیخته شدن، مخلوط شدن، لرزیدن
گفتن، حرف زدن، سخن راندن، ادا کردن سخن
شایستن، سزاوار بودن، لایق و مناسب بودن، درخور بودن
مویه کردن، گریه و زاری کردن، نوحه و شیون کردن، برای مثال بدرید جامه به تن زال زر / بمویید و بنشست بر خاک بر (فردوسی۲ - ۲۸۷)
پریشان شدن، آشفته شدن، شوریده شدن، آشفتن، آشوفتن، بشولیدن، پشولیدن، پریشیدن، پژولیدن، برهم خوردن
به هیجان آمدن، شورش کردن
به هیجان آمدن، شورش کردن
درهم شدن، آشفته و پریشان گشتن، درمانده و حیران شدن
بوی چیزی را به قوۀ بویایی دریافتن، بو کردن، بو کشیدن
(گویید گوید خواهد گویید بگوی گوینده گویا گویان گوییده گویش) گفتن سخن گفتن
گریه و زاری کردن، نوحه کردن شیون کردن
نالیدن، نوا و نوحه کردن
گریه و زاری کردن
سبز شدن و برآمدن گیاه از زمین، رستن، نمو کردن، رشد کردن بعضی از اجزای بدن مثلاً روییدن مو، کنایه از بیرون آمدن چیزی از چیز دیگر مثلاً از گردنش سری دیگر رویید، کنایه از به وجود آمدن، ایجاد شدن، رویاندن، پروردن
دویدن، با شتاب رفتن، تند رفتن، رفتن با شتاب و سرعت، پو گرفتن، تکیدن، تاختن، چرویدن
به هر سو رفتن و جستجو کردن،برای مثال به گرد او نرسد پای جهد من هیهات / ولیک تا رمقی در تن است می پویم (سعدی۲ - ۵۲۶)
به هر سو رفتن و جستجو کردن،
Scent, Smell, Sniff
Sprout
нюхать , пахнуть
прорастать
riechen, schnuppern