جدول جو
جدول جو

معنی شویٔ - جستجوی لغت در جدول جو

شویٔ
(شُ وَیْءْ)
لغت ردی ٔ است درتصغیر ’شی ٔ’ از ادریس بن موسی نحوی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شوی
تصویر شوی
شوهر
پسوند متصل به واژه به معنای شوینده مثلاً رخت شوی، مرده شوی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شوی
تصویر شوی
آنچه از گوشت که بریان شده، گوشت کباب کرده، بریان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شوید
تصویر شوید
گیاهی یک ساله با برگ های ریز معطر که به صورت خام و پخته خورده می شود، شود
کنایه از مو، موی سر
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
خواستن. مشیئه. مشاءه. مشائیه. (منتهی الارب). فهو ’شاء’ (و المراد مشی ٔ). خداوند چیزی راخواستن: شاء اﷲ الشی ٔ، أراده . (از اقرب الموارد). خواستن. (دهار) ، خداوند چیزی را مقدرگردانیدن: شاء اﷲ الشی ٔ، قدره. و ما شاء اﷲ برای تعجب، و ان شاء اﷲ برای شرط است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَیْءْ)
چیز. ج، اشیاء، اشیاوات، اشاوات، اشاوی (بفتح الواو و کسرها مثله اصله) ، اشائی (علی افاعیل) ، همزه به ’یا’ بدل شد پس سه ’یا’ جمع شدند میانه را حذف کردند و اخیر را بالف بدل کردند و اول را به واو ویجمع علی اشایا و یقال ایضاً اشیایا، و اشاوه به ’ها’ نادر است زیرا که شی ٔ ’ه’ ندارد و اشیاء بر مذهب اخفش افعلاء است جمع بر غیر واحد خود مانند شعراء زیرا که فاعل بر فعلاء جمع نشود. پس همزه را که میان ’یا’ و ’الف’ است جهت تخفیف حذف کردند و لهذا غیرمصروف آید. و یری الخلیل انها فعلا نائبه عن افعال و بدل منه و جمع لواحدها المستعمل و هو شی ٔ فاستثقلوا الهمزتین فی آخرها فنقلوا الاولی الی اول الکلام فقالوا اشیاء علی لفعاء. و بر مذهب کسائی افعال است مثل فرح و افراح که از جهت استعمال و مشابهت به فعلاء در جمع به الف و ت مانند صحراء و صحراوات ممنوع الصرف آید. و فراء شی ٔ را مخفف از مشدد گوید، مانند هیّن و هین. (منتهی الارب). هرچه علم به آن و اخبار از آن روا باشد، اسم مذکری است که بر مؤنث و بر واجب الوجود نیز اطلاق شود. ج، اشیاء. جج، اشیاوات، اشاوات، اشاوی، اما اشایا و اشاوه نادر است زیرا ’ه’ در شی ٔ نیست. (از اقرب الموارد) ، وجود، خواه عرض و خواه جوهر. (از تعریفات) ، و قولهم ’یا شی ٔ’ کلمه ای است که بدان اظهار تعجب کنند گویند: یا شی ٔ ما لی مثل یا هی ما لی، ای یا عجبا ما لی. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، چیز و هرموجودی. (ناظم الاطباء). چیز. مقابل شخص. مقابل لا شی ٔ. (یادداشت مؤلف). چیز. (دهار) (مهذب الاسماء). معرب چی و چیز فارسی است. (یادداشت مؤلف) :
اگر بهستی مثلت کنیش گردد شی ٔ
که هرکه شی ٔ بود گوهری بود ناچار.
ناصرخسرو.
- امثال:
اثبات شی ٔ نفی ماعدا نکند.
شی ٔ بد لوازم بد دارد.
فاقد شی ٔ معطی شی ٔ نتواندبود.
، موجود ثابت متحقق در خارج است. (از تعریفات) ، فلاسفه لفظ شی ٔ و وجودرا مساوق و مساوی میدانند و آنچه لفظ شی ٔ بر آن اطلاق میشود لفظ موجود نیز در آن اطلاق میگردد. (فرهنگ علوم عقلی) ، نزد متکلمین، هرچه که روا باشد خبر دادن از او و صحیح باشد دلالت بر او. (یادداشت مؤلف). در نزد اشعریان شی ٔ همان موجود است و هر موجودی شی ٔ است و هر شیئی موجود است و این دو با یکدیگر متلازمند. و در نزد معتزله بمعنی هر چیزی است که وجودپذیر باشد و آن شامل واجب الوجود و ممکن الوجود است اما شامل ممتنعالوجود نخواهد بود. و ابوالعباس گوید شی ٔ قدیم است و اطلاق آن بر حادث مجاز باشد. و جهمیه شی ٔ را بر حادث اطلاق کنند و هشام بن الحکیم شی ٔ را برجسم اطلاق نماید و اما ابوالحسن بصری و النصیبین از معتزلۀ بصره گویند که اطلاق شی ٔ بر موجود بر سبیل حقیقت است و اطلاق آن بر معدوم بر سبیل مجاز باشد. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
درعلم جبر نزد مسلمانان بمعنی عدد مجهول یک معادله است. و این اصطلاح اولین مرتبه در کتاب جبر محمد بن موسی خوارزمی بکار رفته است. (از دایرهالمعارف اسلامی)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
دهی است از دهستان درونگر بخش نوخندان شهرستان دره گز و 446 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(شَ وا)
جمع واژۀ شاه. (منتهی الارب). رجوع به شاه شود
لغت نامه دهخدا
(شَ وا)
کار سهل و اندک از هر چیز. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، ستور ریزه. (منتهی الارب). مال پست. (از اقرب الموارد) ، اطراف دستها و پایها و سرهای مردم. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). کرانه ها، یعنی دست و پای. (ترجمان علامۀ جرجانی) ، هر عضو که نه جای قتل باشد. یقال: رماه فأشواه، اذا لم یصب المقتل و یقال: لاتشوی ولکن تقتل، گوسپندان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، پوست سر. (منتهی الارب). شواه یکی. (ترجمان علامۀ جرجانی)
لغت نامه دهخدا
(شَ وی ی)
جمع واژۀ شاه. (منتهی الارب). رجوع به شاه شود
لغت نامه دهخدا
(شَ وی ی)
بریانی و یقال فی الاتباع: عوی ّ شوی ّ و کذا عیی ّ شیی ّ، مأخوذ من الشواء و هو الرذال. (منتهی الارب). شویّه. گوشت بریانی شده. (از اقرب الموارد). بریان:
اگر ز هیبت تو آتشی برافروزند
بر آسمان بر استارگان شوند شوی.
منوچهری.
منازعان همه نار عداوت افروزند
ز بخت تو همه بر نار خود شوند شوی.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(شِ)
شبت و آن رستنیی باشد که آن را ریزه کنند و در طعام و ماست ریزند. (برهان). شبت. (جهانگیری). مخفف شوید، دهلیز و دالان خرد و کوچک. (برهان) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
شوهر، (برهان) (غیاث) (جهانگیری)، زوج، حلیل، (مهذب الاسماء)، میره، جفت، همسر، شو، مرد که زنی در قبالۀ نکاح دارد:
شوی بگشاد آن فلرزش خاک دید
بانگ زد زن را و گفتش ای پلید،
رودکی،
جوان زن چو بیند جوانی هژیر
به نیکی نیندیشد از شوی پیر،
بدایعی بلخی،
به من بارور گشت مادر ازوی
نبوده جز او هرگزش هیچ شوی،
فردوسی،
ازاین مرز رفتن ترا روی نیست
مکن گر ترا آرزو شوی نیست،
فردوسی،
گرم ازدر شوی یابی بگوی
همانا مرا خود پسندی تو شوی،
فردوسی،
کسی را که دختر بود چاره نیست
ز شو دادن و شوی شایان زن،
فرخی،
کنون شویش بمرد و گشت فرتوت
از آن فرزند زادن شد سترون،
منوچهری،
زن ارچند باچیز و باآبروی
نگیرد دلش خرمی جز به شوی،
اسدی،
دو زن خفته اند و دو مرد ایستاده
نهفته زنان زیر شویان خود در،
ناصرخسرو،
ننگری کاین چهار زن هموار
همی از هفت شوی چون زاید،
ناصرخسرو،
ملکا اگر میدانی که شوی بر من ظلم کرد ... تو بفضل خویش ببخشای، (کلیله و دمنه)، در حال با زن حجام بدو پیغام داد که شوی من مهمان رفته است، (کلیله و دمنه)،
شد شوی وی از دریغ و تیمار
دور از رخ آن عروس بیمار،
نظامی،
گرچه شویم آگه است و پرفن است
لیک گوهر را هزاران دشمن است،
مولوی،
زن بیخرد بر در وبام و کوی
همی کرد فریاد و میگفت شوی،
سعدی،
بزارید وقتی زنی پیش شوی،
سعدی،
شوی زن زشت روی نازیبا به،
سعدی،
ملک قناعت مده بدست طمعباز
شوی نشاید زبون دمدمۀ زن،
نزاری،
- امثال:
قرض شوی مردان است، (جامعالتمثیل)،
- با شوی دادن، به شوی دادن، عروس کردن، شوهر انتخاب کردن برای دختر:
من ترا هرگز با شوی ندادستم
وز بداندیشی پایت نگشادستم،
منوچهری،
- به شوی دادن، عروس کردن، به همسر دادن، دختری را به مردی به زنی دادن، در حبالۀ نکاح مردی آوردن دختری یا زنی را،
- به شوی رفتن، عروس شدن، شوهر گرفتن، در حبالۀ نکاح مردی قرار گرفتن،
- دوشویه، زنی که دو شوی داشته باشد، زن نابکار:
از دوشویه زن بچه به دو لون آید
اینچنین باید پورا و مدان جز این،
ناصرخسرو،
- شوی دادن، شو دادن، رجوع به شو دادن شود،
- شوی داشتن، شوهر داشتن، با همسر زیستن زن:
ندارد شوی و دارد کامرانی
بشادی میگذارد زندگانی،
نظامی،
- شوی کردن، شوهر گرفتن، برگزیدن شوهر:
پای تو از میانه رفت و زنت
ماند کالم که نیز نکند شوی،
منجیک،
- شوی گشتن، شوهر شدن، همسر زنی گشتن:
یکی گفت کز زشتی روی تو
نگردد کسی در جهان شوی تو،
نظامی
شوربا و آهاری را گویند که بر روی تار پارچه ای که می بافند مالند، (برهان)، آهار جولاهان بود و آن را بت نیز گویند، (یادداشت مؤلف)، پت، رجوع به پت و شوی مال شود، شوربا و آش، (جهانگیری) (انجمن آرا)، شوربا، (رشیدی) (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
شو، بشورنده، شوینده، (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا)، شوینده، آنکه چیزی را شستشو میکند، (ناظم الاطباء)، مخفف شوینده، (یادداشت مؤلف)، رجوع به شوینده و شوییدن و شستن شود،
شستن،
امر به شستن، (برهان) (جهانگیری)، رجوع به شستن شود،
در ترکیبات ذیل کلمه شوی گاه معنی وسیلۀ شستن دارد و گاه شوینده:
ترکیب ها:
- تن شوی (هر دو معنی)، جاشوی، جامه شوی، چشم شوی (ظرفی برای محلول اسید بریک و مانند آن که چشم را در آن باز کنند)، خودشوی، دست شوی، رخت شوی (گل ...)، روشوی (سفیداب قرص کرده)، ریگ شوی، سرشوی، طلاشوی، قاب شوی (جل ...)، قالی شوی، قلیان شوی، کهنه شوی، گربه شوی، گلیم شوی، مرده شوی
لغت نامه دهخدا
(شَ وِیْ یِ)
دهی است از بخش هویزۀ شهرستان دشت میشان و دارای 800 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
البان. (مفردات ضریر انطاکی ص 225)
لغت نامه دهخدا
(شُ وَ)
مصغر شیخ (کم استعمال است). (از منتهی الارب). و شویخ بالواو قلیله بل انکرها جماعه. (تاج العروس). و رجوع به شییخ شود
لغت نامه دهخدا
(شِ)
شود. شویت. شبت. شبث. گیاهی است از تیره چتریان که یک ساله است و ارتفاعش بین 30 سانتیمتر تا یک متر متغیر است. این گیاه در اکثر نقاط آسیا و اروپای جنوبی و افریقا به طور خودرو میروید و غالباً کشت نیز میشود. ریشه اش راست و مخروطی مایل به سفید و ساقه اش استوانه یی بی کرک و دارای خطوط طولی است و در محل گره ها کمی فرورفتگی دارد. برگهایش متناوب و دارای بریدگیهای بسیار و بی کرک و گلهایش کوچک و زرد است. میوه اش کوچک و کمی مسطح و دوفندقه یی است. میوۀ شوید دارای اثر محرک است، به علاوه بادشکن و مقوی معده و در ازدیاد شیر مؤثر است. از این میوه اسانسی استخراج میکنند. شبت. شود. سذاب البر. رازیانج کاذب. دره. رزنۀ کاذب. والان کوچک. (از فرهنگ فارسی معین). رجوع به گیاهشناسی گل گلاب ص 235 شود.
- شویدپلو، شودپلو، پلو که در آن برنج با شوید مخلوط و پخته شود
لغت نامه دهخدا
(شُ وَ)
لغتی است در شویلاء که گیاهی است. (منتهی الارب). گیاهی است دارویی. (از اقرب الموارد). گیاهی است دارویی. برنجاسف است. (اختیارات بدیعی) (فهرست مخزن الادویه). شویلا. شویلی. و رجوع به برنجاسف شود
لغت نامه دهخدا
(شَ وی یَ)
تأنیث شوی ّ. رجوع به شوی شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
منسوب است به شویه که انتساب اجدادی است. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شوی
تصویر شوی
شوینده، بشورنده، شستن، شوهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شویه
تصویر شویه
بر باد رفته داراک نیست شده اندک اندکی
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از تیره چتریان که یک ساله است و ار تفاعش بین 30 سانتیمتر تا یک متر متغیر است. این گیاه در اکثر نقاط آسیا (از جمله ایران) و اروپای جنوبی و افریقا به طور خود رو می روید و غالبا کشت نیز میشود ریشه اش راست و مخروطی مایل به سفید و ساقه اش استوانه یی بی کرک و دارای خطوط طولی است. و در محل گره ها کمی فرو رفتگی دارد. برگهایش متناوب و دارای بریدگی های بسیار و بی کرک و گلهایش کوچک و زرد رنگند. است. میوه شوید کمی مسطح و دو فندقه ای است. میوه شوید دارای اثر محرک است. به علاوه باد شکن و مقوی معده و در ازدیاد شیر موثر است. از این میوه اسانسی استخراج میکنند شبت شود شبث سذاب البر رازیانج کاذب دره رزنه کاذب و الان کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوی
تصویر شوی
شوهر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شوی
تصویر شوی
((شَ))
پیراهن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شوی
تصویر شوی
گوشت کباب کرده، گوشت بریان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شوید
تصویر شوید
((ش))
شبت. شود. شویت. شبث، گیاهی است از تیره چتریان و یکساله، ساقه هایش راست و سبز رنگ و دارای برگ های ریز بریده وگل های چتری زردرنگ و تخم های ریز. از جمله سبزی های خوردنی است
فرهنگ فارسی معین
جفت، زوج، شو، شوهر، مرد، همسر
متضاد: زن، زوجه، عیال
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نام گوسفند که به رنگ قهوه ای مایل به سرخ باشد
فرهنگ گویش مازندرانی