جدول جو
جدول جو

معنی شوشنیگ - جستجوی لغت در جدول جو

شوشنیگ
کورت ادوارد فن، سیاستمدار و صدراعظم اتریشی (1934 میلادی) که به سال 1897 میلادی در ریوا متولد و بسال 1938 میلادی بدستور هیتلر زندانی گردید و کشور اتریش ضمیمۀ آلمان شد، (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هوشنگ
تصویر هوشنگ
(پسرانه)
هوش، درایت، نام یکی از سلاطین پیشدادی و فرزند سیامک، از شخصیتهای شاهنامه، نام فرزند سیامک پادشاه پیشدادی
فرهنگ نامهای ایرانی
ریسمانی که در خانه ها کنار دیوار یا جای دیگر می بندند و جامه ها را روی آن می اندازند، رژه، ریجه، بند، ریسمانی که خوشه های انگور یا میوه های دیگر را به آن آویزان می کنند، آونگ، اوننگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شوشمیر
تصویر شوشمیر
هل، درختی کوتاه با گل های ریز سفید شبیه گل باقلا که بیشتر در هندوستان به ثمر می رسد و از سه سالگی به بار می نشیند، میوۀ این درخت که کوچک صنوبری و به اندازۀ بند انگشت با پوست تیره رنگ و دانه های خوش بو که برای خوش بو ساختن برخی از خوراکی ها به کار می رود، قاقله، هیل، هال، لاچی، خیربوا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاشنگ
تصویر شاشنگ
تیهو، پرنده ای شبیه کبک اما کوچک تر از آن با گوشتی لذیذ و پرهای خاکستری مایل به زرد و خال های سیاه رنگ در زیر سینه
شوشک، شارشک، شیشو، شیشیک، شاشک، طیهوج، فرفور، نموسک، نموشک، سرخ بال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غوشنگ
تصویر غوشنگ
غاوشنگ، چوبی که با آن گاو یا خر را می رانند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پوشنی
تصویر پوشنی
هر چیز پوشیدنی، جامه، لباس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روشنی
تصویر روشنی
روشنایی، فروغ، نور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شونیز
تصویر شونیز
سیاه دانه، گیاهی خودرو با برگ های بنفش و دانه های ریز سیاه که مصرف دارویی و خوراکی دارد، غرمج، بوغنج، کرنج، کبودان، سنیز، سیاه تخمه، سیسارون، سنز
فرهنگ فارسی عمید
(شَ)
آب گل آلود و تیره. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دهی است از دهستان سملقان بخش بانۀ شهرستان بجنورد. 105 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(شَ ذَ)
شوذانق. سوذق. سوذنیق. شوذق. شوذنوق. سوذانق. شیذنوق. معرب شاهین. (از المعرب جوالیقی ص 186، 187، 204). رجوع به مترادفات کلمه شود
لغت نامه دهخدا
هل، (یادداشت مؤلف)، قاقلۀ صغیر است و گفته اند یونانی است، (فهرست مخزن الادویه)، هیل و به عربی قاقلۀ صغار و خیربوا خوانند، (برهان) (آنندراج)، هیل باشد که به هندی آلاچی گویند، (فرهنگ رشیدی)، بفارسی اسم قاقلۀ صغیر و گفته اند یونانی است، (فهرست مخزن الادویه)، خیربواست و هیل بواست و هان بوا و هال بوا نیز گویند و آن قاقلۀ صغار است، (اختیارات بدیعی)، ارزن را گویند، (جهانگیری) :
خری که آبخورش زیر ناودان عصیر
علف عصارۀ بگنی و بخسم و شوشمیر،
سوزنی،
، شمشیر، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(شَ نِءْ)
جمع واژۀ شانی ٔ. (از اقرب الموارد). مالهائی که بدانها بخل نتوان کرد که گویا شخص آنها را دشمن داشته و بذل کرده است. (ناظم الاطباء). و رجوع به شانی ٔ شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از شوانی
تصویر شوانی
شبانی چوپانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شونیز
تصویر شونیز
سیاه دانه که بر روی خمیر نان می پاشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غوشنگ
تصویر غوشنگ
مهمیز غاوشنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غوشنگ
تصویر غوشنگ
((غُ شَ))
مهمیز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شونیز
تصویر شونیز
سیاه دانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از روشنی
تصویر روشنی
صراحت، وضوح
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از روشنی
تصویر روشنی
Enlightenment, Lucidity
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از روشنی
تصویر روشنی
illumination, lucidité
دیکشنری فارسی به فرانسوی
زیر گوشی سخن گفتن
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از روشنی
تصویر روشنی
iluminación, lucidez
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از روشنی
تصویر روشنی
pencerahan, kejernihan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از روشنی
تصویر روشنی
प्रबोधन , स्पष्टता
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از روشنی
تصویر روشنی
verlichting, helderheid
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از روشنی
تصویر روشنی
启蒙 , 明晰
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از روشنی
تصویر روشنی
illuminazione, lucidità
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از روشنی
تصویر روشنی
iluminação, lucidez
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از روشنی
تصویر روشنی
oświecenie, przejrzystość
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از روشنی
تصویر روشنی
просвітлення , ясність
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از روشنی
تصویر روشنی
Erleuchtung, Klarheit
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از روشنی
تصویر روشنی
просвещение , ясность
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از روشنی
تصویر روشنی
הארה , בָּרוּת
دیکشنری فارسی به عبری