هل، درختی کوتاه با گل های ریز سفید شبیه گل باقلا که بیشتر در هندوستان به ثمر می رسد و از سه سالگی به بار می نشیند، میوۀ این درخت که کوچک صنوبری و به اندازۀ بند انگشت با پوست تیره رنگ و دانه های خوش بو که برای خوش بو ساختن برخی از خوراکی ها به کار می رود، قاقله، هیل، هال، لاچی، خیربوا
هِل، درختی کوتاه با گل های ریز سفید شبیه گل باقلا که بیشتر در هندوستان به ثمر می رسد و از سه سالگی به بار می نشیند، میوۀ این درخت که کوچک صنوبری و به اندازۀ بند انگشت با پوست تیره رنگ و دانه های خوش بو که برای خوش بو ساختن برخی از خوراکی ها به کار می رود، قاقُلِه، هیل، هال، لاچی، خیربُوا
هل، (یادداشت مؤلف)، قاقلۀ صغیر است و گفته اند یونانی است، (فهرست مخزن الادویه)، هیل و به عربی قاقلۀ صغار و خیربوا خوانند، (برهان) (آنندراج)، هیل باشد که به هندی آلاچی گویند، (فرهنگ رشیدی)، بفارسی اسم قاقلۀ صغیر و گفته اند یونانی است، (فهرست مخزن الادویه)، خیربواست و هیل بواست و هان بوا و هال بوا نیز گویند و آن قاقلۀ صغار است، (اختیارات بدیعی)، ارزن را گویند، (جهانگیری) : خری که آبخورش زیر ناودان عصیر علف عصارۀ بگنی و بخسم و شوشمیر، سوزنی، ، شمشیر، (یادداشت مؤلف)
هل، (یادداشت مؤلف)، قاقلۀ صغیر است و گفته اند یونانی است، (فهرست مخزن الادویه)، هیل و به عربی قاقلۀ صغار و خیربوا خوانند، (برهان) (آنندراج)، هیل باشد که به هندی آلاچی گویند، (فرهنگ رشیدی)، بفارسی اسم قاقلۀ صغیر و گفته اند یونانی است، (فهرست مخزن الادویه)، خیربواست و هیل بواست و هان بوا و هال بوا نیز گویند و آن قاقلۀ صغار است، (اختیارات بدیعی)، ارزن را گویند، (جهانگیری) : خری که آبخورش زیر ناودان عصیر علف عصارۀ بگنی و بخسم و شوشمیر، سوزنی، ، شمشیر، (یادداشت مؤلف)
از مردم شوشتر، لهجۀ مردم شوشتر، تهیه شده در شوشتر، نوعی پارچه یا فرش که در شوشتر بافته می شد، برای مثال نگر ز سنگ چه مایه به است گوهر سرخ / ز خستوانه چه مایه به است شوشتری (معروفی - شاعران بی دیوان - ۱۴۴)، در موسیقی گوشه ای در دستگاه همایون
از مردم شوشتر، لهجۀ مردم شوشتر، تهیه شده در شوشتر، نوعی پارچه یا فرش که در شوشتر بافته می شد، برای مِثال نگر ز سنگ چه مایه بِه است گوهر سرخ / ز خستوانه چه مایه بِه است شوشتری (معروفی - شاعران بی دیوان - ۱۴۴)، در موسیقی گوشه ای در دستگاه همایون
ابن زیار (323-357 هجری قمری). از ملوک دیالمۀ آل زیار. پس از قتل مرداویج سپاهیان گیل و دیلم با او بیعت کردند. نصر بن احمد چون خبر قتل مرداویج را شنید به ماکان بن کاکی و محمد بن محمد بن مظفر چغانی دستور داد که به قومس و ری و جرجان حمله برند. ماکان به تسخیر دامغان شتافت اما عامل وشمگیر او را شکستی سخت داد و ماکان به نیشابور برگشت و از طرف امیر نصر به حکومت آنجا برقرار ماند. علی پسر بویه که به خاطر مصلحت وقت در آخر عهد مرداویج با او ساخته و به انتظار فرصتی بهتردر فارس سر میکرد پس از کشته شدن او لشکری به برادرخود حسن داد و او را مأمور تسخیر اصفهان کرد. حسن اصفهان را فتح کرد و به گشودن همدان و ری و قزوین و قم و کاشان عازم شد. وشمگیر از اضطرار ماکان را که در حسرت تصرف گرگان بود از نیشابور به خدمت خواند و این ولایات را به او واگذاشت. علی بن بویه هم در این اثنا بر خوزستان دست یافت و وزیر خلیفه را مجبور کرد که سپاهیان مقیم بصره را برای جنگ با وشمگیر و فرستادن به اصفهان به کمک برادرش حسن در اختیار او بگذارد. وشمگیر در سال 327 اصفهان رااز دست حسن بن بویه گرفت و حسن به استخر گریخت، پس امیر زیاری قلعۀ الموت را نیز فتح کرد و قدرت و شوکتش بالا گرفت. در هنگامی که وشمگیر گرفتار گرگان بود حسن بن بویه و برادرش علی محرمانه با ابوعلی چغانی ساختند و بار دیگر اصفهان را به تصرف خود درآوردند و جمعی از سران سپاهی وشمگیر را دستگیر ساختند. ابوعلی چغانی پس از تسخیر گرگان حکومت آنجا را به ابراهیم سیمجور واگذاشت و خود به سال 329 به ری آمد و غرض او و پسران بویه این بود که وشمگیر را در میان بگیرند و ولایاتی را که مرداویج در ظرف ده سال فتح کرده بود از چنگ او بیرون بیاورند. وشمگیر از دو طرف در خطر بزرگی افتاد، ناچار به کمک ماکان به ری شتافت در حالی که پسران بویه هم به یاری ابوعلی چغانی از اصفهان به حدود ری وارد شده بودند. جنگ در 21 ربیع الاول 329 در ری اتفاق افتاد و با وجود نهایت رشادت ماکان، ظفر نصیب یاران ابوعلی چغانی و حسن بن بویه شد و ماکان به قتل رسید و وشمگیر به طبرستان گریخت. ابوعلی ری را گرفت و سر ماکان را با اسرای بسیار از دیالمه به بخارا به خدمت امیر نصر سامانی فرستاد، سپس بر زنجان، ابهر، قزوین و قم و کرج و همدان و نهاوندو دینور مسلط آمده سرحد دولت سامانی را تا حدود حلوان رساند. بر اثر رسیدن خبر قتل ماکان به ساری، حسن بن فیروزان پسرعم او به این بهانه که وشمگیر عمداً ماکان را در جنگ ری به کشتن داده بر امیر زیاری شورید اما به دست شیرج بن لیلی مغلوب شده به پناه ابوعلی چغانی به عراق آمد و ابوعلی را به گرفتن طبرستان تحریک نمود. ابوعلی به محاصرۀ ساری پرداخت اما به علت سختی زمستان و مقاومت وشمگیر به گرفتن آنجا نایل نیامد عاقبت وشمگیر امان خواست و حاضرشد که از این تاریخ به بعد به نام امیر نصر سامانی خطبه بخواند، ابوعلی هم در آخر سال 330 با وشمگیر صلح کرد و به بخارا روانه گردید و سالار پسر وشمگیر را به عنوان گروگان با خود همراه برد و هنوز به خراسان نرسیده بود که خبر مرگ امیر نصر به او رسید. در حرکت ابوعلی چغانی به جانب بخارا حسن بن فیروزان هم با اوبود اما او در راه بخارا به اردوی ابوعلی دستبرد نموده با مقداری غنیمت و سالار پسر وشمگیر به خراسان برگشت و بر گرگان، دامغان و سمنان تسلط پیدا کرد. ابراهیم بن سیمجور عامل سامانیان جز صلح با او چارۀ دیگری ندید. وشمگیر هم فرصت را مناسب یافته بار دیگر ری را به تصرف خود درآورد. در این موقع حسن بن فیروزان سالار پسر وشمگیر را به خدمت او فرستاد و قبول نمود که در تحت اطاعت پسر مرداویج خدمت کند. حسن بن بویه متحد ابوعلی چغانی برای بیرون آوردن ری از چنگ وشمگیر به آنجا شتافت، وشمگیر از جلو او منهزم شده به طبرستان و از آنجا به خراسان گریخت. حسن بن بویه به زودی بر طبرستان دست یافت و حسن بن فیروزان در اطاعت او درآمد و دختر خود را به زوجیت به او داد. این دختر مادر فخرالدولۀ دیلمی پسر حسن رکن الدوله است. فرار وشمگیر به خراسان برای استمداد از امیر نوح بن نصر و سردار معروف او ابوعلی چغانی بود. امیر سامانی ابوعلی و منصور بن قراتکین را به یاری وشمگیر به فتح ری فرستاد لیکن ایشان حریف حسن بن بویه نشدند، فقط وشمگیر در صفر 333 جرجان را از دست حسن بن فیروزان بیرون آورد اما به نگه داشتن آنجا قادر نیامد و ناچار به خراسان به پناه منصور بن قراتکین فرار کرد. امیر نوح عازم جرجان و جنگ با حسن بن بویه شد اما چون حکمران طوس ابومنصور محمد بن عبدالرزاق طوسی که اولین شاهنامۀ نثر را به نام او جمعکرده اند و به همین جهت در تاریخ ادبیات فارسی ذکری به خیر دارد بر نوح شوریده و با آل بویه همدست شده بود اول به سرکوبی او رفت و ابومنصور به حمایت آل بویه به ری گریخت. حسن بن بویه او را اکرام کرد و به جنگ یکی از خاندان آل مسافر به آذربایجان مأمورش نمود. منصور بن قراتکین در 336 طوس و نیشابور را از دست کسان ابومنصور طوسی بیرون آورد و مادر و کسان او را اسیر گرفته و به بخارا فرستاد، در همین سال رکن الدوله حسن بن بویه و پدرزنش حسن بن فیروزان بار دیگر وشمگیر را از طبرستان و جرجان راندند و امیر زیاری این نوبت هم برای استمداد از آل سامان به خراسان پناه جست. از این تاریخ تا فتح دوم طبرستان به دست رکن الدوله در 342چند نوبت بین آل بویه و سرداران سامانی که به یاری وشمگیر می آمدند زدوخورد شد و هر طرف گاهی غالب و گاهی مغلوب میشد تا آنکه بالاخره ابوعلی چغانی در ری با رکن الدوله صلح کرد و حسن مجال آن را یافت که وشمگیر را به کلی از طبرستان و گرگان براند. وشمگیر باز به خراسان گریخت و ابوعلی چغانی را پیش امیر نوح به سازش با آل بویه متهم ساخت. امیر سامانی هم ابوعلی چغانی را از حکومت خراسان معزول کرد و چون ابوعلی قدم در راه عصیان گذاشت و خود را در نیشابور امیر خواند نوح وشمگیر را به دفع او فرستاد و ابوعلی اضطراراً به رکن الدوله متوسل شد، رکن الدوله و ابوعلی به جرجان رفتند، وشمگیر را باز از آنجا طرد کردند اما این حال دوامی نکرد، چه به محض مراجعت رکن الدوله وشمگیر به یاری خراسانیان بر آنجا مستولی شد تا آنکه بالاخره رکن الدوله در 351 وشمگیر را به گیلان متواری ساخت و از نو طبرستان و گرگان را تحت فرمان خود درآورد. در اثنای این کشمکشها آل بویه ولایت کرمان را هم از دست امیر آن ابوعلی بن الیاس بیرون آورده بودند. ابوعلی به بخارا پیش امیر منصور بن نوح آمد و او را به گرفتن ممالک آل بویه تشویق کرد و محرک حرکت سپاهی فراوان به سمت ری شد. فرماندهی این سپاه با وشمگیر و ابوالحسن سیمجوری بود. رکن الدوله از سایر افراد خاندان بویه یاری خواست، پسرش پناه خسرو یعنی عضدالدوله و برادرزاده اش بختیار که بعدها عزالدوله لقب یافت به کمک او رسیدند اما چند روز پیش از آنکه دو اردو روبه رو شوند وشمگیر به تاریخ اول محرم 357 در شکار گرازی از اسب به زیر افتاد و مغزش پریشان شد، رشتۀ سپاه او از هم گسیخت وحسن بن بویه از خطر بزرگی رهائی یافت. (از تاریخ مفصل ایران تألیف عباس اقبال)
ابن زیار (323-357 هجری قمری). از ملوک دیالمۀ آل زیار. پس از قتل مرداویج سپاهیان گیل و دیلم با او بیعت کردند. نصر بن احمد چون خبر قتل مرداویج را شنید به ماکان بن کاکی و محمد بن محمد بن مظفر چغانی دستور داد که به قومس و ری و جرجان حمله برند. ماکان به تسخیر دامغان شتافت اما عامل وشمگیر او را شکستی سخت داد و ماکان به نیشابور برگشت و از طرف امیر نصر به حکومت آنجا برقرار ماند. علی پسر بویه که به خاطر مصلحت وقت در آخر عهد مرداویج با او ساخته و به انتظار فرصتی بهتردر فارس سر میکرد پس از کشته شدن او لشکری به برادرخود حسن داد و او را مأمور تسخیر اصفهان کرد. حسن اصفهان را فتح کرد و به گشودن همدان و ری و قزوین و قم و کاشان عازم شد. وشمگیر از اضطرار ماکان را که در حسرت تصرف گرگان بود از نیشابور به خدمت خواند و این ولایات را به او واگذاشت. علی بن بویه هم در این اثنا بر خوزستان دست یافت و وزیر خلیفه را مجبور کرد که سپاهیان مقیم بصره را برای جنگ با وشمگیر و فرستادن به اصفهان به کمک برادرش حسن در اختیار او بگذارد. وشمگیر در سال 327 اصفهان رااز دست حسن بن بویه گرفت و حسن به استخر گریخت، پس امیر زیاری قلعۀ الموت را نیز فتح کرد و قدرت و شوکتش بالا گرفت. در هنگامی که وشمگیر گرفتار گرگان بود حسن بن بویه و برادرش علی محرمانه با ابوعلی چغانی ساختند و بار دیگر اصفهان را به تصرف خود درآوردند و جمعی از سران سپاهی وشمگیر را دستگیر ساختند. ابوعلی چغانی پس از تسخیر گرگان حکومت آنجا را به ابراهیم سیمجور واگذاشت و خود به سال 329 به ری آمد و غرض او و پسران بویه این بود که وشمگیر را در میان بگیرند و ولایاتی را که مرداویج در ظرف ده سال فتح کرده بود از چنگ او بیرون بیاورند. وشمگیر از دو طرف در خطر بزرگی افتاد، ناچار به کمک ماکان به ری شتافت در حالی که پسران بویه هم به یاری ابوعلی چغانی از اصفهان به حدود ری وارد شده بودند. جنگ در 21 ربیع الاول 329 در ری اتفاق افتاد و با وجود نهایت رشادت ماکان، ظفر نصیب یاران ابوعلی چغانی و حسن بن بویه شد و ماکان به قتل رسید و وشمگیر به طبرستان گریخت. ابوعلی ری را گرفت و سر ماکان را با اسرای بسیار از دیالمه به بخارا به خدمت امیر نصر سامانی فرستاد، سپس بر زنجان، ابهر، قزوین و قم و کرج و همدان و نهاوندو دینور مسلط آمده سرحد دولت سامانی را تا حدود حلوان رساند. بر اثر رسیدن خبر قتل ماکان به ساری، حسن بن فیروزان پسرعم او به این بهانه که وشمگیر عمداً ماکان را در جنگ ری به کشتن داده بر امیر زیاری شورید اما به دست شیرج بن لیلی مغلوب شده به پناه ابوعلی چغانی به عراق آمد و ابوعلی را به گرفتن طبرستان تحریک نمود. ابوعلی به محاصرۀ ساری پرداخت اما به علت سختی زمستان و مقاومت وشمگیر به گرفتن آنجا نایل نیامد عاقبت وشمگیر امان خواست و حاضرشد که از این تاریخ به بعد به نام امیر نصر سامانی خطبه بخواند، ابوعلی هم در آخر سال 330 با وشمگیر صلح کرد و به بخارا روانه گردید و سالار پسر وشمگیر را به عنوان گروگان با خود همراه برد و هنوز به خراسان نرسیده بود که خبر مرگ امیر نصر به او رسید. در حرکت ابوعلی چغانی به جانب بخارا حسن بن فیروزان هم با اوبود اما او در راه بخارا به اردوی ابوعلی دستبرد نموده با مقداری غنیمت و سالار پسر وشمگیر به خراسان برگشت و بر گرگان، دامغان و سمنان تسلط پیدا کرد. ابراهیم بن سیمجور عامل سامانیان جز صلح با او چارۀ دیگری ندید. وشمگیر هم فرصت را مناسب یافته بار دیگر ری را به تصرف خود درآورد. در این موقع حسن بن فیروزان سالار پسر وشمگیر را به خدمت او فرستاد و قبول نمود که در تحت اطاعت پسر مرداویج خدمت کند. حسن بن بویه متحد ابوعلی چغانی برای بیرون آوردن ری از چنگ وشمگیر به آنجا شتافت، وشمگیر از جلوِ او منهزم شده به طبرستان و از آنجا به خراسان گریخت. حسن بن بویه به زودی بر طبرستان دست یافت و حسن بن فیروزان در اطاعت او درآمد و دختر خود را به زوجیت به او داد. این دختر مادر فخرالدولۀ دیلمی پسر حسن رکن الدوله است. فرار وشمگیر به خراسان برای استمداد از امیر نوح بن نصر و سردار معروف او ابوعلی چغانی بود. امیر سامانی ابوعلی و منصور بن قراتکین را به یاری وشمگیر به فتح ری فرستاد لیکن ایشان حریف حسن بن بویه نشدند، فقط وشمگیر در صفر 333 جرجان را از دست حسن بن فیروزان بیرون آورد اما به نگه داشتن آنجا قادر نیامد و ناچار به خراسان به پناه منصور بن قراتکین فرار کرد. امیر نوح عازم جرجان و جنگ با حسن بن بویه شد اما چون حکمران طوس ابومنصور محمد بن عبدالرزاق طوسی که اولین شاهنامۀ نثر را به نام او جمعکرده اند و به همین جهت در تاریخ ادبیات فارسی ذکری به خیر دارد بر نوح شوریده و با آل بویه همدست شده بود اول به سرکوبی او رفت و ابومنصور به حمایت آل بویه به ری گریخت. حسن بن بویه او را اکرام کرد و به جنگ یکی از خاندان آل مسافر به آذربایجان مأمورش نمود. منصور بن قراتکین در 336 طوس و نیشابور را از دست کسان ابومنصور طوسی بیرون آورد و مادر و کسان او را اسیر گرفته و به بخارا فرستاد، در همین سال رکن الدوله حسن بن بویه و پدرزنش حسن بن فیروزان بار دیگر وشمگیر را از طبرستان و جرجان راندند و امیر زیاری این نوبت هم برای استمداد از آل سامان به خراسان پناه جست. از این تاریخ تا فتح دوم طبرستان به دست رکن الدوله در 342چند نوبت بین آل بویه و سرداران سامانی که به یاری وشمگیر می آمدند زدوخورد شد و هر طرف گاهی غالب و گاهی مغلوب میشد تا آنکه بالاخره ابوعلی چغانی در ری با رکن الدوله صلح کرد و حسن مجال آن را یافت که وشمگیر را به کلی از طبرستان و گرگان براند. وشمگیر باز به خراسان گریخت و ابوعلی چغانی را پیش امیر نوح به سازش با آل بویه متهم ساخت. امیر سامانی هم ابوعلی چغانی را از حکومت خراسان معزول کرد و چون ابوعلی قدم در راه عصیان گذاشت و خود را در نیشابور امیر خواند نوح وشمگیر را به دفع او فرستاد و ابوعلی اضطراراً به رکن الدوله متوسل شد، رکن الدوله و ابوعلی به جرجان رفتند، وشمگیر را باز از آنجا طرد کردند اما این حال دوامی نکرد، چه به محض مراجعت رکن الدوله وشمگیر به یاری خراسانیان بر آنجا مستولی شد تا آنکه بالاخره رکن الدوله در 351 وشمگیر را به گیلان متواری ساخت و از نو طبرستان و گرگان را تحت فرمان خود درآورد. در اثنای این کشمکشها آل بویه ولایت کرمان را هم از دست امیر آن ابوعلی بن الیاس بیرون آورده بودند. ابوعلی به بخارا پیش امیر منصور بن نوح آمد و او را به گرفتن ممالک آل بویه تشویق کرد و محرک حرکت سپاهی فراوان به سمت ری شد. فرماندهی این سپاه با وشمگیر و ابوالحسن سیمجوری بود. رکن الدوله از سایر افراد خاندان بویه یاری خواست، پسرش پناه خسرو یعنی عضدالدوله و برادرزاده اش بختیار که بعدها عزالدوله لقب یافت به کمک او رسیدند اما چند روز پیش از آنکه دو اردو روبه رو شوند وشمگیر به تاریخ اول محرم 357 در شکار گرازی از اسب به زیر افتاد و مغزش پریشان شد، رشتۀ سپاه او از هم گسیخت وحسن بن بویه از خطر بزرگی رهائی یافت. (از تاریخ مفصل ایران تألیف عباس اقبال)
که موش را بگیرد، آن که موش را بگیرد، انسان یا حیوانی که موش را بگیرد، (از یادداشت مؤلف)، تله، تله که موش را بگیرد، (یادداشت مؤلف)، زغن و غلیواج، (ناظم الاطباء)، موشخوار، گوشت ربا، جنگلاهی، خاد، (یادداشت مؤلف)، به معنی غلیواژ است، (فرهنگ اوبهی)، به معنی موشخوار است، (فرهنگ جهانگیری)، غیلواژ، زغن، (لغت فرس اسدی)، رخمه، (بحر الجواهر)، نوعی از جوارح طیور که چند کبوتری است، کوچکترین از جوارح طیور، قسمی از مرغان شکاری خرد به اندازۀ کبوتری، گوشت ربا، گوشت ربای، غلیواژ، انوق، موش ربا، غلیواج، زغن، پند، بند، ابوالخطاب، حدات، حداه، (یادداشت مؤلف)، غلیواج را گویند که زغن است، (برهان) (آنندراج)، رجوع به موشخوار شود، باشه، (یادداشت مؤلف)
که موش را بگیرد، آن که موش را بگیرد، انسان یا حیوانی که موش را بگیرد، (از یادداشت مؤلف)، تله، تله که موش را بگیرد، (یادداشت مؤلف)، زغن و غلیواج، (ناظم الاطباء)، موشخوار، گوشت ربا، جنگلاهی، خاد، (یادداشت مؤلف)، به معنی غلیواژ است، (فرهنگ اوبهی)، به معنی موشخوار است، (فرهنگ جهانگیری)، غیلواژ، زغن، (لغت فرس اسدی)، رخمه، (بحر الجواهر)، نوعی از جوارح طیور که چند کبوتری است، کوچکترین از جوارح طیور، قسمی از مرغان شکاری خرد به اندازۀ کبوتری، گوشت ربا، گوشت ربای، غلیواژ، انوق، موش ربا، غلیواج، زغن، پند، بند، ابوالخطاب، حدات، حداه، (یادداشت مؤلف)، غلیواج را گویند که زغن است، (برهان) (آنندراج)، رجوع به موشخوار شود، باشه، (یادداشت مؤلف)
کنایه از شش تن امیرزادگان دقیانوس است که از وی گریختند و در غاری پنهان شدند و اصحاب کهف آنانند: کرده از بهر رهبری شش میر گربه ای را نبی سگی را پیر. (آنندراج)
کنایه از شش تن امیرزادگان دقیانوس است که از وی گریختند و در غاری پنهان شدند و اصحاب کهف آنانند: کرده از بهر رهبری شش میر گربه ای را نبی سگی را پیر. (آنندراج)
نوعی از مور که بغایت خرد باشد، (غیاث)، مورچه های خرد و کوچک، (برهان) (ناظم الاطباء)، این لغت از توابع است و بمعنی نحس و ضعیف است، (انجمن آرا) (از آنندراج) : شورمورند حریفانت ولیکن گه لاف شارمارند و نفر با نفر آمیخته اند، خاقانی (از انجمن آرا)، ، غوغا و آشوب ... (انجمن آرا) (از آنندراج)، و رجوع به شور و مور شود
نوعی از مور که بغایت خرد باشد، (غیاث)، مورچه های خرد و کوچک، (برهان) (ناظم الاطباء)، این لغت از توابع است و بمعنی نحس و ضعیف است، (انجمن آرا) (از آنندراج) : شورمورند حریفانت ولیکن گه لاف شارمارند و نفر با نفر آمیخته اند، خاقانی (از انجمن آرا)، ، غوغا و آشوب ... (انجمن آرا) (از آنندراج)، و رجوع به شور و مور شود
به فرانسه کاپیتول، تلی بود در قسمت غربی روم قدیم که قریب 40 ذرع ارتفاع داشت و رومیان بر فراز آن ژوپیتر را معبدی ساخته بودند. (از تمدن قدیم ترجمه نصرالله فلسفی ص 493)
به فرانسه کاپیتول، تلی بود در قسمت غربی روم قدیم که قریب 40 ذرع ارتفاع داشت و رومیان بر فراز آن ژوپیتر را معبدی ساخته بودند. (از تمدن قدیم ترجمه نصرالله فلسفی ص 493)
منسوب به شوشتر، از مردم شوشتر، لهجۀ مردم شوشتر، آنچه در شوشتر بعمل آید: دیبای شوشتری. (فرهنگ فارسی معین) ، ششتری. قسمی جامه. قسمی فرش. ثوب تستری. ثیاب تستریه. (یادداشت مؤلف) : نگر ز سنگ چه مایه به است گوهر سرخ ز خستوانه چه مایه به است شوشتری. معروفی. تاکه گردد که و کهسار چو تختی ز گهر دشت و هامون چو بساطی شود از شوشتری. فرخی. بربسته گل از شوشتری سبز نقابی و آلوده به کافور و به شنگرف بناگوش. ناصرخسرو. - شوشتری باف، بافندۀ پارچۀ شوشتری. که پارچۀ شوشتری بافد: در مدحت صدر تو منم شوشتری باف دیگر شعرا آستری باف چو نساج. سوزنی. ، نام گوشه ای از دستگاه همایون. (ردیف موسیقی ایران ص 6 و 47). رجوع به دستگاه همایون شود
منسوب به شوشتر، از مردم شوشتر، لهجۀ مردم شوشتر، آنچه در شوشتر بعمل آید: دیبای شوشتری. (فرهنگ فارسی معین) ، شُشْتَری. قسمی جامه. قسمی فرش. ثوب تستری. ثیاب تستریه. (یادداشت مؤلف) : نگر ز سنگ چه مایه به است گوهر سرخ ز خستوانه چه مایه به است شوشتری. معروفی. تاکه گردد که و کهسار چو تختی ز گهر دشت و هامون چو بساطی شود از شوشتری. فرخی. بربسته گل از شوشتری سبز نقابی و آلوده به کافور و به شنگرف بناگوش. ناصرخسرو. - شوشتری باف، بافندۀ پارچۀ شوشتری. که پارچۀ شوشتری بافد: در مدحت صدر تو منم شوشتری باف دیگر شعرا آستری باف چو نساج. سوزنی. ، نام گوشه ای از دستگاه همایون. (ردیف موسیقی ایران ص 6 و 47). رجوع به دستگاه همایون شود
کورت ادوارد فن، سیاستمدار و صدراعظم اتریشی (1934 میلادی) که به سال 1897 میلادی در ریوا متولد و بسال 1938 میلادی بدستور هیتلر زندانی گردید و کشور اتریش ضمیمۀ آلمان شد، (از فرهنگ فارسی معین)
کورت ادوارد فُن، سیاستمدار و صدراعظم اتریشی (1934 میلادی) که به سال 1897 میلادی در ریوا متولد و بسال 1938 میلادی بدستور هیتلر زندانی گردید و کشور اتریش ضمیمۀ آلمان شد، (از فرهنگ فارسی معین)
جعفر بن حسین بن علی شوشتری نجفی. عالم و فقیه و در موعظه و ارشاد مردم یدی طولی ̍ داشت. از شاگردان صاحب فصول و صاحب ضوابط و صاحب جواهر و شیخ انصاری و شریف العلماء بود. در پایان عمر برای زیارت مشهد رضا (ع) به ایران آمد و در تهران ناصرالدین شاه او را مورد احترام و تکریم قرار داد. وی در مسجد ناصری (مسجد عالی سپهسالار) امامت کرد. در هنگام بازگشت به عتبات در سال 1303 هجری قمری در کرند کرمانشاه درگذشت و جنازه او را به نجف بردند. او راست: اصول الدین یا الحدائق فی الاصول. خصائص الحسنیه. مجالس البکاء. منهج الرشاد. (از فرهنگ فارسی معین)
جعفر بن حسین بن علی شوشتری نجفی. عالم و فقیه و در موعظه و ارشاد مردم یدی طولی ̍ داشت. از شاگردان صاحب فصول و صاحب ضوابط و صاحب جواهر و شیخ انصاری و شریف العلماء بود. در پایان عمر برای زیارت مشهد رضا (ع) به ایران آمد و در تهران ناصرالدین شاه او را مورد احترام و تکریم قرار داد. وی در مسجد ناصری (مسجد عالی سپهسالار) امامت کرد. در هنگام بازگشت به عتبات در سال 1303 هجری قمری در کرند کرمانشاه درگذشت و جنازه او را به نجف بردند. او راست: اصول الدین یا الحدائق فی الاصول. خصائص الحسنیه. مجالس البکاء. منهج الرشاد. (از فرهنگ فارسی معین)
کوته زندگانی، زودگذر، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، زودمیرنده، (آنندراج)، زودمیرنده، آنکه زود میرد، آنچه زود نابود شود، (فرهنگ فارسی معین) : مار قانع بسی زید، تو بحرص گر نئی مور زودمیر مباش، سنائی، زودخیز است و خوش گریز حشر زودزای است و زودمیر شرر، سنائی، چون شرر رقاص بر سطح شراب آتشی از طربناکی و بیباکی حباب زودمیر، اثیر اخسیکتی (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، شاخ امل بزن که چراغی است زودمیر بیخ هوس بکن که درختی است کم بقا، خاقانی، ز کبر دشمن آتش نهاد او میخواست که زودمیر شود، زودمیر شد چو شرار، سلمان (یادداشت ایضاً)، آتش زودمیر را خاک سیاه بر سر است آتش آب رز طلب عمرفزای زندگی، سلمان (ایضاً)، به شتر گفت خر که میرستی لیک غبنا که زودمیرستی گفت خارم بکام و بار بدوش مرگ من هرچه زود دیرستی، ؟ (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
کوته زندگانی، زودگذر، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، زودمیرنده، (آنندراج)، زودمیرنده، آنکه زود میرد، آنچه زود نابود شود، (فرهنگ فارسی معین) : مار قانع بسی زید، تو بحرص گر نئی مور زودمیر مباش، سنائی، زودخیز است و خوش گریز حشر زودزای است و زودمیر شرر، سنائی، چون شرر رقاص بر سطح شراب آتشی از طربناکی و بیباکی حباب زودمیر، اثیر اخسیکتی (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، شاخ امل بزن که چراغی است زودمیر بیخ هوس بکن که درختی است کم بقا، خاقانی، ز کبر دشمن آتش نهاد او میخواست که زودمیر شود، زودمیر شد چو شرار، سلمان (یادداشت ایضاً)، آتش زودمیر را خاک سیاه بر سر است آتش آب رز طلب عمرفزای زندگی، سلمان (ایضاً)، به شتر گفت خر که میرستی لیک غبنا که زودمیرستی گفت خارم بکام و بار بدوش مرگ من هرچه زود دیرستی، ؟ (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
خود را مانند مردمان کشمیر نمودن و رویه و طریقه آنها را اخذ کردن. (ناظم الاطباء). مصدر منحوت از کشمیر و ظاهراً تکشمیر به صواب نزدیکتر است تا تکشمر. رجوع به تکشمر شود
خود را مانند مردمان کشمیر نمودن و رویه و طریقه آنها را اخذ کردن. (ناظم الاطباء). مصدر منحوت از کشمیر و ظاهراً تکشمیر به صواب نزدیکتر است تا تکشمر. رجوع به تکشمر شود
حربه آهنین و فولادین که دارای سینه ای بلند و منحنی و دمه ای برنده است، روشنایی صبح (آفتاب) (قیاس کنید با تیغ) یا شمشیر گوشتی. (گوشتین) زبان. یا شمشیر حواله (فرق) کسی کردن، شمیر بر (سر) او زدن، درختچه ای است از تیره شمشیریان جزو رده دو لپه ییهای جدا گلبرگ که در جنگلهای شمال ایران فراوانست شیمشیر تقیه الراهب شجره الفهم، هل
حربه آهنین و فولادین که دارای سینه ای بلند و منحنی و دمه ای برنده است، روشنایی صبح (آفتاب) (قیاس کنید با تیغ) یا شمشیر گوشتی. (گوشتین) زبان. یا شمشیر حواله (فرق) کسی کردن، شمیر بر (سر) او زدن، درختچه ای است از تیره شمشیریان جزو رده دو لپه ییهای جدا گلبرگ که در جنگلهای شمال ایران فراوانست شیمشیر تقیه الراهب شجره الفهم، هل