- شوریدن
- پریشان شدن، آشفته شدن، شوریده شدن، آشفتن، آشوفتن، بشولیدن، پشولیدن، پریشیدن، پژولیدن، برهم خوردن
به هیجان آمدن، شورش کردن
معنی شوریدن - جستجوی لغت در جدول جو
- شوریدن ((رِ دَ))
- شستن
- شوریدن ((دَ))
- آشفته شدن، به هیجان آمدن، شورش کردن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
نفرین، دعای بد کردن
آشوردن
نفرین کردن، لعن کردن
لعن کردن، نفرین کردن
شورانیدن، درهم کردن، برهم زدن، زیر و رو کردن، درهم ریختن، آمیختن، سرشتن، آشوردن، آشردن، فاشورانیدن
آوردن
آشفته حال
پوشانیدن حقیقت بر خلاف نشان دادن امری را
ریختن آب از بالا به پائین
ستایش کردن و تمجید کردن
شکار کردن، شکستن
پاک کردن چیزی به وسیله آب: غسل. یا شستمش و گذاشتمش کنار. جواب دندان شکن با او دادم
متحیر و درمانده شدن
درهم، آشفته، منقلب، دگرگون، ژولیده
آشفته، منقلب، پریشان حال، در تصوف ویژگی کسی که نور حق در دلش جلوه گر گشته و از خود بی خود شده باشد
شستن، چیزی را با آب پاکیزه ساختن، پارچه یا ظرف یا چیز دیگر را در آب مالیدن که پاک شود، شوییدن
شمردن، شماره کردن، حساب کردن، به شمار آوردن
شرمنده شدن، رمیدن، دور شدن و به یک سو رفتن
درهم شدن، آشفته و پریشان گشتن، درمانده و حیران شدن
سرازیر شدن و ریختن آب یا چیز دیگر از بالا به پایین، ریختن پیاپی آب از بالا به پایین
شاشیدن، چامیدن، میختن، ادرار کردن، شاشدن، شاش زدن، گمیز کردن، میزیدن، گمیختن، گمیزیدن
شاشیدن، چامیدن، میختن، ادرار کردن، شاشدن، شاش زدن، گمیز کردن، میزیدن، گمیختن، گمیزیدن
در هم ریختن (موی سر اسباب خانه) آشفته شدن آشفتن
((وَ دَ))
فرهنگ فارسی معین
چیزی یا کسی را از جایی به جای دیگر رساندن، کردن، روایت کردن، حکایت گفتن، زاییدن، به دنیا آوردن، ارزیدن، آوردن
آوردن، برای مثال به کار آمد آن ها که برداشتند؟ / نه گرد آوریدند و بگذاشتند (سعدی۱ - ۶۵)
جانوری را شکار کردن، صید کردن، اشکردن، شکردن، شکاریدن، اصطیاد، اقتناص، بشکریدن
تراویدن و ترشح کردن
ریختن پیاپی آب از بالا به پایین