آب شور. شوراب. مایعی پرنمک. نمکاب. (یادداشت مؤلف). آب شور و در این لفظ ’ه’ برای اسمیت است چنانکه در سبزه و سفیده. (غیاث اللغات) (آنندراج) : غواص ترا جز گل و شورابه نداده ست زیرا که ندیده ست ز تو جز که معادا. ناصرخسرو. اهل دنیا زان سبب اعمی دلند شارب شورابۀ آب و گلند. مولوی. ، کنایه از اشک چشم: دل همی سوزد مرا بر لابه ات سینه ام پرخون شد از شورابه ات. مولوی
آب شور. شوراب. مایعی پرنمک. نمکاب. (یادداشت مؤلف). آب ِ شور و در این لفظ ’هَ’ برای اسمیت است چنانکه در سبزه و سفیده. (غیاث اللغات) (آنندراج) : غواص ترا جز گل و شورابه نداده ست زیرا که ندیده ست ز تو جز که معادا. ناصرخسرو. اهل دنیا زان سبب اعمی دلند شارب شورابۀ آب و گلند. مولوی. ، کنایه از اشک چشم: دل همی سوزد مرا بر لابه ات سینه ام پرخون شد از شورابه ات. مولوی
فرزند تابان، زن پسرزا، نام قلعه ای در غرب ایران، مرکب از رود (فرزند) + آبه (روشنی)، از شخصیتهای شاهنامه، نام دختر سیندخت و مهراب کابلی، همسر زال زر و مادر رستم پهلوان شاهنامه
فرزند تابان، زن پسرزا، نام قلعه ای در غرب ایران، مرکب از رود (فرزند) + آبه (روشنی)، از شخصیتهای شاهنامه، نام دختر سیندخت و مهراب کابلی، همسر زال زر و مادر رستم پهلوان شاهنامه
نام محلی کنار راه دلیجان به خمین میان سنج آباد ومیانرودین در 51500متری دلیجان، (یادداشت مؤلف) نهری است به خوزستان که مقداری از آن از اهواز بگذرد و شاید همان ’سولان’ باشد، (از معجم البلدان) نام محلی کنار راه یزد و طبس میان رباط پشت بادام و رباط خان در 246000متری یزد، (یادداشت مؤلف) قریه ای در 33هزارمتری قم میان لنگرود و فیروزآباد و آنجا ایستگاه ترن است، (یادداشت مؤلف) نام یکی از بلوکات ساری به مازندران، (ترجمه سفرنامۀ رابینو بخش انگلیسی ص 83) رودخانه ای است که به بحر خزر میریزد و محل صید ماهی می باشد، (یادداشت مؤلف) دهی است در دوفرسخی مشرق شکفت به فارس، (فارسنامۀ ناصری) نام محلی به شمال مروارید در فارس، (فارسنامۀ ناصری) سه فرسخ جنوبی ارسنجان است، (فارسنامۀ ناصری) نام شهری به روم، نوشیروان آن را گشوده است، (فهرست شاهنامۀ ولف) : چنین تا بیامد بدان شارسان که شوراب بد نام آن کارسان، فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ص 2343)
نام محلی کنار راه دلیجان به خمین میان سنج آباد ومیانرودین در 51500متری دلیجان، (یادداشت مؤلف) نهری است به خوزستان که مقداری از آن از اهواز بگذرد و شاید همان ’سولان’ باشد، (از معجم البلدان) نام محلی کنار راه یزد و طبس میان رباط پشت بادام و رباط خان در 246000متری یزد، (یادداشت مؤلف) قریه ای در 33هزارمتری قم میان لنگرود و فیروزآباد و آنجا ایستگاه ترن است، (یادداشت مؤلف) نام یکی از بلوکات ساری به مازندران، (ترجمه سفرنامۀ رابینو بخش انگلیسی ص 83) رودخانه ای است که به بحر خزر میریزد و محل صید ماهی می باشد، (یادداشت مؤلف) دهی است در دوفرسخی مشرق شکفت به فارس، (فارسنامۀ ناصری) نام محلی به شمال مروارید در فارس، (فارسنامۀ ناصری) سه فرسخ جنوبی ارسنجان است، (فارسنامۀ ناصری) نام شهری به روم، نوشیروان آن را گشوده است، (فهرست شاهنامۀ ولف) : چنین تا بیامد بدان شارسان که شوراب بد نام آن کارسان، فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ص 2343)
گنبدی را گویندکه بر سر قبرها سازند. (برهان). گوراب: فریبت کمتر از جور و ستم نیست که چاه گور از گورابه کم نیست. امیرخسرو (از رشیدی و جهانگیری). رجوع به گوراب شود
گنبدی را گویندکه بر سر قبرها سازند. (برهان). گوراب: فریبت کمتر از جور و ستم نیست که چاه گور از گورابه کم نیست. امیرخسرو (از رشیدی و جهانگیری). رجوع به گوراب شود
شیرۀ خشخاش. (ناظم الاطباء) (از برهان) ، مایعی که در ساقۀ بعضی از گیاهها وجود دارد و گاهی می تراود. (فرهنگ فارسی معین). اگر ساقه یا برگ بعضی از نباتات از قبیل شنگ، انجیر، فرفیون و شقایق را قطع نماییم مایع سفیدرنگی به نام شیرابه از آن خارج می گردد و آن در مجاری مخصوصی به نام لوله های شیرابه قرار دارد. رنگ آن اغلب سفید شیری می باشد ولی گاهی مانند شیرابۀ خرزهره بیرنگ و یا مانند شیرابۀ مامیران نارنجی است. شیرابه دارای مواد مختلفی از قبیل صمغها، چربیها، نشاسته ها، و مواد غیرقابل جذب و استخوانی شکل، گوتاپرکا و کائوچو می باشد و قسمت اعظم آنراآب تشکیل می دهد. (گیاه شناسی ثابتی صص 181- 183). - لوله های شیرابه، لوله هایی در برخی از گیاهان که شیرابۀ آنها در آن قرار دارد و ترشح می کند. رجوع به گیاه شناسی ثابتی صص 181- 185 شود
شیرۀ خشخاش. (ناظم الاطباء) (از برهان) ، مایعی که در ساقۀ بعضی از گیاهها وجود دارد و گاهی می تراود. (فرهنگ فارسی معین). اگر ساقه یا برگ بعضی از نباتات از قبیل شنگ، انجیر، فرفیون و شقایق را قطع نماییم مایع سفیدرنگی به نام شیرابه از آن خارج می گردد و آن در مجاری مخصوصی به نام لوله های شیرابه قرار دارد. رنگ آن اغلب سفید شیری می باشد ولی گاهی مانند شیرابۀ خرزهره بیرنگ و یا مانند شیرابۀ مامیران نارنجی است. شیرابه دارای مواد مختلفی از قبیل صمغها، چربیها، نشاسته ها، و مواد غیرقابل جذب و استخوانی شکل، گوتاپرکا و کائوچو می باشد و قسمت اعظم آنراآب تشکیل می دهد. (گیاه شناسی ثابتی صص 181- 183). - لوله های شیرابه، لوله هایی در برخی از گیاهان که شیرابۀ آنها در آن قرار دارد و ترشح می کند. رجوع به گیاه شناسی ثابتی صص 181- 185 شود
نام موضعی است که دخمۀ پدران رستم در آنجاست. (برهان) (از رشیدی) : زبهر پدر زال با سوگ و درد به گورابه اندر همی دخمه کرد. فردوسی (از رشیدی و جهانگیری). به گورابه آنگه نهادند روی همه راه شادان و پرگفت وگوی. فردوسی. بنه برنهاد و سپه برنشاند به گورابه آمد دو هفته بماند. فردوسی
نام موضعی است که دخمۀ پدران رستم در آنجاست. (برهان) (از رشیدی) : زبهر پدر زال با سوگ و درد به گورابه اندر همی دخمه کرد. فردوسی (از رشیدی و جهانگیری). به گورابه آنگه نهادند روی همه راه شادان و پرگفت وگوی. فردوسی. بنه برنهاد و سپه برنشاند به گورابه آمد دو هفته بماند. فردوسی
آب نرم و ضعیف را گویند که از بند که بر آب بزرگ بسته باشند ترشح کند و نرم نرم روان شود. (صحاح الفرس). آب کمی که از بندی که در جلو آب بسیار بسته باشند تراوش کند. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از انجمن آرای ناصری). جویی که از او آب بازگیرندو ورغش بر بندند بدانکه از زیربند خوارخوار آب همی پالاید آن خورابه باشد. (لغت نامۀ اسدی) : ز جوی خورابه چه کمتر بگوی چو بسیار گردد بیکبار اوی بیابان از آن ابر دریا شود که ابر از بخارش به بالا شود. عنصری. خواهی که در خورنگه دولت کنی طواف مگریز از این خورابه گه دلگشای خاک. خاقانی
آب نرم و ضعیف را گویند که از بند که بر آب بزرگ بسته باشند ترشح کند و نرم نرم روان شود. (صحاح الفرس). آب کمی که از بندی که در جلو آب بسیار بسته باشند تراوش کند. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از انجمن آرای ناصری). جویی که از او آب بازگیرندو ورغش بر بندند بدانکه از زیربند خوارخوار آب همی پالاید آن خورابه باشد. (لغت نامۀ اسدی) : ز جوی خورابه چه کمتر بگوی چو بسیار گردد بیکبار اوی بیابان از آن ابر دریا شود که ابر از بخارش به بالا شود. عنصری. خواهی که در خورنگه دولت کنی طواف مگریز از این خورابه گه دلگشای خاک. خاقانی
آب شور، آبی شور، آب که نمک دارد، (یادداشت مؤلف)، شورابه، آب نمکین و شورمزه، (ناظم الاطباء) : شوراب ز قعر تیره دریا چون پاک شود، شود سمائی، ناصرخسرو، اگر فضل رسول از رکن و زمزم جمله برخیزد یکی سنگی بود رکن و یکی شوراب چه زمزم، ناصرخسرو، اندر بن شوراب ز بهر چه نهاده ست چندین گهر و لؤلؤ ارزنده و زیبا، ناصرخسرو، تا فزایدکوری از شوراب ها زانکه آب شور بفزاید عمی، مولوی
آب شور، آبی شور، آب که نمک دارد، (یادداشت مؤلف)، شورابه، آب نمکین و شورمزه، (ناظم الاطباء) : شوراب ز قعر تیره دریا چون پاک شود، شود سمائی، ناصرخسرو، اگر فضل رسول از رکن و زمزم جمله برخیزد یکی سنگی بود رکن و یکی شوراب چه زمزم، ناصرخسرو، اندر بن شوراب ز بهر چه نهاده ست چندین گهر و لؤلؤ ارزنده و زیبا، ناصرخسرو، تا فزایدکوری از شوراب ها زانکه آب شور بفزاید عمی، مولوی
منگوله. علاقه. طره. سچاق. (دیوان البسۀ نظام قاری ص 201). دسته ای از ترمۀ زرین و یا سیمین و مانند آن که زینت را بر دستۀ شمشیر و دوش و کمربند و پرده آویزند. دسته ای از ملیله یا مروارید منضد بهم آورده که آویزند زینت را یا که از سربندشمشیر یا کمر آویزند. (یادداشت مؤلف) : دیدم به پرده شاهد والا که تافته بر رویش از شرابۀ مشکین کلاله بود. نظام قاری (دیوان البسه ص 77). - شرابۀ تتق، سنبله. (دیوان نظام قاری ص 164). - شرابۀ سلطنتی، طره و منگوله ای که در جامه های سلاطین به کار می رفت: شاه دارای کلاهی است که اطراف آن را رشتۀ شرابۀ سلطنتی گرفته و گوشه های بلند آن روی شانۀ شاه افتاده. (تاریخ ایران باستان ج 3ص 2703). - شرابۀ شمشیر، دسته ای از ملیله یا مروارید منضد به هم آورده که از سربند شمشیر آویزند. ، قسمی مروارید. (الجماهر بیرونی) ، نام درختی است. رجوع به هس شود
منگوله. علاقه. طره. سچاق. (دیوان البسۀ نظام قاری ص 201). دسته ای از ترمۀ زرین و یا سیمین و مانند آن که زینت را بر دستۀ شمشیر و دوش و کمربند و پرده آویزند. دسته ای از ملیله یا مروارید منضد بهم آورده که آویزند زینت را یا که از سربندشمشیر یا کمر آویزند. (یادداشت مؤلف) : دیدم به پرده شاهد والا که تافته بر رویش از شرابۀ مشکین کلاله بود. نظام قاری (دیوان البسه ص 77). - شرابۀ تتق، سنبله. (دیوان نظام قاری ص 164). - شرابۀ سلطنتی، طره و منگوله ای که در جامه های سلاطین به کار می رفت: شاه دارای کلاهی است که اطراف آن را رشتۀ شرابۀ سلطنتی گرفته و گوشه های بلند آن روی شانۀ شاه افتاده. (تاریخ ایران باستان ج 3ص 2703). - شرابۀ شمشیر، دسته ای از ملیله یا مروارید منضد به هم آورده که از سربند شمشیر آویزند. ، قسمی مروارید. (الجماهر بیرونی) ، نام درختی است. رجوع به هس شود