جدول جو
جدول جو

معنی خورابه

خورابه
ویژگی جوی بزرگ و سدداری که به چندین شاخابه منشعب می شود، برای مثال ز جوی خورابه تو کمتر بگوی / که بسیار گردد به یک بار اوی (عنصری - ۳۶۲)
تصویری از خورابه
تصویر خورابه
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با خورابه

خورابه

خورابه
چون در جویی که از آن آب باز گیرند سدی ببندند و از زیر بند گاه آن آب اندک پالاید آنرا خورابه گویند
فرهنگ لغت هوشیار

خورابه

خورابه
سوراخی که در بندی که بر جوی بسته اند ایجاد شود و آب اندک اندک از آن خارج شود، جوی کوچکی که برای زراعت از نهر جدا کنند
فرهنگ فارسی معین

خورابه

خورابه
آب نرم و ضعیف را گویند که از بند که بر آب بزرگ بسته باشند ترشح کند و نرم نرم روان شود. (صحاح الفرس). آب کمی که از بندی که در جلو آب بسیار بسته باشند تراوش کند. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از انجمن آرای ناصری). جویی که از او آب بازگیرندو ورغش بر بندند بدانکه از زیربند خوارخوار آب همی پالاید آن خورابه باشد. (لغت نامۀ اسدی) :
ز جوی خورابه چه کمتر بگوی
چو بسیار گردد بیکبار اوی
بیابان از آن ابر دریا شود
که ابر از بخارش به بالا شود.
عنصری.
خواهی که در خورنگه دولت کنی طواف
مگریز از این خورابه گه دلگشای خاک.
خاقانی
لغت نامه دهخدا

خورابه

خورابه
نام شهری است در هندوستان. (از لغت نامۀ اسدی) :
بسوی خورابه چو رایت کشید
که بد خامۀ مستقر و مقر.
عنصری
لغت نامه دهخدا

گورابه

گورابه
گوراب: فریبت کمتر از جور و ستم نیست که چاه گور از گورا به کم نیست. (امیر خسرو)
فرهنگ لغت هوشیار

خونابه

خونابه
خون آمیخته به آب، اشک خونین، مایعی که پس از انعقاد خون روی آن می ماند
خونابه
فرهنگ فارسی معین