جدول جو
جدول جو

معنی شوتاور - جستجوی لغت در جدول جو

شوتاور
(وَ)
دهی است از دهستان طیبی توابع کهکیلویۀ شهرستان بهبهان. سکنۀ آن 225 تن. آب از چشمه. محصول آن غلات، برنج، پشم، لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اوتار
تصویر اوتار
وترها، زه کمان ها، جمع واژۀ وتر
وترها، فرد ها، طاق ها، تنهایان، در فقه نمازهایی که فقط یک رکعت دارد، جمع واژۀ وتر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شوغار
تصویر شوغار
غار یا آغلی در کوه که شب ها گوسفندان در آن به سر ببرند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شوکار
تصویر شوکار
کسی که در شب گردش می کند، شبگرد، عسس، میر شب
دزدی که در شب دزدی می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دوتار
تصویر دوتار
نوعی ساز سیمی که میان بعضی طوایف متداول است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کوتار
تصویر کوتار
کوچۀ تنگ و سرپوشیده، ساباط، دالان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شورمور
تصویر شورمور
مورچۀ ریز و ضعیف، مورچۀ خرد، حقیر، ضعیف، درمانده، ناتوان، شور، غوغا، آشوب
فرهنگ فارسی عمید
(شَ تَ)
شیتغور. جو. (از اقرب الموارد). رجوع به شیتغور شود
لغت نامه دهخدا
(لَ / لُو وَ)
لاهور. (برهان). نام شهری به هندوستان. صاحب انجمن آرا گوید: آن شهر در کنار رود موسوم به راوی واقع شده (و) ملوک بابری در آنجا عمارت غریبه ساخته اند، از جمله ارگ مخصوص سلطانی که گرداگردش شش هزارگام و مشتمل است بر دیوانخانه ها که چهل ستون یکپارچه از سنگ سماق دارد هفت گزی و تخت آن نیز یکپارچه در سنگ سماق دو گز در یک گره و نیم و حمامی مرمر و ستون های آن سه گز یکپارچه و حوضی از سنگ یشم هفت پارچه ساخته شده و اندرون آن خانه صد حجره و برخی مثمن و ایوان و اصل صحن خانه مربع و مجموع صحن خانه احجار ملون مانند قالین و مسند و کناره نقاری کرده اند چنان جفت گیری شده که در نظر ناظر صحن خانه مفروش می آید و همه بیوتات آن از سنگ مرمر و سنگهای الوان از عقیق و مرجان و فیروزه و غیره مرصع کرده اند که هرکه بیند منقوش پندارد و مسجدجامع سی پله بلندی آن، مشتمل به دو مناره و سه گنبد و صحن وسیع از سنگهای مرمر و سماق که پنج هزار کس تواند در آن مسجد نماز گذارد. و رجوع به لهاوور، لاهور، لاوهور، لوهر، لوهاوور و لوهور شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
لولانک. (برهان) (جهانگیری). دبۀ روغن و ظرف برنجی بزرگ. (برهان). لورانک
لغت نامه دهخدا
(گَ وَ)
عزم در اصطلاح مکانیک. (فرهنگستان ص 72)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
یکی از قبیلۀ بنی الهان بن مالک برادر همدان بن مالک. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
آورندۀ گوشت. حامل اللحم. گراینده به فربهی، پرگوشت. کثیراللحم. فربه. گوشتالو: بزرگ سر، گوشتاور و سپید که به زردی زند. (التفهیم ص 381)
لغت نامه دهخدا
(شَ تَ)
جو. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
نوعی از مور که بغایت خرد باشد، (غیاث)، مورچه های خرد و کوچک، (برهان) (ناظم الاطباء)،
این لغت از توابع است و بمعنی نحس و ضعیف است، (انجمن آرا) (از آنندراج) :
شورمورند حریفانت ولیکن گه لاف
شارمارند و نفر با نفر آمیخته اند،
خاقانی (از انجمن آرا)،
،
غوغا و آشوب ... (انجمن آرا) (از آنندراج)، و رجوع به شور و مور شود
لغت نامه دهخدا
به معنی چهار، قطعه ای موسیقی مرکب از چهار جزو خواندنی یا نواختنی، (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(کِ وَ)
زارع و دهقان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
بخت آور. خوش بخت. مقبل. دولتمند. (ناظم الاطباء). و رجوع به بخت آور و بختور شود
لغت نامه دهخدا
جستجو و پیجویی، اینسوی و آنسوی گشتن:
تنگ شدعالم بر او از بهر گاو
شورشور اندرگرفت و کاوکاو،
رودکی
لغت نامه دهخدا
تصویری از لولاور
تصویر لولاور
ظرف برنجی بزرگی که درآن روغن و جز آن کنند دبه روغن لولاور
فرهنگ لغت هوشیار
دستگاهی با ساختمان خاص که مولد نیرو و بکار اندازنده ماشین و اتومبیل و هواپیما و کشتی و غیره است، وسیله نقلیه، اتومبیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پشتاور
تصویر پشتاور
تپانچه ششلول
فرهنگ لغت هوشیار
لاتینی چهاره زبانزدی در خنیا قطعه ای موسیقی مرکب از چهار جزو خواندنی یا نواختنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گشتاور
تصویر گشتاور
عزم
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه که گوشت آورد آنچه بفربهی گراید، پر گوشت فربه: بزرگ سر گوشتاور و سپید که بزردی زند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شومار
تصویر شومار
رازیانه بادیان از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
شوغا: بام مسیح و جای خردمندان این خاکدان طویله و شو غارش. (ناصر خسرو 209)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شناور
تصویر شناور
چیزی که روی آب حرکت می کند
فرهنگ لغت هوشیار
جمع وتر، پارسی تازی شده تارها، تارهای سازی، رودهای کمان جمع وتر تارها زهها، تارهای ساز زههای ساز که بناخن یا زخمه نوازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بتاور
تصویر بتاور
((بَ وَ))
عاقبت، سرانجام، بآلاخره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شناور
تصویر شناور
((ش وَ))
چیزی که روی آب حرکت کند، چالاک، بی باک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کوتار
تصویر کوتار
کوچه و بازاری که روی آن سر پوشیده باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دستاور
تصویر دستاور
حاصل
فرهنگ واژه فارسی سره
شب کور، کسی که در شب بینایی کافی ندارد
فرهنگ گویش مازندرانی
خشکاندن بذر با زیر و رو کردن آن
فرهنگ گویش مازندرانی