جدول جو
جدول جو

معنی شوارق - جستجوی لغت در جدول جو

شوارق
(شَ رِ)
جمع واژۀ شارقه. (ناظم الاطباء). روشنیها و چیزهای روشن. (غیاث اللغات) : و النور المتقوی بالشوارق العظیمه العاشق لسنخه ینجذب الی ینبوع الحیاه. (حکمت اشراق ص 224). و رجوع به شارقه شود
لغت نامه دهخدا
شوارق
روشنیها و چیزهای روشن
تصویری از شوارق
تصویر شوارق
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شوارع
تصویر شوارع
شارع ها، راههای بزرگ، شاهراه ها، راههای راست، خیابان ها، صاحبان شرع، راهنماها، جمع واژۀ شارع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خوارق
تصویر خوارق
خارق ها، پاره کننده ها، ازهم درنده ها، شکافنده ها، ویژگی چیزهایی که عادت و نظام عمومی و طبیعی را بر هم می زنند، معجزه ها، جمع واژۀ خارق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طوارق
تصویر طوارق
بلاهای بد و ناگهانی، ویژگی کسی که در شب و به صورت ناگهانی می آید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شواهق
تصویر شواهق
شاهقه، شاهق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شوارد
تصویر شوارد
نافرمان، سرکش، رام نشدنی، شارده درفارسی در معنای مفرد و جمع هر دو به کار رفته است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زوارق
تصویر زوارق
زورق ها، کشتی کوچک ها، کرجی ها، جمع واژۀ زورق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بوارق
تصویر بوارق
بارقه، روشنایی، پرتو مثلاً بارقه ای از ایمان در او وجود دارد، برق زننده، درخشنده
فرهنگ فارسی عمید
(تَ رِ)
نام قومی بزرگ است از اقوام بربر در شمال آفریقا و در وسط صحرای کبیر و به قبائل متعدد تقسیم شده اند. و از جنوب غربی طرابلس غرب تا شهر تمبکتو و حدود سودان وسطی در صحراها در حال کوچ و گردش اند وبرخی نیز در واحه ها سکونت اختیار کرده اند. بنابراین بدو قسمت ده نشین و چادرنشین تقسیم میشوند. ده نشینان آن تا اندازه ای با اقوام دیگر اختلاط پیدا کرده اند، لیکن چادرنشینانشان چهره و رنگ و اخلاق و عادات مخصوص به قوم بربر را حفظ کرده اند. هر قبیله ای از این قوم به زبانی تکلم می کنند که همه آنها از شعبات زبان بربر شمرده می شود. ده نشینان آنان ایموشار نامیده می شوند، و توارق نامی است که از طرف اعراب به آنان اطلاق شده است. اعراب اینان را از قوم ترک می دانند و گمان برده اند توارق جمع ترک است. توارق بدین اسلام درآمده اند و زبان ادبی و تحریری آنان زبان عربی است. (از قاموس الاعلام ترکی ج 3 ص 1677). رجوع به همان کتاب شود
لغت نامه دهخدا
(زِ رَ)
دهی از دهستان بناجو است که در بخش بناب شهرستان مراغه واقع است و 1052 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(زَ رِ)
جمع واژۀ زورق. (ناظم الاطباء). رجوع به زورق شود
لغت نامه دهخدا
(طَ رِ)
جمع واژۀ طارقه. (منتهی الارب). حادثه های سوء بشب. بلاها که بشب رسد: از طوارق ایام و حوادث روزگار مصون و محروس مانده. (ترجمه تاریخ یمینی ص 410). حواشی ممالک از سوابق خلل و طوارق زیغ و زلل پاک کرد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 365). از دست تصاریف زمان و طوارق حدثان در امان بودند. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(شَ رِ)
جمع واژۀ شارده. رمندگان و پریشانی ها. در ترجمه مقامات حریری نوشته که شوارد در لغت جمع شارده است بمعنی شیرمادۀ رمنده و گریزنده. (غیاث اللغات) (آنندراج).
- شوارد لغت، لغات غریب و نادر. (از اقرب الموارد). شواذ از لغت. لغتهای خارج از قیاس. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خَ رِ)
جمع واژۀ خارق و خارقه. (یادداشت بخط مؤلف). افعال و خصائل که خلاف عادات دیگر مردان باشد. مجازاً، کرامات اولیاء. (غیاث اللغات).
- خوارق عادت، افعالی که خلاف عادات است و مجازاً کرامات اولیاء
لغت نامه دهخدا
(عَ رِ)
جمع واژۀ عارقه. (اقرب الموارد). رجوع به عارقه شود، دندانها و اضراس. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، طواحن. (ناظم الاطباء) ، سنون و سالها، زیرا انسان را فنا میسازد (از مادۀ عرق، یعنی گوشت روی استخوان را خوردن). (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(فَ رِ)
جمع واژۀ فارق. (منتهی الارب). اقرب الموارد فوارق را جمع فارقه دانسته و درست تر مینماید
لغت نامه دهخدا
(سَ رِ)
زوائد پره قفل. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، جمع واژۀ سارقه. رجوع به سارق و سارقه شود
لغت نامه دهخدا
(شَ رِ)
جامۀ پاره پاره. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ هَِ)
جمع واژۀ شاهق. (دهار) (یادداشت مؤلف) ، جمع واژۀ شاهقه. بلندها و بلندی ها و این جمع شاهقه است که مأخوذ از شهوق باشد و شهوق به ضمتین بمعنی بلند شدن است. (غیاث اللغات) (آنندراج). و رجوع به شاهق و شاهقه شود
لغت نامه دهخدا
(شَ رِ)
جمع واژۀ شارف. (منتهی الارب). رجوع به شارف شود
لغت نامه دهخدا
(شَ رِ)
جمع واژۀ شارع. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (دهار). شاهراه ها. راههای بزرگ و راههای راست. (غیاث اللغات) : یک روز از ایام این محنت چهارصد کس مرده از شوارع شهر به دارالمرض نقل کردند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 330). شوارع و بازارهای نیشابور در ایام قدیم پوشیده نبود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 439). و رجوع به شارع شود
لغت نامه دهخدا
(بَ رِ)
جمع واژۀ بارقه. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس). جمع بارقه که بمعنی چیز روشن و بمعنی درخشندگی و روشنی باشد. مشتق از بروق که بمعنی درخشیدن است. (غیاث) (آنندراج) : وشایم بوارق لطایف او از اظلال نیل آمال محروم نگردد. (تاریخ بیهق ص 1). این رساله... که لمعه ای است از بوارق بیان و حدائق بنان او ایراد کرده میشود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 234 چ اول). هذه الاشراقات و البوارق و اللوایح. (حکمت اشراق ص 254).
لغت نامه دهخدا
تصویری از فوارق
تصویر فوارق
جمع فارق، شتر مادگان خران رمنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طوارق
تصویر طوارق
جمع طارقه، بلاها که به شب رسد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوارب
تصویر شوارب
جمع شارب، بروتها، مو های دراز، رگ های نای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوارد
تصویر شوارد
مونث شارد، واحد شارد، جمع شوارد شرد. رمندگان، پریشانی ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوارع
تصویر شوارع
جمع شارع، راههای وسیع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شواهق
تصویر شواهق
جمع شاهقه، بلند ها بلندی ها جمع شاهقه بلندیها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمارق
تصویر شمارق
جامه پاره پاره ژنده
فرهنگ لغت هوشیار
جمع خارث، بر هم زنندگان، پاد سرشتان پاد خوی ها جمع خارق. آنچه که خلاف عادات مردم باشد، کرامات اولیا
فرهنگ لغت هوشیار
جمع بارقه، درخش ها تابان ها تابش ها جمع بارق و بارقه درخشها رخشنده ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوارع
تصویر شوارع
((شَ رِ))
جمع شارع. جاده ها، راه ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خوارق
تصویر خوارق
((خَ رِ))
جمع خارق، آنچه که خلاف عادات مردم باشد، کرامات اولیا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شواهق
تصویر شواهق
((شَ هِ))
جمع شاهقه، بلندی ها
فرهنگ فارسی معین