آش بلغور. (ناظم الاطباء) ، هر آشی که دارای گوشت و مسکه و سبزیهای خوشبو باشد. (ناظم الاطباء) ، برۀ بریان یا هریسه. (یادداشت مؤلف). هریسه. (دهار). هریسه، و گویند برۀبریان. (مهذب الاسماء).
آش بلغور. (ناظم الاطباء) ، هر آشی که دارای گوشت و مسکه و سبزیهای خوشبو باشد. (ناظم الاطباء) ، برۀ بریان یا هریسه. (یادداشت مؤلف). هریسه. (دهار). هریسه، و گویند برۀبریان. (مهذب الاسماء).
مسموع شده. (ناظم الاطباء). شنفته. مطلبی که به گوش رسیده باشد. شنوده. مسموع. (فرهنگ فارسی معین) : ورا دید و بستود و بردش نماز شنیده همی گفت با او براز. فردوسی. شنیده یکایک به هرمز بگفت دل شاه با رای بد گشت جفت. فردوسی. شنیده سخنها فرامش مکن که تاج است بر تخت دانش سخن. فردوسی. مکن باور سخنهای شنیده شنیده کی بود مانند دیده. ناصرخسرو. آواز رود و بربط و نای و سرود و چنگ وین طنطنه که میشنوی هم شنیده گیر. سعدی. - بحق چیزهای نشنیده. رجوع به ترکیب ’بحق چیزهای نشنفته’ ذیل شنفته شود. - دشنام شنیده، کسی که دشنام شنود. آنکه به وی در حضور دشنام دهند: با دست بلورین توپنجه نتوان کرد رفتیم دعاکرده و دشنام شنیده. سعدی. ، کسی که استماع کرده باشد. (ناظم الاطباء)
مسموع شده. (ناظم الاطباء). شنفته. مطلبی که به گوش رسیده باشد. شنوده. مسموع. (فرهنگ فارسی معین) : ورا دید و بستود و بردش نماز شنیده همی گفت با او براز. فردوسی. شنیده یکایک به هرمز بگفت دل شاه با رای بد گشت جفت. فردوسی. شنیده سخنها فرامش مکن که تاج است بر تخت دانش سخن. فردوسی. مکن باور سخنهای شنیده شنیده کی بود مانند دیده. ناصرخسرو. آواز رود و بربط و نای و سرود و چنگ وین طنطنه که میشنوی هم شنیده گیر. سعدی. - بحق چیزهای نشنیده. رجوع به ترکیب ’بحق چیزهای نشنفته’ ذیل شنفته شود. - دشنام شنیده، کسی که دشنام شنود. آنکه به وی در حضور دشنام دهند: با دست بلورین توپنجه نتوان کرد رفتیم دعاکرده و دشنام شنیده. سعدی. ، کسی که استماع کرده باشد. (ناظم الاطباء)
رمیده. (ناظم الاطباء) (از برهان) (فرهنگ اوبهی) : سپاه جاودان از تو رمیده نگار چینیان از تو شمیده. (ویس و رامین). اگر شمیده بود عقل خصم او نشگفت بلی شمیده بود عقل در دماغ سقیم. ابوالفرج رونی. خرد جز در دماغ او شمیده سخن جز در دعای او مزور. انوری. ، ترسیده. هراسیده. ترسان. (ناظم الاطباء) (از برهان). وحشت کرده. (انجمن آرا) : شمیده من در آن میان بادیه ز سهم دیو و بانگ های های او. منوچهری. - شمیده گردیدن (گشتن) ، بیم زده و مدهوش گشتن. (یادداشت مؤلف) : ملک سپاه به راهی بردکه دیو در آن شمیده گردد و گمراه و عاجز و مضطر. فرخی. - ، خشکیدن: ور گشت شمیده گلبن زرد داده ست به سیب گونه و شم. ناصرخسرو. ، متنفر گردیده. (ناظم الاطباء) (برهان) ، خشکیده از بی آبی. خوشیده. (فرهنگ فارسی معین). خوشیده از تشنگی، پیوسته نفس زننده از تشنگی. (ناظم الاطباء) ، کسی که دل وی از گریه کردن و یا دویدن بطپد. (ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (از آنندراج) (از برهان) (از فرهنگ اوبهی) ، گریان و نوحه کنان. (ناظم الاطباء). افغان کننده. (انجمن آرا). گریه و نوحه کرده و افغان نموده. (برهان) : ز غمزۀ تو مبادم امان چو جان اثیر اگر چو چشم تو بی چشم تو شمیده نیم. ؟ شبهای تیره را به سر آورده ام چو شمع زآن همچو شمع زار و نزار و شمیده ام. سیف اسفرنگ. ، آشفته. سرگردان. مدهوش. سرآسیمه. سرگشته. (ناظم الاطباء). بیهوش. (از آنندراج) (برهان). بیهوش و آشفته گردیده. (از برهان). بیهوش و پریشان. (غیاث). - شمیده دل، آشفته خاطر. پریشان دل. مضطرب و پریشان خاطر: دریده جوشن و خسته تن و گسسته امید شکسته تیغ و شمیده دل و فکنده سپر. عنصری. شمیده دل همی گشت اندر آن باغ زبانش ویس گو و دل پر از داغ. (ویس و رامین). ، شیر شرزه و خشمگین. (ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (از برهان)
رمیده. (ناظم الاطباء) (از برهان) (فرهنگ اوبهی) : سپاه جاودان از تو رمیده نگار چینیان از تو شمیده. (ویس و رامین). اگر شمیده بود عقل خصم او نشگفت بلی شمیده بود عقل در دماغ سقیم. ابوالفرج رونی. خرد جز در دماغ او شمیده سخن جز در دعای او مزور. انوری. ، ترسیده. هراسیده. ترسان. (ناظم الاطباء) (از برهان). وحشت کرده. (انجمن آرا) : شمیده من در آن میان بادیه ز سهم دیو و بانگ های های او. منوچهری. - شمیده گردیدن (گشتن) ، بیم زده و مدهوش گشتن. (یادداشت مؤلف) : ملک سپاه به راهی بردکه دیو در آن شمیده گردد و گمراه و عاجز و مضطر. فرخی. - ، خشکیدن: ور گشت شمیده گلبن زرد داده ست به سیب گونه و شم. ناصرخسرو. ، متنفر گردیده. (ناظم الاطباء) (برهان) ، خشکیده از بی آبی. خوشیده. (فرهنگ فارسی معین). خوشیده از تشنگی، پیوسته نفس زننده از تشنگی. (ناظم الاطباء) ، کسی که دل وی از گریه کردن و یا دویدن بطپد. (ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (از آنندراج) (از برهان) (از فرهنگ اوبهی) ، گریان و نوحه کنان. (ناظم الاطباء). افغان کننده. (انجمن آرا). گریه و نوحه کرده و افغان نموده. (برهان) : ز غمزۀ تو مبادم امان چو جان اثیر اگر چو چشم تو بی چشم تو شمیده نیم. ؟ شبهای تیره را به سر آورده ام چو شمع زآن همچو شمع زار و نزار و شمیده ام. سیف اسفرنگ. ، آشفته. سرگردان. مدهوش. سرآسیمه. سرگشته. (ناظم الاطباء). بیهوش. (از آنندراج) (برهان). بیهوش و آشفته گردیده. (از برهان). بیهوش و پریشان. (غیاث). - شمیده دل، آشفته خاطر. پریشان دل. مضطرب و پریشان خاطر: دریده جوشن و خسته تن و گسسته امید شکسته تیغ و شمیده دل و فکنده سپر. عنصری. شمیده دل همی گشت اندر آن باغ زبانش ویس گو و دل پر از داغ. (ویس و رامین). ، شیر شرزه و خشمگین. (ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (از برهان)
آگاهی یافتن بر چیزی: شهد علی کذا شهادهً. (منتهی الارب) ، گواهی دادن برای کسی و ادای شهادت کردن: شهد له بکذا و قولهم اشهد بکذا، یعنی قسم میخورم و شهد اﷲ انه لااله الا هو، ای علم اﷲ او قال اﷲ او کتب اﷲ، و اشهد ان لااله الا اﷲ، یعنی میدانم و بیان می نمایم. (منتهی الارب). قسم و سوگند. (از اقرب الموارد) ، کشتگی در راه خدا. (منتهی الارب). اسم از شهید به معنی کشته در راه خدا. (از اقرب الموارد) ، در اصطلاح صوفیان عبارت است از عالم ملک. (کشاف اصطلاحات الفنون) ، عالم کون. مقابل عالم غیب. (از اقرب الموارد) ، خبر درست. آگاهی قاطع. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). خبر دادن به حقی است مر غیر را بر دیگری از طریق یقین. و این خبردهنده را شاهد (گواه) نامند. و مراد از خبر دادن به حقی، مقصود از حق در این مورد مال یا غیر آن باشد از چیزی که به ثبوت رسد یا اسقاط شود، پس این تعریف شامل حق خدائی و حق خلقی هر دو باشد، جز اینکه در عرف و عادت این حق در مورد مال استعمال شود و لاغیر، چنانکه کرمانی در کتاب اقرار بیان کرده و منظور ازمر غیر را یعنی حقی که برای غیر از مخبر حاصل است با وجود تمام شروط، پس انکار از این تعریف خارج باشد زیرا انکار خبر دادن منکر است مر نفس خود را در آنچه در ید تصرف اوست و همچنین دعوی اصل نیز از این تعریف خارج شود زیرا آن اخبار مدعی است مر نفس خود را بردیگری و همچنین باشد دعوی وکیل زیرا آن را هم از اخبار مر غیر با وجود تمام شرایط نتوان فرض کرد و منظور از بر دیگری اقرار از این تعریف خارج گردد، چه اقرار اخبار مر غیر را باشد برای نفس خود و مراد از طریق یقین خارج میکند اخباری را که بر حسب ظن و تخمین باشد و این تعریف را قید دیگری لازم باشد و آن ’در مجلس قضاوت و حکم’ است، چنانکه در فتح القدیر بیان کرده تا آن گواهی که در خارج از مجلس قضاوت صورت می گیرد خارج شود، چه آن گواهی شرعی محسوب نشود، چنانکه در جامعالرموز و بیرجندی و غیر آن بیان شده است. (کشاف اصطلاحات الفنون) ، (اصطلاح فقه) خبر و علم قطعی است که شخصی غیر قاضی از حقی که متعلق به ثالث است اظهار میدارد و شهادت با رعایت مقررات لازم از جمله دلایلی است که قاضی به استناد آن به صدور حکم مبادرت میکند و برای آنکه شهادت چنین ارزشی را دارا شود بنا به گفتۀ شهید ثانی در لمعه شاهد و همچنین موضوع شهادت به شرح زیر باید شرایط چندی را حائز باشند: الف: شرایط شاهد، شاهد باید بالغ و عاقل و مسلمان و مؤمن (امامی اثناعشری) و عادل باشد و طهارت مولد داشته (زنازاده نباشد) و در شهادت متهم نباشد و شهادت طفل قابل استماع نیست مگر در موضوع ایراد جرح که منجر به قتل نشود که در این مورد شهادت اطفال دهسالۀ کامل قابل توجه است، در صورتی که اطفال از محل وقوع جرم متفرق نشده و غرض از اجتماع ایشان هم ارتکاب امر نامشروعی نباشد. اشخاص ابله و مغفل و فراموشکار در حکم غیرعاقل بوده و در مواردی که جنون ادواری باشد شهادت آنان قابل استماع نیست و همچنین در موارد وجود اتهام شهادت قابل استماع نیست، مانند شهادت شریک علیه شریک خود یا شهادت طلبکاران بنفع مدیون مفلس و وصی در متعلق وصیت وشهادت زوج علیه زوجه متهم به زنا زیرا در اینگونه شهادتها اتهام یا جلب منفعت و یا دفع ضرر برای شاهد مینماید. و نیز شهادت متبرع یعنی کسی که بدون دعوت قاضی شهادت داده است پذیرفته نمی باشد مگر شهادت در حقوق الهی چون شهادت به ترک نماز و روزه و زکوه. ب: موضوع شهادت، امری که بدان شهادت میدهد باید مورد یقین و علم قطعی او باشد یا آن را ببینند، بدین معنی که در شهادت بر افعالی از قبیل غصب و سرقت و قتل و رضاع تولد و زنا و لواط لازم است که شاهد آن را خود دیده باشد و در شهادت بر گفتارها مانند عقود و ایقاعات و قذف بایدشخصی گوینده را رؤیت کرده و هم گفته های او را شنیده باشد. در موارد بسیاری از امور برای آنکه شهادت دلیل مثبت بشمار رود تعدد شهود ضروری است و بر حسب اختلاف موارد عدد لازم مختلف است، چنانکه در شهادت بر زناو لواط شهود باید چهار نفر مرد باشند، ولی در پاره ای از امور مالی شهادت دو نفر کافی است، چنانکه شهادت دو مرد یا یک مرد و دو زن و اداء شهادت واجب کفائی است مگر در صورت انحصار شاهد که واجب عینی است. و نیز رجوع به کتاب الشهادات شرح لمعه شود
آگاهی یافتن بر چیزی: شهد علی کذا شهادهً. (منتهی الارب) ، گواهی دادن برای کسی و ادای شهادت کردن: شهد له بکذا و قولهم اشهد بکذا، یعنی قسم میخورم و شهد اﷲ انه لااله الا هو، ای علم اﷲ او قال اﷲ او کتب اﷲ، و اَشهدُ اَن لااله الا اﷲ، یعنی میدانم و بیان می نمایم. (منتهی الارب). قسم و سوگند. (از اقرب الموارد) ، کشتگی در راه خدا. (منتهی الارب). اسم از شهید به معنی کشته در راه خدا. (از اقرب الموارد) ، در اصطلاح صوفیان عبارت است از عالم ملک. (کشاف اصطلاحات الفنون) ، عالم کون. مقابل عالم غیب. (از اقرب الموارد) ، خبر درست. آگاهی قاطع. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). خبر دادن به حقی است مر غیر را بر دیگری از طریق یقین. و این خبردهنده را شاهد (گواه) نامند. و مراد از خبر دادن به حقی، مقصود از حق در این مورد مال یا غیر آن باشد از چیزی که به ثبوت رسد یا اسقاط شود، پس این تعریف شامل حق خدائی و حق خلقی هر دو باشد، جز اینکه در عرف و عادت این حق در مورد مال استعمال شود و لاغیر، چنانکه کرمانی در کتاب اقرار بیان کرده و منظور ازمر غیر را یعنی حقی که برای غیر از مخبر حاصل است با وجود تمام شروط، پس انکار از این تعریف خارج باشد زیرا انکار خبر دادن منکر است مر نفس خود را در آنچه در ید تصرف اوست و همچنین دعوی اصل نیز از این تعریف خارج شود زیرا آن اخبار مدعی است مر نفس خود را بردیگری و همچنین باشد دعوی وکیل زیرا آن را هم از اخبار مر غیر با وجود تمام شرایط نتوان فرض کرد و منظور از بر دیگری اقرار از این تعریف خارج گردد، چه اقرار اخبار مر غیر را باشد برای نفس خود و مراد از طریق یقین خارج میکند اخباری را که بر حسب ظن و تخمین باشد و این تعریف را قید دیگری لازم باشد و آن ’در مجلس قضاوت و حکم’ است، چنانکه در فتح القدیر بیان کرده تا آن گواهی که در خارج از مجلس قضاوت صورت می گیرد خارج شود، چه آن گواهی شرعی محسوب نشود، چنانکه در جامعالرموز و بیرجندی و غیر آن بیان شده است. (کشاف اصطلاحات الفنون) ، (اصطلاح فقه) خبر و علم قطعی است که شخصی غیر قاضی از حقی که متعلق به ثالث است اظهار میدارد و شهادت با رعایت مقررات لازم از جمله دلایلی است که قاضی به استناد آن به صدور حکم مبادرت میکند و برای آنکه شهادت چنین ارزشی را دارا شود بنا به گفتۀ شهید ثانی در لمعه شاهد و همچنین موضوع شهادت به شرح زیر باید شرایط چندی را حائز باشند: الف: شرایط شاهد، شاهد باید بالغ و عاقل و مسلمان و مؤمن (امامی اثناعشری) و عادل باشد و طهارت مولد داشته (زنازاده نباشد) و در شهادت متهم نباشد و شهادت طفل قابل استماع نیست مگر در موضوع ایراد جرح که منجر به قتل نشود که در این مورد شهادت اطفال دهسالۀ کامل قابل توجه است، در صورتی که اطفال از محل وقوع جرم متفرق نشده و غرض از اجتماع ایشان هم ارتکاب امر نامشروعی نباشد. اشخاص ابله و مغفل و فراموشکار در حکم غیرعاقل بوده و در مواردی که جنون ادواری باشد شهادت آنان قابل استماع نیست و همچنین در موارد وجود اتهام شهادت قابل استماع نیست، مانند شهادت شریک علیه شریک خود یا شهادت طلبکاران بنفع مدیون مفلس و وصی در متعلق وصیت وشهادت زوج علیه زوجه متهم به زنا زیرا در اینگونه شهادتها اتهام یا جلب منفعت و یا دفع ضرر برای شاهد مینماید. و نیز شهادت متبرع یعنی کسی که بدون دعوت قاضی شهادت داده است پذیرفته نمی باشد مگر شهادت در حقوق الهی چون شهادت به ترک نماز و روزه و زکوه. ب: موضوع شهادت، امری که بدان شهادت میدهد باید مورد یقین و علم قطعی او باشد یا آن را ببینند، بدین معنی که در شهادت بر افعالی از قبیل غصب و سرقت و قتل و رضاع تولد و زنا و لواط لازم است که شاهد آن را خود دیده باشد و در شهادت بر گفتارها مانند عقود و ایقاعات و قذف بایدشخصی گوینده را رؤیت کرده و هم گفته های او را شنیده باشد. در موارد بسیاری از امور برای آنکه شهادت دلیل مثبت بشمار رود تعدد شهود ضروری است و بر حسب اختلاف موارد عدد لازم مختلف است، چنانکه در شهادت بر زناو لواط شهود باید چهار نفر مرد باشند، ولی در پاره ای از امور مالی شهادت دو نفر کافی است، چنانکه شهادت دو مرد یا یک مرد و دو زن و اداء شهادت واجب کفائی است مگر در صورت انحصار شاهد که واجب عینی است. و نیز رجوع به کتاب الشهادات شرح لمعه شود
مؤنث عهید. گویند: قریه عهیده، یعنی قریۀ قدیمی که زمان طولانی بر آن گذشته است. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به عهید شود
مؤنث عهید. گویند: قریه عهیده، یعنی قریۀ قدیمی که زمان طولانی بر آن گذشته است. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به عهید شود