جدول جو
جدول جو

معنی شهلیلی - جستجوی لغت در جدول جو

شهلیلی(شِ لی لی ی)
نوعی از درهم که اندازۀ آن عرض کف دست است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شایلی
تصویر شایلی
(دخترانه)
بی همتا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تهلیل
تصویر تهلیل
تسبیح کردن، «لا اله الا اللّه» گفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شهلیده
تصویر شهلیده
ازهم پاشیده، پراکنده و پریشان شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شهلیدن
تصویر شهلیدن
ازهم پاشیدن، پراکنده شدن، پخش شدن، برای مثال چو افتاد دشمن در آن پای لغز / به سمّ سمندش بشهلید مغز (نظامی5 - ۹۷۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اهلیلجی
تصویر اهلیلجی
به شکل اهلیلج، دو قوس که سربه سر بر شکلی محیط شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اهلیلج
تصویر اهلیلج
هلیله، میوه ای خوشه ای کوچک از خانوادۀ بادام به رنگ زرد که مصرف دارویی دارد، درختی بزرگ با برگ های دراز و باریک که در هندوستان می روید و میوۀ هلیله از آن به دست می آید
فرهنگ فارسی عمید
پیش قراول، جالیشی، شالشی، (دزی ج 1 ص 168)
لغت نامه دهخدا
(مُ هََ هَِ)
منسوب به مهلهل، قسمی تراش و اندام قلم، منسوب به ابن مهلهل. (نوروزنامه)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
منسوب به دهلیز است. هر چیز منسوب و مربوط به دهلیز، دربان خانه را گویند. (لغت محلی شوشتر) ، حرفهای بازاری. (یادداشت مؤلف). کنایه از سخنانی که از اندرون خانه خبری دهند و از بیرون خانه خبری گویند و بتراشند. (ناظم الاطباء). کنایه از سخنان اراجیف بی ماحصل، و صحیح آن سخن دهلیزی است. (از آنندراج). کنایه از سخنان اراجیف و بی حاصل باشد. (برهان) :
گفت دهلیزی است واﷲ این سخن
پیش شه خاک است هم زر کهن.
مولوی.
زانکه آن گرمی آن دهلیزی است
طبع اصلش سردی است و تیزی است.
مولوی.
- سخنان دهلیزی، سخنان بی اصل و معنی. (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُصَ رَ شُ دَ)
پراکنده و پریشان شدن و از هم پاشیده شدن و پخچ و پهن گشتن. (از برهان) :
چو افتاد دشمن در آن پای نغز
ز سم ّ سمندش بشهلید مغز.
نظامی (از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(شَ دَ / دِ)
شهریده. پراکنده و پریشان شده و از هم پاشیده شده و پخچ و پهن. (از برهان) (از ناظم الاطباء). پراکنده و پریشان شده واز هم پاشیده شده. (انجمن آرا) (آنندراج). شلهیده
لغت نامه دهخدا
(شَهْ وَ)
دهی از دهستان کاکاوند بخش دلفان شهرستان خرم آباد و حدود 100 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(شَ یِ)
طبیعی. جبلی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ لَ)
دهی است از دهستان جوانرود بخش پاوه شهرستان سنندج. واقع در 43هزارگزی جنوب خاوری پاوه با 94 تن سکنه و راه اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
منسوب به تحلیل. انتزاعی. مجرد، چون هندسۀ تحلیلی، احکام تحلیلی.
- احکام تحلیلی، اصطلاحی است در تقسیم تصدیقات منسوب به کانت و بر طبق این تقسیم احکام بر دو گونه خواهند بود: تحلیلی و ترکیبی. احکام ترکیبی آنهایی هستند که در آنها محکوم ٌبه بطور ضمنی در محکوم علیه موجود است. مثال: تمام اشعۀ دایره با هم مساوی هستند. مثال دیگر: جسم دارای سه بعد است. (از روانشناسی تربیتی تألیف علی اکبر سیاسی صص 240- 241).
- هندسۀ تحلیلی، اساس این هندسه بر مبنای مطالعۀ هندسی بوسیلۀ روشهای جبری قرار دارد که آنرا آنالیز گویند و این گونه تحقیق عبارت از تعیین نقطه و اشکال هندسی و منحنیهای گوناگون بوسیلۀ اعداد جبری و دستگاه مختصات است. و رجوع به دایرهالمعارف وان نوسترانس ص 86 شود
لغت نامه دهخدا
(اِ لی لِ / لَ)
مأخوذ از هلیلۀ فارسی و به معنی آن. (ناظم الاطباء). معرب هلیله. (غیاث اللغات). هلیله. (از منتهی الارب). رجوع به هلیله شود
لغت نامه دهخدا
(اِ لی لِ)
بشکل اهلیلج. هر چیز که مانند هلیله باشد. (ناظم الاطباء). بشکل هلیله. بصورت اهلیلج. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، آنکه بر زین درست نتواند نشست و بچپ و راست مایل باشد، پسر زن گرامی نژاد که از بندۀ آزاد زاده باشد. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ لی لا)
همه: اخذه باقلیلاه. (منتهی الارب). همگی. بالتمام. جمهور. (ناظم الاطباء) ، تباه و فاسد گردانیدن پوست را، قادر و توانا گردانیدن کسی را، لازم گرفتن چیزی را، بازایستادن باران. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، ذخیره نهادن و خشنود کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سرمایه دادن و خشنود کردن. (تاج المصادر بیهقی) ، دست دادن شکار و قادر و توانا گردانیدن آن بر خود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، دادن چیزی را که بوی تسکین یابد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
منسوب به تاج.
لغت نامه دهخدا
(اِ لی لا)
شعبی است بنی اسد را و در آن نخلستانی است و ذکر آن در شعر آمده است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ذلیلی
تصویر ذلیلی
ذلت مذلت خواری. خواری تو سری خوری
فرهنگ لغت هوشیار
درختی است در هندوستان که رنگش زرد یا سیاه است و در طب از آن استفاده میشود
فرهنگ لغت هوشیار
چارمغز بازی، گردکان بازی، چرخی که کودکان ازچوب و خلاشه سازند وبرآب روان گذارند تاآب آنرا بگردش درآورد وایشان تماشاکنند، گردون بازی
فرهنگ لغت هوشیار
از پارسی هلیلگی از پیکره های هند چکی اگر دو قوس از دایره که هر یک از نصف دایره کمترند بر شکلی محیط شوند و کوژی (یا انحداب) آنها به یک سمت نباشد آنرا (اهلیلجی) گویند
فرهنگ لغت هوشیار
پولی باشد که در قمار ببرند و به حاضران مجلس یا به صاحب خانه به رسم انعام دهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهلیل
تصویر تهلیل
لا الله الا الله گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شهلیده
تصویر شهلیده
پراکنده پریشان از هم پاشیده، پخش و پهن گردیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلیلی
تصویر دلیلی
سیب گلاب از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهلیلج
تصویر اهلیلج
پارسی تازی شده هلیله از گیاهان هلیله یا اهلیلج کابلی. هلیله
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته دهلیزی سخن یاوه گفت دهلیزی است و الله این سخن (مولانا) منسوب به دهلیز، سخن بی معنی گفتار بیفایده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهلهلی
تصویر مهلهلی
منسوب به مهلهل (نام کسان)، منسوب به ابن مهلهل، نوعی قلم: (و بزمین عراق دوانزده قلم است هریکی را قد و اندام و تراشی دیگر و هر یکی را ببزرگی ازخطاطان باز خوانند... و دیگر مهلهلی که بابن مهلهل باز خوانند)
فرهنگ لغت هوشیار
نو ماهی منسوب به هلال: بشکل هلال، نوعی ازتیرکه دسته آن بشکل هلال است، قطعه ایست از دایره، هلالی: هرگاه دوقوس ازدایره برسطح جسمی محیط شوندکه ازنصف دایره کوچکترباشد دراینصورت چنانکه انحداباین دو دریک طرف واقع شوند آن جسم راهلالی می نامند. کمانی خمیده، هلال شکل
فرهنگ لغت هوشیار
((اِ لَ))
اگر دو قوس از دایره که هر یک از نصف دایره کمترند بر شکلی محیط شوند و کوژی (یا انحداب) آن ها به یک سمت نباشد آن را «اهلیلجی» گویند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دهلیزی
تصویر دهلیزی
منسوب به دهلیز، سخن بی معنی، گفتار بی فایده
فرهنگ فارسی معین