جدول جو
جدول جو

معنی شهروی - جستجوی لغت در جدول جو

شهروی
ظاهراً نام جانوری است و ابوالفتوح رازی این کلمه را در عبارت ذیل (چ 1 ج 2 ص 223) آورده است اما معنی آن معلوم نشد: ’و هرکه روباهی بکشد یا خرگوشی یا آهویی صید کند و بکشد بر او گوسفندی باشد و هرکه شهروی بکشد بر او بره ای باشد از شیر بازستده و به چرا آمده و هرکه موش دشتی بکشد...’ در شرح آیۀ شریفۀ:... من قتله منکم متعمداً فجزاءٌ مثل ما قتل من النعم یحکم به ذواعدل منکم هدیاً بالغ الکعبه... الخ. (قرآن 95/5)
لغت نامه دهخدا
شهروی
(شَ)
مخفف شاهروی. روی شاه. رویی چون شاه. چهره ای چون چهرۀ شاه
لغت نامه دهخدا
شهروی
(شَ)
نام یک تن ایرانی اصیل که معاصر یزدگرد سوم بود با ماهوی. (فهرست ولف). نام یکی از اعیان ایرانی زمان یزدگرد. (لغات شاهنامه) :
نشست او و شهروی بر پای خاست
بماهوی گفت این دلیری چراست.
فردوسی
نام دانشمندی که در دربار شاپورهرمزد و نرسی بوده است. (فهرست ولف). نام خردمندی از درباریان شاپور هرمز. (لغات شاهنامه) :
یکی موبدی بود شهروی نام
خردمند و شایسته و شادکام.
فردوسی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شهرویه
تصویر شهرویه
(دخترانه)
نام دختر خسروپرویز پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شهروین
تصویر شهروین
(پسرانه)
شهنام، از نامهای باستانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شهروز
تصویر شهروز
(پسرانه)
رودی بزرگ، شاهروز، روز شاهان، شهرود نام سازی باستانی، شاه روزگار، داری بخت و روز شاه، نام شهری که خسروپرویز پادشاه ساسانی بنا کرد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شهرود
تصویر شهرود
(پسرانه)
نهر و رودخانه بزرگ، نام سازی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شهرود
تصویر شهرود
شاهرود، برای مثال بکرده راست با مزمار شهرود / بکرده راست با بربط ربابا (منوچهری - ۲۱۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شهروا
تصویر شهروا
سکه ای که فقط در قلمرو فرمان روای محلی ضرب کنندۀ آن رواج داشت، برای مثال بزرگ زادۀ نادان به شهروا ماند / که در دیار غریبش به هیچ نستانند (سعدی - ۱۲۱)، سکه ای که ارزش حقیقی آن کمتر از ارزش اسمی آن باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زهروی
تصویر زهروی
مربوط به ارتباط جنسی
فرهنگ فارسی عمید
(شَ)
مخفف شاهرود. شاهرود. رود بزرگ، و مصحف آن شهروز است. (از حاشیۀ برهان). رجوع به شهروز شود
لغت نامه دهخدا
(شو / شَ / شُو رَ)
منسوب به شور، شوری. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(شُ وا)
جمع واژۀ شهوی ̍. (یادداشت مؤلف). رجوع به شهوی شود
لغت نامه دهخدا
(شَ وا)
جمع واژۀ شهوان. (منتهی الارب). رجوع به شهوان شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
جمع واژۀ شهوان. رجوع به شهوان شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
مخفف شاهرود. هر نهر ورود خانه بزرگ را گویند عموماً. (برهان) (از ناظم الاطباء) (جهانگیری) (انجمن آرا). رجوع به شاهرود شود، نام سازی است مانند موسیقار که رومیان در بزم و رزم نوازند. (برهان). نام سازی. (ناظم الاطباء) (غیاث) (از جهانگیری). شمس قیس در ذکر ابوحفص حکیم بن احوص سغدی گوید: او در صناعت موسیقی دستی تمام داشته است... و صورت آلتی موسیقاری، نام آن شهرود که بعد از ابوحفص هیچ کس آنرا در عمل نتوانست آورد، برکشیده. (المعجم چ قزوینی صص 150- 151) :
ازبرای عاشقان مفلس اکنون بی طمع
بلبل خوش نغمه گه شهرود وگه عنقا زند.
سنائی.
حلاوتهای شیرین شکرخند
نی شهرود را کرده نی قند.
نظامی.
، نام صوتی نیز هست. (برهان). نام مقامی است. (انجمن آرا). صوتی است از موسیقی. (جهانگیری) ، تار گنده و تار بم را نیز گویند که در بعضی سازها بندند. (برهان) (ناظم الاطباء) (از غیاث) (از انجمن آرا) (از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
نام شهری است در ملک عراق که خسرو پرویز بر لب رود خانه شهرود بنا کرده بود و بنام آن رودخانه موسوم ساخته. (برهان) (جهانگیری) (انجمن آرا) :
شدنداز مرز موقان سوی شهرود
بنا کردند شهری از می و رود.
نظامی.
مرا آن روز شادی کرد بدرود
که شیرین را رها کردی به شهرود.
نظامی.
همان شهرود و آب خوشگوارش
بنای خسرو و جای شکارش.
نظامی.
حدیث باربد با ساز دهرود
همان آرامگاه شه به شهرود.
نظامی.
رجوع به شاهرود شود
نام رودخانه ای است در عراق. (برهان) (غیاث). ظاهراً مراد شاهرود است. یکی از دو شعبه سپیدرود که به دریای خزر ریزد. رجوع به شاهرود شود
لغت نامه دهخدا
(شَ رَ)
بعضی از مردم قم روایت کنند که دیه خمانی بنا کرده شده است بر دست مردی نام او شهرواو این دیه را بنا نهاد بنام خود. (تاریخ قم ص 65)
لغت نامه دهخدا
(شُ رَ / رِ)
شهرت. معروفیت:
چونک می بیند که میل دلبر اندر شهرگیست
اشک می بارد ز رشک آن صنم از دیدگان.
مولوی (دیوان شمس تبریزی)
لغت نامه دهخدا
(شَ رِ رَ)
معروف به شاهزاده عبدالعظیم یا حضرت عبدالعظیم، و آن بعلت بودن مرقد امامزاده عبدالعظیم بن عبدالله بن عبدالله بن حسین بن زید بن الامام حسن در آنجاست. رجوع به ری و عبدالعظیم بن عبداﷲ... شود
لغت نامه دهخدا
(رَ رَ / رُ)
سیر و حرکت و راه رفتن:
بازماندن ز راه روی نداشت
ره نه و رهروی فرونگذاشت.
نظامی.
رهروی در گرفت و راه نوشت
سوی شهر آمد از کرانۀ دشت.
نظامی.
سحرگه رهروی در سرزمینی
همی گفت این معما با قرینی.
حافظ.
کعبه کجا و رهروی نی سوارها
با خامه کی توان ره وصف تو قطع کرد.
واعظ قزوینی.
، هدایت و ارشاد، سلوک و سیر و رفتار، روش، گام و خطوه. (ناظم الاطباء). رجوع به راهروی در همه معانی شود
لغت نامه دهخدا
(شَ رَ)
شاید از شهرروا باشد. چاو. (یادداشت مؤلف). ظاهراً مخفف شهرروا. (فرهنگ نظام). گویند پادشاهی زر قلب و ناسره زد و آنرا شهروا نام کرد و بنابر شدت و تندی خوی در ملک خود رایج گردانید و در غیر ملک او به هیچ نمی گرفتند. (از برهان). درم و دینار ناسره که خصوصاً در یک شهر رایج باشد، و این در اصل ’شهرروا’ بود یک ’ر’ را مطابق قاعده حذف کردند، و نیز آن درم ناسره که یکی از ملوک ظالم در ملک خود بزور رایج کرده بوده در ملک دیگران رواج نیافت، و ظاهراً به این معنی در اصل شه روا بود. (غیاث) (از رشیدی) (از جهانگیری). زر و سیم ناسره که درملکی رایج و روا و در غیر آن ناروا باشد. نقیض شهرروا. (ناظم الاطباء). رجوع به شهرروا شود:
بزرگ زادۀ نادان به شهروا ماند
که در دیار غریبش به هیچ نستانند.
سعدی (گلستان).
، در منتخب نوشته که نوعی از خرمهره که کوچک باشد بقدر تخم خرما. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
شاه سیما، شاه شکل، شبیه به شاه، زیباروی، که رویی چون شاه دارد، شکوهمند:
بپرسید و گفتش چه مردی بگوی
که هم شاه شاخی و هم شاهروی،
فردوسی،
چه مردی بدو گفت با من بگوی
که هم شاهخوئی و هم شاهروی،
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(زُ رَ)
منسوب به ستارۀ زهره. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
- بیماریهای زهروی، امراض مقاربتی. (یادداشت ایضاً). بیماریهای عفونی که معمولاً بواسطۀ مقاربت سرایت می کند مانند سیفلیس و سوزاک. (از دایره المعارف فارسی). رجوع به زهره شود
لغت نامه دهخدا
(شَ رو یَ / شَ رَ وَیْهْ)
نام دختر پرویز و خواهر پوران دخت. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 25)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شوروی
تصویر شوروی
شوروی در فارسی سکالشی منسوب به شوروی
فرهنگ لغت هوشیار
پولی که ارزش حقیقی آن کمتر از بهای اسمی آن باشد و بنابراین در غیر محلی که ضرب شده ارزش چندان ندارد: بزرگزاده نادان بشهروا ماند که در دیار غریبش بهیچ نستانند 0 (گلستان 114)
فرهنگ لغت هوشیار
سازی بود در قدیم که طول آن دو برابر طول عود است و بر آن ده سیم مزوج بندند و کاسه و سطح آن بر هیئت عود است و اکنون متروک است، تار گنده و بم که در سازها بندند
فرهنگ لغت هوشیار
به شب راه رفتن یا سفر کردن، شب بیداری، پارسایی زهد، شبگردی داروغگی، دزدی راهزنی، عیاری. یا جامه (لباس) شبروی. لباسی که برای عملیات به تن کنند: (امیر ارسلان گفت که پدر یک دست لباس شبروی میخواهم)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زهروی
تصویر زهروی
مرز شیک (مقاربتی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رهروی
تصویر رهروی
عمل راه رفتن، (تصوف) سلوک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شهروا
تصویر شهروا
((شَ))
پولی که ارزش حقیقی آن کمتر از ارزش رسمی آن بوده، زر ناخالص
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شبروی
تصویر شبروی
((~. رَ))
شبگردی، در شب سفر کردن، شب زنده داری، پارسایی، راه زنی، دزدی، عیاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رهروی
تصویر رهروی
((رَ هْ رَ))
راهروی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شهرود
تصویر شهرود
((شَ))
سازی بود سیمی شبیه به عود، نوایی از آهنگ های قدیم
فرهنگ فارسی معین