جدول جو
جدول جو

معنی شنگوک - جستجوی لغت در جدول جو

شنگوک
(شَ)
مصحف شنگرک. (حاشیۀ برهان چ معین). شنگور. شنلوک. چوب و چرمی که بر گلوی دوک کنند که بعربی فلکه گویند. شنلوک. (از برهان) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شنگول
تصویر شنگول
شنگل، شنگ، شوخ، ظریف، زیبا، عیار، سرخوش، سرمست، برای مثال صبا زآن لولی شنگول سرمست / چه داری آگهی چون است حالش (حافظ - ۵۶۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شنگور
تصویر شنگور
شنگرک، کماج، تختۀ گرد که میانش سوراخ دارد و در سرستون خیمه قرار می دهند، بادریسه، سنگور، چناب، سنگرک، سپندوز، کلیچۀ خیمه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شنگرک
تصویر شنگرک
کماج، تختۀ گرد که میانش سوراخ دارد و در سرستون خیمه قرار می دهند، بادریسه، سنگور، چناب، سنگرک، سپندوز، کلیچۀ خیمه
فرهنگ فارسی عمید
(شَ)
بادریسۀ دوک را گویند و آن چرم یا چوبی باشد مدور که در گلوی دوک محکم سازند و بعربی فلکه خوانند. (برهان) (آنندراج). بادریسۀ دوک باشد و آن را به تازی فلکه نامند. (فرهنگ جهانگیری). بادریسۀ دوک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ رَ)
نام یکی از رایان هندوستان است که به مدد افراسیاب رفته بود و افراسیاب او را به یاری پیران ویسه فرستاد وقتی که پیران ویسه به جنگ طوس بن نوذر میرفت. (برهان). و این از صاحب برهان سهو است که شنگل را شنگرک دانسته. (از انجمن آرا). این کلمه در فهرست ولف نیز نیامده است. رجوع به شنگل شود. (از حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
(شَ گُ)
بادریسۀ دوک را گویند و آن چوب یا چرمی باشد مدور که در گلوی دوک محکم سازند. (برهان). شنگور. (رشیدی). سنگرک. سنگور. (حاشیۀ برهان چ معین). و رجوع به سنگور و سنگرک شود
لغت نامه دهخدا
اسم فارسی کرسنه است که به فارسی مشنگ و به هندی ’شر’ نامند. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
شنگرک. (حاشیۀ برهان چ معین). بادریسۀ خیمه را گویند و آن تخته ای باشد مدور و میان سوراخ که بر سر چوب خیمه محکم سازند، بادریسۀ دوک. چوب و چرمی که بر گلوی دوک کنند. (برهان) (جهانگیری) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) :
نارسیده ترنج بارورش
چون فقع کوزه و چو شنگور است.
ابوالفرج رونی
لغت نامه دهخدا
(شَ لَ)
مصغر شنگول. و این در مقام تحبیب و توجه بکار برند:
ناگهان بستد دلم دلدارکی
شوخکی شنگولکی عیارکی.
مولوی.
رجوع به شنگوله شود
لغت نامه دهخدا
(چَ)
شخصی را گویند که از بیماری برخاسته باشد و از ضعف دست بر دیوار گرفته راه رود. (برهان). بیماری که تازه از بیماری برخاسته و به امداد و اعانت کسی و یا چیزی حرکت می کند. چنگلوک، مردم دست و پا کچ را گفته اند. (برهان). بمعنی چنگلوک است. (آنندراج) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). رجوع به چنگلوک شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
بادریسۀ دوک که به عربی فلکه خوانند. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از چنگوک
تصویر چنگوک
آنکه دست و پایش معیوب و ضعیف باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شنگول
تصویر شنگول
سخت شادان و خرم، با روح، دل زنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شنگرک
تصویر شنگرک
بادریسه (دوک ستون خیمه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شنگول
تصویر شنگول
((شَ))
شوخ و ظریف، زیبا، عیار، سرمست، سرخوش، شنگل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چنگوک
تصویر چنگوک
((چَ))
انسان یا حیوانی که انگشتان دست و پایش معیوب و ضعیف باشد، چنگلوک
فرهنگ فارسی معین
شادمان، شاد، مسرور، سرخوش، سرمست، ملنگ، نشئه
متضاد: گرفته
فرهنگ واژه مترادف متضاد