جدول جو
جدول جو

معنی شنگور

شنگور
شنگرک، کماج، تختۀ گرد که میانش سوراخ دارد و در سرستون خیمه قرار می دهند، بادریسه، سنگور، چناب، سنگرک، سپندوز، کلیچۀ خیمه
تصویری از شنگور
تصویر شنگور
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با شنگور

شنگور

شنگور
شنگرک. (حاشیۀ برهان چ معین). بادریسۀ خیمه را گویند و آن تخته ای باشد مدور و میان سوراخ که بر سر چوب خیمه محکم سازند، بادریسۀ دوک. چوب و چرمی که بر گلوی دوک کنند. (برهان) (جهانگیری) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) :
نارسیده ترنج بارورش
چون فقع کوزه و چو شنگور است.
ابوالفرج رونی
لغت نامه دهخدا

شنگول

شنگول
شنگل، شنگ، شوخ، ظریف، زیبا، عیار، سرخوش، سرمست، برای مِثال صبا زآن لولی شنگول سرمست / چه داری آگهی چون است حالش (حافظ - ۵۶۴)
شنگول
فرهنگ فارسی عمید

اشنگور

اشنگور
سیاه دِرَخت، درختی با شاخه های پرخار برگ های دندانه دار گل های کوچک زرد، میوۀ تیره رنگ با سه یا چهار دانه که طعم تلخ و بوی نامطبوع دارد و از آن شیره ای می گیرند که در طب به عنوان مسهل به کار می رود، خوشه اَنگور، آش اَنگور، خَرزَل، کُلی کَک، شوکة الصباغین، شجرة الدکن، نرپرُن، نرپرون
اشنگور
فرهنگ فارسی عمید

شنگویر

شنگویر
زنجبیل، گیاهی پایا، با برگ های دراز و باریک شبیه برگ نی، گل هایی خوشه ای و زرد رنگ و ساقه ای معطر که مزه ای تند دارد و به عنوان ادویه و دارو به کار می رود
شنگویر
فرهنگ فارسی عمید

سنگور

سنگور
سله، سبد، زنبیل
کُماج، تختۀ گرد که میانش سوراخ دارد و در سرستون خیمه قرار می دهند، سِپَندوز، بادریسِه، شَنگُرک، سَنگرَک، چَناب، کَلیچِۀ خِیمِه
سنگور
فرهنگ فارسی عمید