جدول جو
جدول جو

معنی شنقله - جستجوی لغت در جدول جو

شنقله
(شُ قُ لَ)
رنگی از رنگهای اسب. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
شنقله
(تَ)
بیرون آوردن دراهم در مطالبه. (از اقرب الموارد). منتهی الارب در ’ش ن ف ل’ آورده است. رجوع به شنفله شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نقله
تصویر نقله
ناقل ها، نقل کنندگان، روایت کنندگان، جابه جا کنندگان، جمع واژۀ ناقل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شنگله
تصویر شنگله
ریشۀ پرده و دستار و جامه، خوشه، خوشۀ جو یا گندم، خوشۀ انگور، خوشۀ خرما، برای مثال درخت خرما صد خار زشت دارد و خشک / اگر دو شنگله خرمای خوب و تر دارد (ناصرخسرو - ۲۷۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نقله
تصویر نقله
انتقال، از جایی به جایی شدن، سخن چینی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شندله
تصویر شندله
تودری، گیاهی بیابانی و شبیه گیاه خردل با برگ های باریک و کرک دار و گل های زرد و خوشه ای و دانه های ریز و قهوه ای رنگ و لعاب دار، خیس کرده یا دم کردۀ آن را برای تسکین سینه درد و دفع سرفه می خورند و برای صاف کردن سینه و رفع گرفتگی صدا نافع است
قدومه، مادردخت، اوسیمون، جنفج
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
به نهایت چیزی رسیدن.لغت مولد است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کوشش نمودن. استقصاء. استقصای زیاده از حد کردن. (فرهنگ فارسی معین)،
{{اسم مصدر}} بمعنی جور و بی اعتدالی و تعدی بی حد به رعایا باشد و این معنی در کتب لغتی که در دست است موجود نیست. (راحهالصدور چ محمد اقبال ص 507). جور. تعدی بی حد بر رعایا. (فرهنگ فارسی معین) : تنور شنقصه چنان گرم شد که همدان و نواحی آن بسوخت. (راحهالصدور ص 388). و از غبنی وشنقصه ای که موجب عیبی یا منقصه ای در امور ملک و دین (شود) اجتناب و احتراز واجب و لازم دانند. (ترجمه محاسن اصفهان ص 140). از تزویر قاضیان و شنقصۀ مغولان و عربدۀ گنگان... ایمن مباشید. (عبید زاکانی)
لغت نامه دهخدا
(نَ لَ)
پیکان تیر که پهن و کوتاه باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). واحد نقال است. (از اقرب الموارد). ج، نقال
لغت نامه دهخدا
(نُ لَ)
برگردیدگی. (منتهی الارب) (آنندراج) ، از جائی به جائی شدگی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). از جائی به جائی بردگی. (ناظم الاطباء). انتقال. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). اسم است انتقال را. (منتهی الارب) (از متن اللغه) ، سخن چینی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نمامی. (ناظم الاطباء). نمیمه. (از اقرب الموارد) (متن اللغه). ج، نقل
لغت نامه دهخدا
(نِ لَ)
زنی که به زنی نخواهند او را از کلانسالی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). زنی که از کلانسالی وی را خواستگاری نکنند. (ناظم الاطباء). ج، نقل
لغت نامه دهخدا
(مُ قُ لَ / لِ)
به معنی انگشت دان و زغال دان باشد. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). مجمر. (غیاث). امروزه منقل گویند و منقله در عربی، به معنی منزل و فرودآمدنگاه آمده و به معنی آتشدان خاص فارسی است. (از حاشیۀ برهان چ معین) : در صدر مجلس منقله ای نهاده. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 334)
لغت نامه دهخدا
(مِ قَ لَ)
ابزاری که بدان آتش و یا هر چیزی را نقل دهند. (ناظم الاطباء). آلت نقل. ج، مناقل. (از اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
تغییر دادن و برگردانیدن دینار را. (ناظم الاطباء). برگردانیدن دینار را. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دُ قُ لَ)
نام یکی از شهرهای زنگ و آن مقر سلطان نوبه بوده است. (از تاج العروس). شهری به نوبه. (دمشقی). رجوع به التفهیم بیرونی ص 198 شود
لغت نامه دهخدا
(شُ دِ لَ / لِ)
دوایی است که آن را تودری خوانند و در کرمان مادردخت گویند و تخم آن را بعربی بذرالهوه خوانند. (برهان) (آنندراج). اشجاره. تودری. (یادداشت مؤلف). و رجوع به اختیارات بدیعی شود
لغت نامه دهخدا
(تَ هََ هَُ)
دراهم برآوردن در مطالبه. (منتهی الارب). برآوردن دراهم را جهت دفع احتیاج. (ناظم الاطباء). در اقرب الموارد شنقله آمده است. و رجوع به شنقله شود
لغت نامه دهخدا
(تَ وُ)
بوسه دادن. (منتهی الارب). شنبله شنبلهً، بوسه داد او را. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ کَ لَ / لِ)
شنگله. خوشۀ خرما و انگور و غله و جز آن، ریشه ای از ابریشم و جز آن که بر دستار و روپاک و مانند آن ترتیب دهند، پارچۀ ناپاک و ملوث و چرکین، جای ناپاک، اصطبل. (از ناظم الاطباء). و رجوع به شنگله شود
لغت نامه دهخدا
(شَ گَ لَ / لِ)
مطلق خوشه را گویند اعم از خوشۀ خرما و انگور و گندم و جو. (برهان) (از فرهنگ نظام) (جهانگیری). زنگله. چلازه. خوشه های خرد انگور و خرما که از مجموع آنهاخوشۀ بزرگ شکل گیرد. (یادداشت مؤلف) :
درخت خرما صد خار زشت دارد و خشک
اگر دو شنگله خرمای خوب و تر دارد.
ناصرخسرو (از حاشیۀ برهان چ معین).
رجوع به شنلک شود، ریشه ای باشد از ابریشم و غیره که بر سر دستار و روپاک و امثال آن دوزند. (برهان) (از جهانگیری) (فرهنگ نظام) ، جامۀ ملوث زنان. (برهان). و رجوع به شنگه شود، جای ناپاک. (برهان) ، اصطبل. آخور. (از برهان)
لغت نامه دهخدا
(تَ هََ دْ دُ)
بردبار شدن و صاحب حلم شدن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ مَغْ غُ)
گرانبار رفتن. (منتهی الارب). گرانبار رفتن و شتابی کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ قُ لَ / لِ)
یک نوع زنجبیل چینی، دراز شدن شتر و بقولی دردمند گردیدن آن. (از ذیل اقرب الموارد) ، طمع نمودن و طلب کردن. (منتهی الارب). طمع کردن و تتبع در سازواری اخلاق نمودن. (از ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَ قَ لَ / لِ)
نقله. جمع واژۀ ناقل. نقل کنندگان. (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء). از جائی به جائی برندگان. (ناظم الاطباء). رجوع به ناقل شود.
- نقلۀ احوال، مورخین. (ناظم الاطباء). رجوع به ناقل شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از منقله
تصویر منقله
بر گرفته از منقل: انگشتدان زغالدان کلک جای زغال انگشت دان
فرهنگ لغت هوشیار
جابه جایی، سخن چینی ترشیده: زنی که دیگر خواستگار ندارد. نقله در فارسی، جمع ناقل، برندگان، باز گویندگان جمع ناقل حاملان برندگان: نقله علوم یونانی
فرهنگ لغت هوشیار
خوشه مطلقا (اعم از خرما انگور گندم و جو)، ریشه ابریشمی و مانند آن که بر سر دستار روپاک و غیره دوزند
فرهنگ لغت هوشیار
استقصای زیاده از حد کردن، استقصا، جور تعدی بیحد بر رعایا: تنور شنقصه چنان گرم شد که همدان و نواحی آن بسوخت
فرهنگ لغت هوشیار
لاتینی تازی گشته سارآبی درغه (این واژه پارسی را طرقه می نویسد) از پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منقله
تصویر منقله
((مَ قَ لَ یا لِ))
جای زغال، انگشت دان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شنقصه
تصویر شنقصه
استقصای زیاده از حد کردن، جور و تعدی بی حد بر رعایا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شنگله
تصویر شنگله
((شَ گُ لَ یا لِ))
خوشه، ریشه دستار یا جامه
فرهنگ فارسی معین
نوعی میوه ی جنگلی
فرهنگ گویش مازندرانی