ریشۀ پرده و دستار و جامه، خوشه، خوشۀ جو یا گندم، خوشۀ انگور، خوشۀ خرما، برای مثال درخت خرما صد خار زشت دارد و خشک / اگر دو شنگله خرمای خوب و تر دارد (ناصرخسرو - ۲۷۹)
ریشۀ پرده و دستار و جامه، خوشه، خوشۀ جو یا گندم، خوشۀ انگور، خوشۀ خرما، برای مِثال درخت خرما صد خار زشت دارد و خشک / اگر دو شنگله خرمای خوب و تر دارد (ناصرخسرو - ۲۷۹)
تودری، گیاهی بیابانی و شبیه گیاه خردل با برگ های باریک و کرک دار و گل های زرد و خوشه ای و دانه های ریز و قهوه ای رنگ و لعاب دار، خیس کرده یا دم کردۀ آن را برای تسکین سینه درد و دفع سرفه می خورند و برای صاف کردن سینه و رفع گرفتگی صدا نافع است قدومه، مادردخت، اوسیمون، جنفج
تودَری، گیاهی بیابانی و شبیه گیاه خردل با برگ های باریک و کرک دار و گل های زرد و خوشه ای و دانه های ریز و قهوه ای رنگ و لعاب دار، خیس کرده یا دم کردۀ آن را برای تسکین سینه درد و دفع سرفه می خورند و برای صاف کردن سینه و رفع گرفتگی صدا نافع است قُدومه، مادَردُخت، اوسیمون، جَنفَج
به نهایت چیزی رسیدن.لغت مولد است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کوشش نمودن. استقصاء. استقصای زیاده از حد کردن. (فرهنگ فارسی معین)، {{اسم مصدر}} بمعنی جور و بی اعتدالی و تعدی بی حد به رعایا باشد و این معنی در کتب لغتی که در دست است موجود نیست. (راحهالصدور چ محمد اقبال ص 507). جور. تعدی بی حد بر رعایا. (فرهنگ فارسی معین) : تنور شنقصه چنان گرم شد که همدان و نواحی آن بسوخت. (راحهالصدور ص 388). و از غبنی وشنقصه ای که موجب عیبی یا منقصه ای در امور ملک و دین (شود) اجتناب و احتراز واجب و لازم دانند. (ترجمه محاسن اصفهان ص 140). از تزویر قاضیان و شنقصۀ مغولان و عربدۀ گنگان... ایمن مباشید. (عبید زاکانی)
به نهایت چیزی رسیدن.لغت مولد است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کوشش نمودن. استقصاء. استقصای زیاده از حد کردن. (فرهنگ فارسی معین)، {{اِسمِ مَصدَر}} بمعنی جور و بی اعتدالی و تعدی بی حد به رعایا باشد و این معنی در کتب لغتی که در دست است موجود نیست. (راحهالصدور چ محمد اقبال ص 507). جور. تعدی بی حد بر رعایا. (فرهنگ فارسی معین) : تنور شنقصه چنان گرم شد که همدان و نواحی آن بسوخت. (راحهالصدور ص 388). و از غبنی وشنقصه ای که موجب عیبی یا منقصه ای در امور ملک و دین (شود) اجتناب و احتراز واجب و لازم دانند. (ترجمه محاسن اصفهان ص 140). از تزویر قاضیان و شنقصۀ مغولان و عربدۀ گنگان... ایمن مباشید. (عبید زاکانی)
زنی که به زنی نخواهند او را از کلانسالی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). زنی که از کلانسالی وی را خواستگاری نکنند. (ناظم الاطباء). ج، نقل
زنی که به زنی نخواهند او را از کلانسالی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). زنی که از کلانسالی وی را خواستگاری نکنند. (ناظم الاطباء). ج، نِقَل
به معنی انگشت دان و زغال دان باشد. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). مجمر. (غیاث). امروزه منقل گویند و منقله در عربی، به معنی منزل و فرودآمدنگاه آمده و به معنی آتشدان خاص فارسی است. (از حاشیۀ برهان چ معین) : در صدر مجلس منقله ای نهاده. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 334)
به معنی انگشت دان و زغال دان باشد. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). مجمر. (غیاث). امروزه منَقَل گویند و مَنقَلَه در عربی، به معنی منزل و فرودآمدنگاه آمده و به معنی آتشدان خاص فارسی است. (از حاشیۀ برهان چ معین) : در صدر مجلس منقله ای نهاده. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 334)
دوایی است که آن را تودری خوانند و در کرمان مادردخت گویند و تخم آن را بعربی بذرالهوه خوانند. (برهان) (آنندراج). اشجاره. تودری. (یادداشت مؤلف). و رجوع به اختیارات بدیعی شود
دوایی است که آن را تودری خوانند و در کرمان مادردخت گویند و تخم آن را بعربی بذرالهوه خوانند. (برهان) (آنندراج). اشجاره. تودری. (یادداشت مؤلف). و رجوع به اختیارات بدیعی شود
شنگله. خوشۀ خرما و انگور و غله و جز آن، ریشه ای از ابریشم و جز آن که بر دستار و روپاک و مانند آن ترتیب دهند، پارچۀ ناپاک و ملوث و چرکین، جای ناپاک، اصطبل. (از ناظم الاطباء). و رجوع به شنگله شود
شنگله. خوشۀ خرما و انگور و غله و جز آن، ریشه ای از ابریشم و جز آن که بر دستار و روپاک و مانند آن ترتیب دهند، پارچۀ ناپاک و ملوث و چرکین، جای ناپاک، اصطبل. (از ناظم الاطباء). و رجوع به شنگله شود
مطلق خوشه را گویند اعم از خوشۀ خرما و انگور و گندم و جو. (برهان) (از فرهنگ نظام) (جهانگیری). زنگله. چلازه. خوشه های خرد انگور و خرما که از مجموع آنهاخوشۀ بزرگ شکل گیرد. (یادداشت مؤلف) : درخت خرما صد خار زشت دارد و خشک اگر دو شنگله خرمای خوب و تر دارد. ناصرخسرو (از حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به شنلک شود، ریشه ای باشد از ابریشم و غیره که بر سر دستار و روپاک و امثال آن دوزند. (برهان) (از جهانگیری) (فرهنگ نظام) ، جامۀ ملوث زنان. (برهان). و رجوع به شنگه شود، جای ناپاک. (برهان) ، اصطبل. آخور. (از برهان)
مطلق خوشه را گویند اعم از خوشۀ خرما و انگور و گندم و جو. (برهان) (از فرهنگ نظام) (جهانگیری). زنگله. چلازه. خوشه های خرد انگور و خرما که از مجموع آنهاخوشۀ بزرگ شکل گیرد. (یادداشت مؤلف) : درخت خرما صد خار زشت دارد و خشک اگر دو شنگله خرمای خوب و تر دارد. ناصرخسرو (از حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به شنلک شود، ریشه ای باشد از ابریشم و غیره که بر سر دستار و روپاک و امثال آن دوزند. (برهان) (از جهانگیری) (فرهنگ نظام) ، جامۀ ملوث زنان. (برهان). و رجوع به شنگه شود، جای ناپاک. (برهان) ، اصطبل. آخور. (از برهان)
یک نوع زنجبیل چینی، دراز شدن شتر و بقولی دردمند گردیدن آن. (از ذیل اقرب الموارد) ، طمع نمودن و طلب کردن. (منتهی الارب). طمع کردن و تتبع در سازواری اخلاق نمودن. (از ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد)
یک نوع زنجبیل چینی، دراز شدن شتر و بقولی دردمند گردیدن آن. (از ذیل اقرب الموارد) ، طمع نمودن و طلب کردن. (منتهی الارب). طمع کردن و تتبع در سازواری اخلاق نمودن. (از ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد)
نقله. جمع واژۀ ناقل. نقل کنندگان. (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء). از جائی به جائی برندگان. (ناظم الاطباء). رجوع به ناقل شود. - نقلۀ احوال، مورخین. (ناظم الاطباء). رجوع به ناقل شود
نَقَله. جَمعِ واژۀ ناقل. نقل کنندگان. (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء). از جائی به جائی برندگان. (ناظم الاطباء). رجوع به ناقل شود. - نقلۀ احوال، مورخین. (ناظم الاطباء). رجوع به ناقل شود