جدول جو
جدول جو

معنی شمعریز - جستجوی لغت در جدول جو

شمعریز
(اَ نَ / نِ)
آنکه شمعها را بسازد و شمع ریختن مصدر این است. (آنندراج). آنکه شمع افروختنی ریزد. شماع. (یادداشت مؤلف). رجوع به شمع ریختن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شعریه
تصویر شعریه
شبیه مو، مویین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکرریز
تصویر شکرریز
کسی که قند و نقل و نبات می سازد، کنایه از شیرین گفتار، سخن شیرین و فصیح، کنایه از لب معشوق
فرهنگ فارسی عمید
(اَ نَ / نِ سَ)
شماع. کسی که شمع می سازد و می فروشد. (ناظم الاطباء). مرادف شمعریز. (آنندراج) :
چراغی که می سازی از جام مل
نمی آید از شمعسازان گل.
ملا طغرا (از آنندراج).
رجوع به شمعریز شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
ریزندۀ شیر، پستان پر از شیر، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(صَ عَ ری یَ)
مار خبیث که فسون نپذیرد. (منتهی الارب). مار خبیث را نامند که گزیدۀ آن قابل علاج نباشد. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
جمع واژۀ شیراز، به معنی شیر خفتۀ آب برآورده. و نیز رجوع به شواریز و شئاریز شود. (از منتهی الارب). و رجوع به شیراز شود
لغت نامه دهخدا
(دُ)
پی ریز. یک ریز. پیوسته. متصل. پشت سرهم. پیاپی. دمادم. دمبدم. دائم. دائماً. (یادداشت مؤلف). و رجوع به مترادفات کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
جمع واژۀ شیراز. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به شیراز شود
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ)
مشک ریزنده. مشک پاش. مشک افشان. خوشبوی سازنده:
درّبار و مشکریز و نوش طبع و زهرفعل
جانفروز و دلگشا و غمزدا و لهوتن.
منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی چ 1 ص 65).
گیرم که آتش سده در جان ما زدی
زآن مشک ریز شاخ چلیپا چه خواستی ؟
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 535).
هوا از لطافت در او مشکریز
زمین از نداوت در او چشمه خیز.
نظامی.
پندارم آهوان تتارند مشکریز
لیکن به زیر سایۀ طوبی چریده اند.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(شَ)
جمع واژۀ شمراج. (ناظم الاطباء). باطله-ا. (منتهی الارب) (آنندراج) ، جمع واژۀ شمروج. (اقرب الموارد). رجوع به شمراج و شمروج شود
لغت نامه دهخدا
(قَ سَ کَ دَ)
مدرکیت. کیفیت شاعر بودن و آگاه بودن: و لیست جزاء لانائیتک فیبقی الجزء الاّخر مجهولاً حینئذ اذا کان وراء المدرکیه و الشاعریه، فیکون مجهولاً، و لایکون من ذالک التی شعورها لم یزد علیها. (مجموعۀ دوم مصنفات شیخ اشراق، حکمت اشراق ص 112)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
دهی از دهستان رامجرد بخش اردکان شهرستان شیراز که در 68 هزارگزی جنوب خاوری اردکان و یک هزارگزی راه فرعی کامفیروز به پل خان واقع است. جلگه و معتدل است و 71 تن سکنه دارد. آبش از رود کر. محصولش برنج. شغل اهالی زراعت وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
جامۀ پاره پاره. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به شمارق شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تعریز
تصویر تعریز
ترنجیدن، پوشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شماریق
تصویر شماریق
جامه پاره پاره ژنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شعریه
تصویر شعریه
مویرگ، رشته فرنگی، پرده دوخبافت دوخ باف مونث شعری قوه شعریه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاعری
تصویر شاعری
چامه گویی سروادش شعر گفتن چامه سرایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمعیه
تصویر شمعیه
دار شماله از گیاهان درخت موم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دم ریز
تصویر دم ریز
پیوسته، متصل، دائم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شماریخ
تصویر شماریخ
جمع شمراخ، خوشه های انگور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شماریج
تصویر شماریج
به گونه رمن یاوه ها بیهوده ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکرریز
تصویر شکرریز
شکرریزنده، شکرافشان، قناد، حلوایی، سخن نغز، آواز دلکش، نثاری که در عروسی بر سر داماد و عروس کنند، گریه شادی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شماری
تصویر شماری
عده ای، معدودی، یک عده، تعدادی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شاعری
تصویر شاعری
Poetic
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از شاعری
تصویر شاعری
poétique
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از شاعری
تصویر شاعری
поэтический
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از شاعری
تصویر شاعری
poetisch
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از شاعری
تصویر شاعری
поетичний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از شاعری
تصویر شاعری
poetycki
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از شاعری
تصویر شاعری
诗意的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از شاعری
تصویر شاعری
poético
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از شاعری
تصویر شاعری
poetico
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از شاعری
تصویر شاعری
poético
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از شاعری
تصویر شاعری
poëtisch
دیکشنری فارسی به هلندی