جدول جو
جدول جو

معنی شقه - جستجوی لغت در جدول جو

شقه
نیمۀ چیزی، نیمۀ هر چیز که به درازا شکافته شده باشد، نیمۀ شکافته شده
بعد، دوری، سفر دور، مسافت دور و دراز، ناحیه و جهتی که مسافر قصد آن را دارد، راهی که پیمودن آن بر مسافر دشوار باشد
مشقت، سختی و دشواری
شقه کردن: کسی یا چیزی را از درازی دو نیمه کردن
تصویری از شقه
تصویر شقه
فرهنگ فارسی عمید
شقه
(شِقْ قَ / قِ)
پاره و قطعه از کاغذ و پارچه و جز آن. (آنندراج) (ناظم الاطباء). کاغذ. (غیاث) :
طغراکش این مثال مشهور
بر شقه چنان نبشت منشور.
نظامی.
- شقۀ کاغذ، قطعۀ کاغذ. صفحۀ کاغذ:
چو بر شقۀ کاغذ آمد عبیر
شد اندام کاغذ چو مشکین حریر.
نظامی.
، قطعه ای از جامه مستطیل. (ناظم الاطباء). پارچۀ جامه. (دهار). پارچۀ جامه. جامۀ پیش شکافته. (غیاث) :
وز تو بیکی نکوترین دستان
درخواهم شقه ای زمستانی.
سوزنی.
شمس گردون به کفۀ میزان
آمد و آمدنش با سرماست
پار من بنده را درین موسم
شقه دادی که قیمتش سرماست
شقه ای حالی ام ببخش و بگوی
حالۀ گندم و کرنج کجاست.
سوزنی.
یکی گوشه از شقۀ آن حریر
بدو داد کاین نقش بر دست گیر.
نظامی.
بیاد شقۀ خسقی شفق چندان که می بینم
به خسقی ماندش چیزی ولی چندان نمیماند.
نظام قاری (دیوان ص 79).
- بر شقۀ کار بستن، بدنبال آن بستن. نظیر در رشته کشیدن جواهر و شبه ای:
کهنسالان این کشور که هستند
مرا بر شقۀ این کار بستند.
نظامی.
- شقه بربستن، دامن نوبتی یعنی خیمه بالا زدن:
شهنشه نوبتی بر چرخ پیوست
کنار نوبتی را شقه بربست.
نظامی.
و رجوع به شقه دربستن شود.
- شقه دربستن، دامن خیمه بالا زدن. (از خسرو و شیرین ذیل ص 293) :
بنه در پیشگاه و شقه دربند
پس آنگه شاه را گوکای خداوند.
نظامی.
و رجوع به شقه بربستن شود.
- شقه درنوردیدن، کنایه از مسافت دور و دراز پیمودن:
عرش را دیده برفروز به نور
فرش را شقه درنورد ز دور.
نظامی.
- شقۀ دیبا، قطعۀ دیبا. جامۀ دیبا. در ابیات زیر منظور جامه و روپوش خانه کعبه است:
تا کی برغم کعبه نشینان عروس وار
چون کعبه سر ز شقۀ دیبا برآورم.
خاقانی.
خود فلک شقۀ دیبای تن کعبه شود
هم ز صبحش علم شقۀ دیبا بینند.
خاقانی.
کعبه دارم مقتدای سبزپوشان فلک
کز وطای عیسی آمد شقۀ دیبای من.
خاقانی.
کعبه ز جای خویش بجنبیدروز عید
بر من فشاند شقۀ دیبای اخضرش.
خاقانی.
- شقۀ سبز، کنایه از روپوش خانه کعبه:
کعبه مرا رشوه داد شقۀ سبزش
تا که نهم مکّه را ورای صفاهان.
خاقانی.
- شقۀ قانعی، به مجاز بمناسبت معنی خیمه و گوشه و کنج:
جز آدمیان هر آنچه هستند
در شقۀ قانعی نشستند.
نظامی.
، فرمان پادشاهی، مکتوب که از اشخاص بزرگ باشد. (ناظم الاطباء) :
سرشته نقش دواتش ز توتیای امید
دمیده شقۀ کلکش ز کیمیای عطا.
مختاری غزنوی.
، پارچه ای که بر سر علم بندند. (غیاث) (ناظم الاطباء) (آنندراج) :
هفت فلک با گهرت حقه ای
هشت بهشت از علمت شقه ای.
نظامی.
- شقۀ اسلام، کنایه است از علم و پرچم اسلام:
به گرد شقۀ اسلام خیمه ای بزنی
که کهربا نتواند ربود پرّۀ کاه.
سعدی.
- شقۀ چتر، قطعۀ پارچۀ چتر. پارچۀ چتر:
پیش که صبح بردرد شقۀچتر چنبری
خیز مگر به برق می برقع صبح بردری.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
شقه
(شِقْ قَ)
پاره ای از چوب و تخته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، پاره ای از عصا و جامه و جز آن که به درازا شکافته شده باشد. (منتهی الارب) (از فرهنگ اوبهی) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). پارۀ جامه. (دهار). پارۀ جامۀ دراز. (مهذب الاسماء) ، پاره ای از هر چیز شکافته شده. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
شقه
(شُقْ قَ)
شقه شاقه، سختی بسیار سخت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) :
نیوشنده ای نیز کآن می شنید
هم از شقۀکار شد ناپدید.
نظامی.
، شقهالباب، نیمۀ در. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، نیمۀ چیزی. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
شقه
(شَقْ / شِقْ قَ / قِ)
از شقّه عربی و یا معرب از شاخه و شاخ، پاره. پارچه: یک شقۀ گوشت، یعنی نیم گوسفند یا گاو کشته و مانند آنها که پوست کنده از درازا به دو نیم کرده باشند. (یادداشت مؤلف). و رجوع به شقّه شود
لغت نامه دهخدا
شقه
(شَ / شُ قَ / قِ)
به گمان من به ضم شین و فتح قاف است و فارسی است و صورتی از شوخ است. (یادداشت مؤلف). پینۀ دست و پای آدمی که از کار کردن و راه رفتن بهم رسیده و سخت شده باشد. (از ناظم الاطباء) (برهان) (از آنندراج). شقه. شوغ. شوغه. شوخ. (از حاشیۀ برهان چ معین) : الاکناب، شقه بستن دست. (المصادر زوزنی) (از دهار)
لغت نامه دهخدا
شقه
نیمه از چیزی که بدرازا شکافته شده باشد
تصویری از شقه
تصویر شقه
فرهنگ لغت هوشیار
شقه
((شَ قَّ یا قُِ))
پاره ای از چیزی
تصویری از شقه
تصویر شقه
فرهنگ فارسی معین
شقه
پاره، تکه، نصف، نیم، نیمه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
شقه
نیمی از لاشه ی حیوان دو نیم شده، پیشانی، گردوی بزرگ در گردوبازی
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شقه کردن
تصویر شقه کردن
کسی یا چیزی را از درازی دو نیمه کردن
فرهنگ فارسی عمید
(خَ کَ دَ)
به دو نیم کردن. نصف کردن. دونیمه ساختن. (یادداشت مؤلف). دوپاره کردن. (فرهنگ فارسی معین) : تو مرا با شمشیر شقه میکنی ؟ آنکه مرا شقه بکند هنوز به دنیا نیامده است. (امیر ارسلان چ محجوب، جیبی ص 201)
لغت نامه دهخدا
(اُ شِ قَ)
شهر مشهوریست در اندلس که نواحی آن به قرا و نواحی بربطانیه در جانب شرقی اندلس و آنگاه در سوی شرقی سرقسطه و شرقی قرطبه متصل است. این شهر بسیار قدیمی است و معلوم نیست از چه تاریخی بنیان نهاده شده است. آبادانیهای نیکو و حصنها و قلاع بسیار دارد و هم اکنون در تصرف فرنگیان است. (از معجم البلدان). و رجوع به حلل السندسیه ج 2 ص 168 شود. و صاحب قاموس الاعلام آرد: نام شهر مشهوری است در اندلس که در طرف مشرق سرقسطه واقع شده. و ظاهراً این شهر عبارت است از شهر مرکز ایالتی هوسقۀ امروزی چنانکه موقع و مشابهت اسمی هم بر این معنی دلالت دارد. (از قاموس الاعلام)
شهری مشهور به اندلس متصل به اعمال بربطانیه در شرقی سرقسطه و قرطبه. (معجم البلدان).
لغت نامه دهخدا
(شَ قَ / قِ بَ)
نوعی از سلاح اسب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از جقه
تصویر جقه
ترکی کلکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حقه
تصویر حقه
مذاهب حقه، ثابت، راست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاه
تصویر شاه
پادشاه و ملک، شهریار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شبه
تصویر شبه
مثل و مانند، جمع مشابه، شبهات - جمع شبهه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاقه
تصویر شاقه
مونث شاق دشوار مونث شاق: اعمال شاقه تکالیف شاقه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ششه
تصویر ششه
شش روز بعد از عید رمضان که روزه داشتن در آن شش روز سنت است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زقه
تصویر زقه
مرغ ماهیخوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شجه
تصویر شجه
شکستگی درسر و روی زخم سر سرشکستگی جراحت سر، جمع شجاج
فرهنگ لغت هوشیار
بازوات (تشدید) مونث شد نیرومند تهمتن استوار تندی ستهم زور سزد تنویی سردرگمی پارسی است رشته رشته ای که دانه های گرانبها رابدان کشیده باشند، گونه ای جامه زربفت، آموده (طره علاقه) چند رشته نخ بهم پیچیده که به یک اندازه آن هارا بریده باشند، ریشه و طره، رشته ای که دانه های گرانبها (یا قوت و مروارید) را بدان کشیده به گردن یا جامه آویزند، نوعی جامه زر دوزی شده. گشته گردیده، از حالی بحالی در آمده، انجام یافته، منقضی گشته، رفته گذشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شثه
تصویر شثه
مونث شث و کبت (زنبورعسل)، گوزدشتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثقه
تصویر ثقه
مرد معتمد و امین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شته
تصویر شته
بیمار و دردمند، درمانده و ناتوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رقه
تصویر رقه
کشتاو، مهر، شرم شرمندگی، نرمی و نازکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دقه
تصویر دقه
باریکی، دقت
فرهنگ لغت هوشیار
پشه یک پشه گاو تخمی گاونری که از آن برای تولید مثل استفاده میکنند
فرهنگ لغت هوشیار
دو پاره کردن دو پاره کردن: تو مرا با شمشیر شقه می کنی ک آن که مرا شقه کند هنوز به دنیا نیامده است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شقه کردن
تصویر شقه کردن
((~. کَ دَ))
دوپاره کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حقه
تصویر حقه
نیرنگ، ترفند، فریب
فرهنگ واژه فارسی سره
حلوایی که از کنجد درست شود
فرهنگ گویش مازندرانی
گوسفند پیشانی سفید
فرهنگ گویش مازندرانی
خاکی متمایل به رنگ نارنجی، خاک سنگین کوزه گری
فرهنگ گویش مازندرانی