جدول جو
جدول جو

معنی شقه

شقه
(شِقْ قَ / قِ)
پاره و قطعه از کاغذ و پارچه و جز آن. (آنندراج) (ناظم الاطباء). کاغذ. (غیاث) :
طغراکش این مثال مشهور
بر شقه چنان نبشت منشور.
نظامی.
- شقۀ کاغذ، قطعۀ کاغذ. صفحۀ کاغذ:
چو بر شقۀ کاغذ آمد عبیر
شد اندام کاغذ چو مشکین حریر.
نظامی.
، قطعه ای از جامه مستطیل. (ناظم الاطباء). پارچۀ جامه. (دهار). پارچۀ جامه. جامۀ پیش شکافته. (غیاث) :
وز تو بیکی نکوترین دستان
درخواهم شقه ای زمستانی.
سوزنی.
شمس گردون به کفۀ میزان
آمد و آمدنش با سرماست
پار من بنده را درین موسم
شقه دادی که قیمتش سرماست
شقه ای حالی ام ببخش و بگوی
حالۀ گندم و کرنج کجاست.
سوزنی.
یکی گوشه از شقۀ آن حریر
بدو داد کاین نقش بر دست گیر.
نظامی.
بیاد شقۀ خسقی شفق چندان که می بینم
به خسقی ماندش چیزی ولی چندان نمیماند.
نظام قاری (دیوان ص 79).
- بر شقۀ کار بستن، بدنبال آن بستن. نظیر در رشته کشیدن جواهر و شبه ای:
کهنسالان این کشور که هستند
مرا بر شقۀ این کار بستند.
نظامی.
- شقه بربستن، دامن نوبتی یعنی خیمه بالا زدن:
شهنشه نوبتی بر چرخ پیوست
کنار نوبتی را شقه بربست.
نظامی.
و رجوع به شقه دربستن شود.
- شقه دربستن، دامن خیمه بالا زدن. (از خسرو و شیرین ذیل ص 293) :
بنه در پیشگاه و شقه دربند
پس آنگه شاه را گوکای خداوند.
نظامی.
و رجوع به شقه بربستن شود.
- شقه درنوردیدن، کنایه از مسافت دور و دراز پیمودن:
عرش را دیده برفروز به نور
فرش را شقه درنورد ز دور.
نظامی.
- شقۀ دیبا، قطعۀ دیبا. جامۀ دیبا. در ابیات زیر منظور جامه و روپوش خانه کعبه است:
تا کی برغم کعبه نشینان عروس وار
چون کعبه سر ز شقۀ دیبا برآورم.
خاقانی.
خود فلک شقۀ دیبای تن کعبه شود
هم ز صبحش علم شقۀ دیبا بینند.
خاقانی.
کعبه دارم مقتدای سبزپوشان فلک
کز وطای عیسی آمد شقۀ دیبای من.
خاقانی.
کعبه ز جای خویش بجنبیدروز عید
بر من فشاند شقۀ دیبای اخضرش.
خاقانی.
- شقۀ سبز، کنایه از روپوش خانه کعبه:
کعبه مرا رشوه داد شقۀ سبزش
تا که نهم مکّه را ورای صفاهان.
خاقانی.
- شقۀ قانعی، به مجاز بمناسبت معنی خیمه و گوشه و کنج:
جز آدمیان هر آنچه هستند
در شقۀ قانعی نشستند.
نظامی.
، فرمان پادشاهی، مکتوب که از اشخاص بزرگ باشد. (ناظم الاطباء) :
سرشته نقش دواتش ز توتیای امید
دمیده شقۀ کلکش ز کیمیای عطا.
مختاری غزنوی.
، پارچه ای که بر سر علم بندند. (غیاث) (ناظم الاطباء) (آنندراج) :
هفت فلک با گهرت حقه ای
هشت بهشت از علمت شقه ای.
نظامی.
- شقۀ اسلام، کنایه است از علم و پرچم اسلام:
به گرد شقۀ اسلام خیمه ای بزنی
که کهربا نتواند ربود پرّۀ کاه.
سعدی.
- شقۀ چتر، قطعۀ پارچۀ چتر. پارچۀ چتر:
پیش که صبح بردرد شقۀچتر چنبری
خیز مگر به برق می برقع صبح بردری.
خاقانی
لغت نامه دهخدا