جدول جو
جدول جو

معنی شقران - جستجوی لغت در جدول جو

شقران
(شِ)
لاله. (منتهی الارب) (آنندراج) ، مرغی است که زراعت را می خورد و از بین می برد. (از اقرب الموارد) ، گیاهی است. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
شقران
لاله از گیاهان
تصویری از شقران
تصویر شقران
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شیران
تصویر شیران
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از دلاوران ایرانی در زمان خسروپرویز پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شهران
تصویر شهران
(پسرانه)
نام یکی از خردمندان ایرانی در زمان یزدگرد پادشاه ساسانی، از شخصیتهای شاهنامه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شقراق
تصویر شقراق
دارکوب، اخیل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اقران
تصویر اقران
همانندان، مانند هم، مثل یکدیگر، شبیه ها، نظیر ها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکران
تصویر شکران
شکر کردن، شکر گفتن، سپاسگزاری کردن، سپاس داری
فرهنگ فارسی عمید
محلی است ازآن بنی یربوع در اود یا وادیی است در دیار سلیم و گویند کوهی است طرف چپ عقیق و کوه مزبورمشرف بر سد بلندی است، چشمه های فراوان دارد که در آنها ماهی سیاهی به اندازۀ یک ذراع یافت می شود و آن ماهی پاکیزه ترین نوع ماهی است، (از معجم البلدان)
مرغزار شوران محلی ظاهراً از نواحی هرات وامیر قتلغشاه بعد از قتل امیر نوروز در هرات کوچ کرده و در اینجا فرودآمده است، (تاریخ غازان ص 116)
قریه ای است در بلوک ورامین تهران، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
بال ملخ. (منتهی الارب). جناحا الجراده. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فِ قِ / فِقْ)
جمع واژۀ فقره. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شُ مَ)
صفت حالیه، در حال شمردن. (یادداشت مؤلف). رجوع به شمردن شود
لغت نامه دهخدا
در حال شوریدن، صفت بیان حالت از شوریدن، شورنده، شوراننده، (یادداشت مؤلف)، رجوع به شوریدن و شورانیدن شود
لغت نامه دهخدا
(شَ وَ)
گل کازیره و گل کافشه. (ناظم الاطباء). گل کاجیره
لغت نامه دهخدا
(شو /شَ / شُو)
گل کازیره و گل کافشه. (ناظم الاطباء). گل کازیره. (منتهی الارب). گل کاجیره. خشکدانه و گل آن. (یادداشت مؤلف). معصفر. (فهرست مخزن الادویه). رجوع به شوران شود، جوانه های محوری در درختان مثمر گاهی مولد ساقه و برگ و گاهی مولد غنچه و گل میباشند و گاهی هم جوانه های مخلوط در آنها دیده میشود. ساقه های یک سالۀ این نباتات معمولاً رشد و نمو قابل ملاحظه می کند و طویل میگردد و در بین باغبانان شوران نامیده میشود. (گیاهشناسی ثابتی ص 222)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ قرن. (اقرب الموارد). رجوع به قرن شود، ورترنجیدن پوست. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
کوهی است نزدیک مدینه که آب باران بسیار دارد. (منتهی الارب)
حره شوران، یکی از سنگستانهای حجاز است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شُ)
سپاسداری. مقابل کفران. (منتهی الارب) (آنندراج). شکر. سپاس. سپاسگزاری. (یادداشت مؤلف). تشکر. (ناظم الاطباء). خلاف کفران. (اقرب الموارد).
- شکران نعمت، سپاسداری نعمت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
صفت است از شکر، و مؤنث آن شکری ̍ است. (از اقرب الموارد) : ضرع شکران، پستان پر از شیر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
شکر. شکور. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). سپاسداری کردن. (دهار) (تاج المصادر بیهقی). و رجوع به شکر شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
نام یکی از نجبای ایران که در زمان یزدگرد سوم نزد ماهوی بود. (فهرست ولف) :
نشست او و شهران ابر پای خاست
به ماهوی گفت این دلیری چراست.
فردوسی
ابن عفرس. جدی است جاهلی که فرزندان وی بطنی از خثعم از قحطان اند. (از الاعلام زرکلی ج 2 ص 418)
ابن شاذل. از اجداد مکحول است. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
چوبهای وادیج رز. (از منتهی الارب). چوبی است که در زمین نصب میشود و شاخه های درخت مو بر آن قرار داده شود. واحد آن دقرانه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شُ تُ)
دهی از بخش سومار شهرستان قصرشیرین. دارای 200 تن سکنه. آب آن از رود خانه کنگیر و محصول آن غلات، لبنیات، برنج ومختصر حبوب است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
توانستن. (ترجمان القرآن). توانستن کاری را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). طاقت چیزی داشتن. (تاج المصادر بیهقی). توانا گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(بُ)
جمع واژۀ بقره. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
نام محلی است. حمدالله مستوفی در ذکر مسافت طرق آرد: از سنگان تا جوی مرغ کهتر شش فرسنگ، از او تا اشقران هفت فرسنگ، ازو تا تیران هفت فرسنگ، ازو تا جوی کوشک شش فرسنگ، ازو تا شهر اصفهان چهار فرسنگ. (نزهه القلوب ص 72). بنابراین محل مزبور در 20فرسنگی اصفهان واقع است
لغت نامه دهخدا
تصویری از شوران
تصویر شوران
گل کاجیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکران
تصویر شکران
سپاسداری سپاسگذاری کردن شگر گفتن مقابل کفران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شقبان
تصویر شقبان
مرغ تاجدار مرغ استرالیایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شقراق
تصویر شقراق
شیر گنجشک از پرندگان کاسکینه شیر گنجشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شطران
تصویر شطران
نیمه پر نیمه تهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شعران
تصویر شعران
گیاه تیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقران
تصویر اقران
نزدیکان، خویشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دقران
تصویر دقران
دار بست برای مو رز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکران
تصویر شکران
((شُ))
سپاسگزاری کردن، شکر گفتن، مقابل کفران
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اقران
تصویر اقران
جمع قرن، هم سالان، همسران، نزدیکان
فرهنگ فارسی معین