جدول جو
جدول جو

معنی شفع - جستجوی لغت در جدول جو

شفع
زوج، جفت، عدد جفت
تصویری از شفع
تصویر شفع
فرهنگ فارسی عمید
شفع(اِ تِءْ)
جفت کردن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (المصادر زوزنی). جفت کردن، یعنی افزودن یک واحد به یک. (از اقرب الموارد) ، جفت کردن رکعت را. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، جفت شدن برای کسی اشباح، شفعت لی الاشباح (مجهولاً) ، جفت شد مر مرا اشباح یعنی یک چیز را دو دیدم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، اعانت کردن کسی را بر عداوت و ضرر کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، زیاده کردن چیزی را بر چیزی. قوله تعالی: من یشفع شفاعه حسنه (قرآن 85/4) ، ای یزد عملاً الی عمل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
بچه شدن در شکم ماده شتر و یا میش علاوه بر بچه ای که در شکم دارد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
شفع(شَ)
خالق و خدای عزوجل. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
شفع(شَ)
جفت. خلاف وتر. ج، اشفاع. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از مهذب الاسماء). جفت. (دهار) (ترجمان القرآن) (از اقرب الموارد) ، روز عید اضحی. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). روز اضحی بسبب داشتن روز همانند و متشابه، چنانکه به روز عرفه ’وتر’ گویند. (از اقرب الموارد) ، خلق. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). عالم خلق است و آن مرتبت دوم است. (فرهنگ مصطلحات عرفا از اصطلاحات الصوفیه)
لغت نامه دهخدا
شفع
جفت، زوج
تصویری از شفع
تصویر شفع
فرهنگ لغت هوشیار
شفع((شَ))
زوج (عدد)، جفت، جمع اشفاع، شفاع
تصویری از شفع
تصویر شفع
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شفیع
تصویر شفیع
(پسرانه)
شفاعت کننده، پایمرد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شفق
تصویر شفق
(دخترانه و پسرانه)
سرخی افق پس از غروب آفتاب
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شفا
تصویر شفا
(پسرانه)
بهبود یافتن از بیماری، تندرستی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تشفع
تصویر تشفع
شفاعت کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شفعا
تصویر شفعا
شفیع ها، کسانی که برای دیگری خواهش عفو یا کمک بکنند، خواهشگرها، شفاعت کننده ها، در علم حقوق صاحبان شفعه، جمع واژۀ شفیع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شفعه
تصویر شفعه
حق همسایگی، حق تقدمی که همسایه و شریک ملک در خرید ملک همسایه یا سهم شریک دارد
فرهنگ فارسی عمید
(شُ فَ)
شفاعت کنندگان و خواهشگران و پامردان. (ناظم الاطباء). شفعاء. و رجوع به شفعاء و شفیع شود
لغت نامه دهخدا
(اِ پَ وَ)
حامی، منتقم و انتقام گیرنده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
شفاعت کردن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). شفاعت خواستن. (زوزنی) (از اقرب الموارد) ، در جملۀ زیر به معنی درخواست و خواهش کردن آمده است: و از من اندرخواست به وجه تشفع و تضرع و تقرب... و نرم تر قولی التماس کرد تا سوءالاتی که اندر آن قصیده است، به نام او حل کرده شود. (جامعالحکمتین ناصرخسرو چ معین ص 17)
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ)
مرد درازبالا. (منتهی الارب) ، کم دادن، کم کردن. (منتهی الارب). کم کردن عطیه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شُ عَ / عِ)
همسایگی. (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء).
- حق شفعه، حق خریداری که به همسایه و شریک ملک داده میشود. (ناظم الاطباء). و رجوع به شفعه شود
لغت نامه دهخدا
(شُ / شَ عَ)
شفعهالضحی، دو رکعت نماز چاشت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). دو رکعت چاشت است، و شفعه بدان نامیدند که از یک رکعت زاید است. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(شُ فَ)
جمع واژۀ شفیع. (دهار) (یادداشت مؤلف) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). جمع واژۀ شافع. (یادداشت مؤلف). و رجوع به شفعا و شفیع شود
لغت نامه دهخدا
(شَ عَ وی ی)
شافعی، منسوب به شافعی. پیرو مذهب امام شافعی. (یادداشت مؤلف) : و شافعی لم ار من تعرض لجواز شفعوی قیاساً علی موسوی و ان کان بعض الفقهاء استعمله و هو حسن الملبس. (سیوطی). وجه دوم آن است که گفت: ’الذین آمنوا’ وعده مؤمنان را میدهد... و شفعوی خود را سنی گوید و شیعه خود را مؤمن خواند. (کتاب النقض ص 288). قلعه ای ساخته بودند و راهها بر مسلمانان حنفی و شفعوی و شاعی بگرفته. (کتاب النقض). همه فضلاء و عقلاءاز پادشاه و رعیت و... و شفعوی و شاعی بدانند که سخن اولش به آخرش نمی ماند. (کتاب النقض ص 386). انصاف این است که هر مسلمان حنفی و شفعوی به انصاف و استقصاءدر این مجموعه که این خواجه انتقالی کرده است نظر کند... (کتاب النقض ص 443)... همه شفعویان و حنفیان و شیعه این سنت را متابعت کرده اند. (کتاب النقض ص 406).
معزول گشته ای ز پی اعتزال را
از مذهب حنیفی و از رای شفعوی.
سوزنی.
و رجوع به شافعی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از رفع
تصویر رفع
برداشتن و بلند کردن چیزی بر خلاف وضع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دفع
تصویر دفع
راندن کسی را، تادیه کردن، دور نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
جامه، چرغ، گاو دشتی، سیاه که به سرخی زند، بال زدن، سیلی زدن، رنگ گردانیدن، جامه رنگ شده پژمرده گونگی رنگ پرید گی در زنان دانه کبست (کبست حنظل)، جمع سفعه، پایه های دیگدان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شافع
تصویر شافع
خواهش کننده، خواهشگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاع
تصویر شاع
آشکار، پراکنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شفعه گیرا
تصویر شفعه گیرا
منتقم و انتقام گیرنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشفع
تصویر تشفع
شفاعت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشفع
تصویر اشفع
مرد دراز بالا
فرهنگ لغت هوشیار
شفاعت کنندگان، جمع شفیع، ورفانان، جمع شفیع خواهشگران شفاعت کنندگان، جمع شفیع خواهشگران شفاعت کنندگان
فرهنگ لغت هوشیار
ورفانی خواهشگری، هده همسایگی هده هنبازی، دیوانگی، چشم زخم حق همسایگی. یا حق شفعه. هر گاه مال غیر منقول قابل تقسیمی بین دو تن مشترک باشد و یکی از دو شریک حصه خود را به فصد بیع به شخص ثالثی منتقل کند شریک دیگر حق دارد قیمتی را که مشتری داده است به او بدهد و حصه مبیعه را تملک کند. این حق را حق شفعه و صاحب آن را شفیع گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شسع
تصویر شسع
مانده داراک، بند کفش، کناره کنار جای، تنگ زمین تنگ گجای تنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشفع
تصویر تشفع
((تَ شَ فُّ))
شفاعت کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شفعه
تصویر شفعه
((شُ عَ یا عِ))
حق همسایگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دفع
تصویر دفع
رانش، راندن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شفا
تصویر شفا
بهبود، درمان
فرهنگ واژه فارسی سره