معنی دفع
دفع
رانش، راندن
تصویر دفع
فرهنگ واژه فارسی سره
واژههای مرتبط با دفع
دفع
دفع
راندن کسی را، تادیه کردن، دور نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
دفع
دفع
راندن از نزد خود، دور کردن، رد کردن، پس زدن
فرهنگ فارسی عمید
دفع
دفع
پس زدن، دور کردن
فرهنگ فارسی معین
دفع
دفع
Excretion
دیکشنری فارسی به انگلیسی
دفع
دفع
экскреция
دیکشنری فارسی به روسی
دفع
دفع
Exkretion
دیکشنری فارسی به آلمانی
دفع
دفع
екскреція
دیکشنری فارسی به اوکراینی
دفع
دفع
ekskrecja
دیکشنری فارسی به لهستانی
دفع
دفع
排泄
دیکشنری فارسی به چینی