جدول جو
جدول جو

معنی شفشف - جستجوی لغت در جدول جو

شفشف
شاخۀ درخت که کج و خمیده باشد، ریشۀ درخت
تصویری از شفشف
تصویر شفشف
فرهنگ فارسی عمید
شفشف
(شَ شَ)
شاخۀ کجواج درخت. (ناظم الاطباء) (از برهان) (از آنندراج) ، ریشه درخت. (ناظم الاطباء). بیخ درخت را نیز گویند. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
شفشف
پارسی تازی گشته شفشف گونه ای ماهی
تصویری از شفشف
تصویر شفشف
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

ویژگی هر چیز لطیف و نازک که از پشت آن اشیای دیگر نمایان باشد مانند بلور و شیشه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شفشه
تصویر شفشه
شاخۀ درخت، شاخۀ راست و نازک، شمش طلا یا نقره، شوشه
فرهنگ فارسی عمید
(شَ شَ فَ)
بند قبا. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
لرزیدن، آمیخته شدن، شاشیدن بول و مانند آن، آمیخته شدن پشک گیاه را چنانکه بسوزد آنرا، پراکندن دوا بر جراحت. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، خشک کردن گرما و سرما چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، نزار کردن غم تن را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). نزار کردن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(مُ شَ شَ / شِ)
مرد سبک عقل بدخوی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از محیطالمحیط) ، آنکه او را از غیرت، لرزه و شوریدگی درگرفته باشد. (منتهی الارب) (از محیطالمحیط). کسی که از غیرت لرزه و شوریدگی در وی بهم رسیده باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
آنچه از نفوذ شعاع مانع نشود، مانند شیشه، جسمی که حاجب دیدار ماورا خود نباشد چون هوا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شفاشف
تصویر شفاشف
سختی تشنگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شفشه
تصویر شفشه
شوشه طلا نقره گداخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شرشف
تصویر شرشف
شمد (ملحفه) بسترآهنگ
فرهنگ لغت هوشیار
لرزیدن، آمیختن، شاشیدن، خشک شدن از سرما یا از گرما، نزاری از اندوه، بد گمانی
فرهنگ لغت هوشیار
سوز سرما خنکی، باد سرد، گرمی آفتاب از واژگان دو پهلو، تنک گردیدن جامه نازک شدن جامه، چیز کم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شفاف
تصویر شفاف
((شَ فّ))
هرچیز لطیف و نازک که از پشت آن چیزهای دیگر دیده شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شفشه
تصویر شفشه
((شَ ش))
شوشه طلا و نقره، شاخه راست و نازک درخت، چوبی که حلاجان با آن پنبه زنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شفشه
تصویر شفشه
موی چندی از کاکل و زلف معشوق که بر روی او افتاده باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شفاف
تصویر شفاف
Clear, Translucent, Transparent, Lucid
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از شفاف
تصویر شفاف
clair, lucide, translucide, transparent
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از شفاف
تصویر شفاف
helder, duidelijk, doorzichtig, transparant
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از شفاف
تصویر شفاف
açık, net, saydam, şeffaf
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از شفاف
تصویر شفاف
明確な , 明晰な , 半透明な , 透明な
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از شفاف
تصویر شفاف
ברור , צלול , שקוף
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از شفاف
تصویر شفاف
명확한 , 반투명한 , 투명한
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از شفاف
تصویر شفاف
jelas, tembus pandang, transparan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از شفاف
تصویر شفاف
स्पष्ट , स्पष्ट , पारदर्शी
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از شفاف
تصویر شفاف
ясный , полупрозрачный , прозрачный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از شفاف
تصویر شفاف
klar, durchscheinend, transparent
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از شفاف
تصویر شفاف
claro, lúcido, translúcido, transparente
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از شفاف
تصویر شفاف
chiaro, lucido, traslucido, trasparente
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از شفاف
تصویر شفاف
claro, lúcido, translúcido, transparente
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از شفاف
تصویر شفاف
清晰的 , 半透明的 , 透明的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از شفاف
تصویر شفاف
jasny, przezroczysty
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از شفاف
تصویر شفاف
ясний , чіткий , напівпрозорий , прозорий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از شفاف
تصویر شفاف
wazi, angavu
دیکشنری فارسی به سواحیلی