جدول جو
جدول جو

معنی شفروه - جستجوی لغت در جدول جو

شفروه
(پسرانه)
نام یکی از خاندانهای مشهور اصفهان
تصویری از شفروه
تصویر شفروه
فرهنگ نامهای ایرانی
شفروه
(شَ فَرْ وَ)
دهی است از دهستان جرقویۀ اصفهان
لغت نامه دهخدا
شفروه
(شَ فَرْ وَ)
خاندان شفروه، از خاندانهای مشهور اصفهان است که چند تن از بزرگان علما و شعرا بدان منسوبند و در قرن ششم و اوایل قرن هفتم هجری در ایران و غالب ممالک اسلامی اشتهار داشتند. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به لباب الالباب ج 1 ص 358 و 359 و تاریخ گزیده ص 821 شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شفره
تصویر شفره
ابزار آهنی دم تیز که با آن چرم را می برند یا پشت چرم و تیماج را با آن می تراشند، گهزن، نشکرده، نشگرده، گزن
فرهنگ فارسی عمید
(شَرْ وِ)
نوعی از خوانندگی که شهری نیز گویند. (ناظم الاطباء) (برهان) (انجمن آرا) (از آنندراج).
- شروه خوان، آنکه به آهنگ شروه خواند:
از زبان دانیش در طرف چمن افکنده شور
بلبلان پهلوی گو قمریان شروه خوان.
ظهوری (از بهار عجم)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شُ رَ)
کافی. (ناظم الاطباء). در متون دیگر دیده نشد
لغت نامه دهخدا
(شَ فِ رَ)
زنی که او را شهوت در کرانۀ شرم بود و زود انزال کند. و یا زنی که به اندک جماع قناعت نماید و زود از شهوت بیفتد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(شُ / شَ رَ / رِ)
نشکرده و ابزاری آهنین مر کفشگران را که چرم را بدان تراشند. (ناظم الاطباء) (از غیاث اللغات). نشگرده. نش کرده. ازمیل. محذی ̍. (یادداشت مؤلف). و رجوع به شفره شود
لغت نامه دهخدا
(شُ رَ / رِ)
پلک چشم که مژگان بر وی روید. (غیاث اللغات) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَرْ وِ)
نام پهلوانی ارمنی نژاد. (ناظم الاطباء) (برهان) (از شرفنامۀ منیری) :
ز گردان ارمن یکی تند شیر
به کشتن قویدل به مردی دلیر
ز شیران سبق برده شروه به نام
به هنگام جنگ آزمایی تمام.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(فَرْ وَ)
غطیفی. معروف به ابن مسیک و مکنی به ابوعبیر. صحابی است. (یادداشت بخط مؤلف). صحابه کسانی هستند که با حضرت محمد (ص) زیسته اند، تعالیم او را به خوبی درک کرده اند و در مسیر نشر دین اسلام کوشیده اند. شناخت ویژگی های اخلاقی و تاریخی این افراد برای پژوهشگران اسلامی اهمیت بسزایی دارد. واژه ’صحابی’ نشان دهنده نزدیکی معنوی و تاریخی با پیامبر است.
اسدی. ابن حمیضه. او را پنجاه ورقه شعر است. (ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
(فَرْ وَ)
فرو. چیزی است مانند جبه که آستر آن از پوست ددگان، چون خرگوش و روباه و سمور بود. ج، فراء. (اقرب الموارد). پوستین و آن اخص از فرو است. (منتهی الارب) ، پوست سر با مویش. (اقرب الموارد). پوست سر. (منتهی الارب) ، غنی و ثروت. (اقرب الموارد). توانگری و ثروت و گفته اند فروه مبدل ثروه است، پاره ای از گیاه خشک فراهم آمده. (منتهی الارب). تکه گیاه مجتمع و خشک. (از اقرب الموارد) ، گلیم که از پشم شتر ساخته باشند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). کیسه و انبان که خواهنده در آن صدقه نهد.
- ذوالفروه، سائل. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد).
، تاج. گویند: هو فقیر کتر الابریز و لبس فروه ابرویز، خمار زن یا قناع وی. (از اقرب الموارد). کلاه و معجر زنان. (منتهی الارب) ، جبۀ برچیده آستین. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ فَرْ وَ)
شرف الدین شفروه یا شفروه ای. از شاعران اواخر قرن ششم هجری و از ستایشگران سلجوقیان بود. دیوان او حاوی 8000 بیت است. از آثار او رساله ای را یاد کرده اند که در مقابل ’اطباق الذهب’ زمخشری مشتمل بر پند و موعظه و شرح حالات اصناف خلایق نوشته است. (فرهنگ فارسی معین). از اشعار اوست:
ای جمالت راحت هر سوخته
در هوایت مرغ جان پرسوخته
رشک حسنت شاهدان خلد را
بر کنار حوض کوثر سوخته
آتش عشقت فتاده در جهان
رخت درویش و توانگر سوخته
آه سرپوشیدۀ هر نیمشب
آسمان را هفت چادر سوخته
عشق چون عود است و دل مجمر ولیک
عود آسوده ست و مجمر سوخته.
(از آتشکدۀ آذر چ علمی ص 182).
و رجوع به فرهنگ سخنوران (ماده شرف شفروۀ اصفهانی) و مآخذ مندرج در آن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از شفره
تصویر شفره
کارد بزرگ، کرانه پیکان و تیزی آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شروه
تصویر شروه
نوعی خوانندگی شهری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شفره
تصویر شفره
((شَ رَ یا رِ))
کارد بزرگ و پهن، تیزی شمشیر
فرهنگ فارسی معین
چاقو، کازدک، گزن
فرهنگ واژه مترادف متضاد