فرو. چیزی است مانند جبه که آستر آن از پوست ددگان، چون خرگوش و روباه و سمور بود. ج، فراء. (اقرب الموارد). پوستین و آن اخص از فرو است. (منتهی الارب) ، پوست سر با مویش. (اقرب الموارد). پوست سر. (منتهی الارب) ، غنی و ثروت. (اقرب الموارد). توانگری و ثروت و گفته اند فروه مبدل ثروه است، پاره ای از گیاه خشک فراهم آمده. (منتهی الارب). تکه گیاه مجتمع و خشک. (از اقرب الموارد) ، گلیم که از پشم شتر ساخته باشند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). کیسه و انبان که خواهنده در آن صدقه نهد. - ذوالفروه، سائل. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ، تاج. گویند: هو فقیر کتر الابریز و لبس فروه ابرویز، خمار زن یا قناع وی. (از اقرب الموارد). کلاه و معجر زنان. (منتهی الارب) ، جبۀ برچیده آستین. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)