جدول جو
جدول جو

معنی شغش - جستجوی لغت در جدول جو

شغش
(شَ / شَ غَ)
قسمی از گندم بد و بلایه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از جغش
تصویر جغش
گیاهی صحرایی که در اوایل بهار می روید و با سرکه خورده می شود، جغاره، جغازه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شفش
تصویر شفش
نی یا چوب باریکی که حلاج با آن پنبه را می زند، شاخ درخت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شغه
تصویر شغه
پوست سخت و ستبر که در کف دست از کثرت کار پیدا می شود، پینه و آبله که به سبب راه رفتن بسیار در پا ایجاد می شود، برای مثال همی دوم به جهان اندر از پی روزی / دو پای پرشغه و مانده با دلی بریان (عسجدی - مجمع الفرس - شغه)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاش
تصویر شاش
بن مضارع شاشیدن، مایعی زرد رنگ مرکب از آب اسید اوریک نمک طعام و املاح دیگر که از طریق آلت تناسلی دفع می شود، ادرار، پیشاب، بول، زهراب، پیشار، پیشیار، میزک، چامیز، چامیر، چامین، چمین، کمیز، گمیز، شاشه
شاش زدن: شاشیدن، نم زدن به چیزی، برای مثال نشست و سخن را همی خاش زد / ز آب دهن کوه را شاش زد (رودکی - ۵۴۲)
پارچۀ نخی لطیف، پارچۀ نخی ابریشم دوزی شده که دور سر می پیچند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شخش
تصویر شخش
کهنه، پوسیده، فرسوده، سخش
سقوط، لغزش، خزیدگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شخش
تصویر شخش
پرنده ای کوچک و خوش آواز، شخیش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شغب
تصویر شغب
شور و غوغا، فتنه و آشوب
فرهنگ فارسی عمید
(شَ شَ غَ)
گردون و اراده. (ناظم الاطباء). و رجوع به اراده و شعیع شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
جنبانیدن نیزه در مطعون یا سپوختن و نشاندن نیزه را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جنبانیدن سنان در مطعون. (تاج المصادر بیهقی). داخل کردن و خارج کردن چیزی. گویند: شغشغۀ نیزه زننده، هرگاه سنان را در مطعون بجنباند. (از اقرب الموارد) ، نوعی از بانگ کردن شتر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کم خوردن آب و مانند آن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، تیره کردن چاه را، شتابی کردن. (منتهی الارب). شتاب کردن در امر. (از اقرب الموارد) ، پر ناکردن آوند و جز آن را از آب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). ریختن آب را در ظرف یا جز آن و پر نکردن آن. (از اقرب الموارد) ، بازگردانیدن سوار لگام را در دهن اسب جهت تأدیب. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
بر انگیختن شورش، بر انگیختن دشمنی، آواز بلند برانگیختن فتنه و فساد، فتنه انگیزی فساد، شور و غوغا، آشوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شغشغه
تصویر شغشغه
گردون، اراده
فرهنگ لغت هوشیار
ناهمواری دندان، چکمیزک چک چک شاشیدن (شغا برابر با جعبه پارسی است بیفکند رستم شغا و کمان فردوسی) ترکش تیردان
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته شیش خرمای بی هسته خرمای سست هسته، شمشیر شمشیر دگمه دار شمشیر نوک بسته که در شمشیر بازی به کار رود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شغر
تصویر شغر
لنگ هوا کردن: در گای، بیرون راندن، تهی ماندن، کاهش، پراکندن
فرهنگ لغت هوشیار
جانوری کوچک خونخوار که در بدن انسان و سایر جانوران بصورت انگل بسر میبرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شغل
تصویر شغل
مشغول کردن، بکارواداشتن، حرفه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دغش
تصویر دغش
تاریکی
فرهنگ لغت هوشیار
معروف است که بعربی بول گویند، آبی که بتوسط کلیه از خون جدا و در مثانه جمع گردد
فرهنگ لغت هوشیار
میان دو دست فراهم آورده چون از آن دو دایره واری سازند بغل، آن مقدار از گیاه چوب کاغذ و مانند آن که به آغوش توان برداشت بغل: یک آغوش. یا به آغوش کشیدن، در میان دو دست فراهم آوردن بخود چسبانیدن کسی یا چیزی را. یا به (در) آغوش گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شخش
تصویر شخش
مرغکی است خوش آواز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمش
تصویر شمش
طلا و نقره گداخته و در ناوچه آهنین ریخته
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته شفش گونه ای ماهی رودخانه ای در پارسی به نای پنبه زنی و شاخ درخت کجواج و بیخ درخت نیز شفش گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شغم
تصویر شغم
آزمند، حریص
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاش
تصویر شاش
ادرار، بول
شاش کسی کف کردن: کنایه از بالغ شدن و جنس مخالف طلبیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شفش
تصویر شفش
((شَ))
نی و چوبی که حلاج پنبه را با آن می زند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شغل
تصویر شغل
((شُ))
کار، پیشه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شغب
تصویر شغب
((شَ غَ))
برانگیختن فتنه و فساد، آشوب، شور و غوغا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شغا
تصویر شغا
((شَ))
ترکش، تیردان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شخش
تصویر شخش
((شَ))
لغزش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شخش
تصویر شخش
کهنه، پوسیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شخش
تصویر شخش
((شَ خِ))
شخیش، مرغکی است خوش آواز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شپش
تصویر شپش
((ش پِ))
اشپش، حشره ای از راسته نیم بالان که به علت زندگی انگلی فاقد بال شده و حامل میکروب برخی از امراض از قبایل تب زرد و تیفوس و غیره می باشد، دو نوع شپش دیده شده که تخم آن ها را رشک گویند
شپش توی جیب کسی سه قاب زدن: کنایه از در نهایت فقر و بی پولی بودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شفش
تصویر شفش
شاخ درخت، شوشه، شفشه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شغل
تصویر شغل
پیشه، کار
فرهنگ واژه فارسی سره