جدول جو
جدول جو

معنی شعشعان - جستجوی لغت در جدول جو

شعشعان
دراز، تابنده، لطیف، سبک، نیکوخلقت
تصویری از شعشعان
تصویر شعشعان
فرهنگ فارسی عمید
شعشعان
(شَ شَ)
دراز و نیکوخلقت. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). نیکو. (مهذب الاسماء). و رجوع به شعشاع و شعشع و شعشعانی شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شعبان
تصویر شعبان
(پسرانه)
نام ماه هشتم از سال قمری
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مشعشعانه
تصویر مشعشعانه
به طور مشعشع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاشدان
تصویر شاشدان
جایی یا ظرفی که در آن ادرار می کنند، در علم زیست شناسی مثانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شعریان
تصویر شعریان
دو ستاره در صورت فلکی کلب اکبر و کلب اصغر، دو خواهران، دو خواهر، شعرا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیشعان
تصویر شیشعان
دارشیشعان، درختی کوتاه و خاردار با پوست سرخ رنگ و خوش بو و گل های زرد که پوست آن در طب قدیم برای تسکین درد دندان به کار می رفته
فرهنگ فارسی عمید
(شَ شَ)
ج شعشعانه. (ناظم الاطباء). رجوع به شعشعانه شود
لغت نامه دهخدا
(شی شَ)
یا دار شیشعان. قندول. عراثا. عودالبرق. (گااوبا). درختچه ای است که در کنار رود کرج و نیز در کرمان و خراسان موجود است و گل آن به نام نورالقندول در طب بکاراست. (یادداشت مؤلف). درختچه ای است از تیره گزها از ردۀ دولپه ایهای پیوسته گلبرگ که شبیه تیره زیتونیان و ارتفاع آن بین یک تا دو متر است. ساقه اش راست و منشعب و زاویه دار و برگهایش ریز و کوچکند. از اندامهای این گیاه بوی مطبوعی استشمام می گردد. در تداوی برگ و پوست ساقۀ آنرا بعنوان اشتهاآور و مدر بکار می برند. شیشعان در اکثر نقاط ایران خصوصاً خراسان و کنار رود خانه کرج و آذربایجان می روید. دار شیشعان. قندول. عراثا. عودالبرق. گل این گیاه را در کتب دارویی به نام نورالقندول می نامند. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(فَ فَ)
قصاب. (منتهی الارب). جزار یعنی قصاب. (از اقرب الموارد). رجوع به فعفعانی شود
لغت نامه دهخدا
مثانه، (شعوری) (آنندراج) (فرهنگ نظام)، آبدان، (شعوری)، جایی که در آن پیشاب جمع شود، ظرفی که در آن می شاشند، (آنندراج)، مبوله، کمیزدان، گلدان، ظرف شب، ظرفی که بیماران به شب و یا بروز و شب در آن شاشند، لگن اصیص
لغت نامه دهخدا
(شَ شَ)
شحیح. (از اقرب الموارد). زفت. (منتهی الارب) ، حریص. (منتهی الارب) ، دراز از هر چیزی. شحشح، مرد بسیاررشک. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شُبَ)
پشته ای است که دو شاخ بلند دارد یا این دیگر است. (منتهی الارب). کوهی است که دو برآمدگی شاخ مانند دارد. (از اقرب الموارد) (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
به صیغۀ تثنیه، دو ستارۀ شعری یعنی شعری العبور و شعری الغمیصاء. (از غیاث اللغات) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). اختاسهیل. شعرای شامی و شعرای یمانی:
چو پاسی از شب دیرنده بگذشت
برآمد شعریان از کوه موصل.
منوچهری.
شده شعریانش چو دو چشم مجنون
شده فرقدانش چو دو خدّ لیلی.
منوچهری.
محتمل مرقد تو فرقدین
متصل مسند تو شعریان.
خاقانی.
شعریان از اوج رفعت در حضیض خاک شد
چرخ بایستی که بر شام و یمن بگریستی.
خاقانی.
یا نحوس کید قاطعرا ز جهل
بر سعود شعریان خواهم فشاند.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(شَ شَ)
جمع واژۀ شعشعه، به معنی روشنی آفتاب و درخشش و پرتو. (از یادداشت مؤلف) :
تا زبون گردد به پیش آن نظر
شعشعات آفتاب باشرر.
مولوی
لغت نامه دهخدا
موروشتشگان و نواحی معمور از اعمال کازرون است. (فارسنامۀ ابن البلخی چ اروپا ص 146)
لغت نامه دهخدا
(شی شَ)
دهی است از بخش عجب شیر شهرستان مراغه دارای 99 تن سکنه. آب آن از رود خانه قلعه چای و چشمه و چاه. صنایع دستی زنان آن جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(شَ شَ نی ی)
مرد دراز نیکوخلقت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). دراز. (از اقرب الموارد). و رجوع به شعشعان شود، تابنده. (فرهنگ فارسی معین) ، لطیف. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(مُ شَ شَ نَ / نِ)
درخشان. بطور مشعشع. با درخشندگی: مشعشعانه پیشروی میکند. مشعشعانه عقب نشینی کرد. و رجوع به مشعشع، معنی اول شود
لغت نامه دهخدا
(شَ شَ نَ)
ماده شتر دراز نیکوخلقت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ شَ)
محله ای است در شمال شهر اسپاهان. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شبعان
تصویر شبعان
ضد گرسنه، سیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شجعان
تصویر شجعان
جمع شجاع دلاوران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شعشعه
تصویر شعشعه
تابندگی، تابناکی، روشنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشعشعات
تصویر تشعشعات
جمع تشعشع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاشدان
تصویر شاشدان
ظرفی که در آن بول کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زعزعان
تصویر زعزعان
باد جا کن
فرهنگ لغت هوشیار
کاندوله کاندول از گیاهان کاندوله از گیاهان درختچه ایست از تیره گزها جزو رده دو لپه ییهای پیوسته گلبرگ که شبیه تیره زیتونیان است. ارتفاع آن بین یک تا دو متر است. ساقه اش راست و منشعب و زاویه دار و برگهایش ریز و کوچکند. از اندامهای این گیاه بوی مطبوعی استشمام میگردد. در تداوی برگ و پوست ساقه آن را به عنوان اشتها آور و مدر بکار می بردند شیشعان در اکثر نقاط ایران خصوصا خراسان و کنار رودخانه های کرج و آذربایجان می روید دار شیشعان قندول عراثا عود البرق. گل این کیاه را در کتب دارویی به نام نورالقندول می نامند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شعشعات
تصویر شعشعات
درخشش و پرتو و روشنی آفتاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشعشعانه
تصویر مشعشعانه
چشمگیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شعشعانی
تصویر شعشعانی
خوب آفرید، تابان، کش (لطیف) - تابنده، لطیف، نیکو خلقت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شعشاع
تصویر شعشاع
دراز، زیرک، کار دان، پراکنده، (لطیف)، کویک هندی از درختان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شعشعانی
تصویر شعشعانی
((شَ شَ))
تابنده، لطیف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تشعشعات
تصویر تشعشعات
پرتوها
فرهنگ واژه فارسی سره
مثانه
فرهنگ گویش مازندرانی