جدول جو
جدول جو

معنی شیشعان

شیشعان
دارشیشعان، درختی کوتاه و خاردار با پوست سرخ رنگ و خوش بو و گل های زرد که پوست آن در طب قدیم برای تسکین درد دندان به کار می رفته
تصویری از شیشعان
تصویر شیشعان
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با شیشعان

شیشعان

شیشعان
کاندوله کاندول از گیاهان کاندوله از گیاهان درختچه ایست از تیره گزها جزو رده دو لپه ییهای پیوسته گلبرگ که شبیه تیره زیتونیان است. ارتفاع آن بین یک تا دو متر است. ساقه اش راست و منشعب و زاویه دار و برگهایش ریز و کوچکند. از اندامهای این گیاه بوی مطبوعی استشمام میگردد. در تداوی برگ و پوست ساقه آن را به عنوان اشتها آور و مدر بکار می بردند شیشعان در اکثر نقاط ایران خصوصا خراسان و کنار رودخانه های کرج و آذربایجان می روید دار شیشعان قندول عراثا عود البرق. گل این کیاه را در کتب دارویی به نام نورالقندول می نامند
فرهنگ لغت هوشیار

شیشعان

شیشعان
یا دار شیشعان. قندول. عراثا. عودالبرق. (گااوبا). درختچه ای است که در کنار رود کرج و نیز در کرمان و خراسان موجود است و گل آن به نام نورالقندول در طب بکاراست. (یادداشت مؤلف). درختچه ای است از تیره گزها از ردۀ دولپه ایهای پیوسته گلبرگ که شبیه تیره زیتونیان و ارتفاع آن بین یک تا دو متر است. ساقه اش راست و منشعب و زاویه دار و برگهایش ریز و کوچکند. از اندامهای این گیاه بوی مطبوعی استشمام می گردد. در تداوی برگ و پوست ساقۀ آنرا بعنوان اشتهاآور و مدر بکار می برند. شیشعان در اکثر نقاط ایران خصوصاً خراسان و کنار رود خانه کرج و آذربایجان می روید. دار شیشعان. قندول. عراثا. عودالبرق. گل این گیاه را در کتب دارویی به نام نورالقندول می نامند. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا

شعشعان

شعشعان
دراز و نیکوخلقت. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). نیکو. (مهذب الاسماء). و رجوع به شعشاع و شعشع و شعشعانی شود
لغت نامه دهخدا

شیشوان

شیشوان
دهی است از بخش عجب شیر شهرستان مراغه دارای 99 تن سکنه. آب آن از رود خانه قلعه چای و چشمه و چاه. صنایع دستی زنان آن جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا

شیعان

شیعان
به معنی شیع است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به شیع شود
لغت نامه دهخدا

پیشخان

پیشخان
صندوق گونه ای که دکانداران چون عطار وسقط فروش بر پشت آن نشینند و بر بالای آن ترازو گذارند
فرهنگ لغت هوشیار

شعشعانی

شعشعانی
خوب آفرید، تابان، کش (لطیف) - تابنده، لطیف، نیکو خلقت
شعشعانی
فرهنگ لغت هوشیار