جدول جو
جدول جو

معنی شظی - جستجوی لغت در جدول جو

شظی
(شَ ظی ی)
آماس لاشۀ مردار. (از ناظم الاطباء). به معنی شظیه است. (منتهی الارب). رجوع به شظیه شود، ملحق شوندگان بر قوم به سوگند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). دخیلان برقومی به سوگند در حالی که از اصل و نژادشان نباشند. (از اقرب الموارد) ، کرد زمین زراعت یکی پس از دیگری تا نهایت کشت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، جمع واژۀ شظیه. (اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). رجوع به شظیه شود
لغت نامه دهخدا
شظی
(شِ / شَ ظی ی)
جمع واژۀ شظیّه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به شظیه شود
لغت نامه دهخدا
شظی
(شَ ظا)
استخوان کوچکی که به زانو و یا بازو و یا به جای باریک و ذراع ستور پیوسته است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). پی ذراع. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، پیروان قوم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
شظی
(تَ وَسْ سُ)
لنگیدن اسب ازغیژیدن استخوان شظای آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، منتفخ شدن مرده و دروا شدن هر دو دست و پای آن. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). دروا شدن هردو دست و پای مرده. (منتهی الارب). رجوع به شطی ̍ شود، انشقاق عصب و پی. (ناظم الاطباء). کفتن پی. (منتهی الارب). انشقاق عصب. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شتی
تصویر شتی
کارهای پراکنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شهی
تصویر شهی
خواهان و آزمند، ویژگی چیز مطلوب، مرغوب و لذیذ، شهوت انگیز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شقی
تصویر شقی
مقابل سعید، بدبخت، تیره بخت، ستمگر، ظالم، بیدادگر، جبّار، ستمکار، گرداس، جائر، ستم کیش، ظلم پیشه، جفا پیشه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شبی
تصویر شبی
مربوط به شب، جامه ای که شب بر تن می کنند، شب هنگام، هنگام شب مثلاً شبی چه بخوریم؟
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شوی
تصویر شوی
شوهر
پسوند متصل به واژه به معنای شوینده مثلاً رخت شوی، مرده شوی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شوی
تصویر شوی
آنچه از گوشت که بریان شده، گوشت کباب کرده، بریان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شری
تصویر شری
جوش های ریز خارش دار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لظی
تصویر لظی
جهنم، دوزخ، آتش دوزخ
فرهنگ فارسی عمید
(شَ)
چوب شکافته شده. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، جوال بسته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). ج، اشظاظ. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ ظی یَ)
کمان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). قوس. (اقرب الموارد) ، هر پاره ای از چیزی مانند: پارۀ چوب یا نی یا استخوان. ج، شظایا، شظی. پاره ای ازعصا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پاره ای از هر چیز. ج، شظایا. شظی یا شظی، شظیات. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (مهذب الاسماء) ، استخوان ساق. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). استخوان باریک و خردی است چسبیده به ذراع و بعضی گویند چسبیده به وظیف قصبۀ صغری. (یادداشت مؤلف). قصبۀ صغری که آن را به تازی شظیه گویند استخوانی است باریک و بلند واقع در جانب وحشی ساق که او را وسطی و دوسر است جسم آن نازک و قابل انعطاف، مثلث و منشوری و غیرمنتظم است و آن را سه سطح و سه کنار است. 1- سطح وحشی. 2- سطح انسی. 3- سطح خلفی. کنارها: 1- کنار قدامی. 2- کنار وحشی. 3- کنار انسی. (از تشریح میرزا علی صص 148- 150). رجوع به همان صفحات متن بالا و نیز قصبۀ صغری شود، تخته سنگ بیرون جسته از کوه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). صخرۀ بزرگی که از سر کوه بیرون جسته باشد. (از اقرب الموارد). رجوع به شظیه شود.
- شظیهالعود، تریشه. (یادداشت مؤلف).
، در علم اسطرلاب طرف باریک عضاده را گویند. (از کشاف اصطلاحات الفنون). رجوع به اسطرلاب شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
درخت خشک از بی آبی و سخت پژمرده. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
توتو از هم برخاستن نی و آنچه بدان ماند چون بشکند. (تاج المصادر بیهقی) (از زوزنی) (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، انشقاق پی: ’کالدرتین تشظی عنهما الصدف’. (از اقرب الموارد). کفتن پی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، برجستن پارۀ چوب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پراکنده شدن قوم. (از اقرب الموارد). و رجوع به تشظیظ شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از شای
تصویر شای
ازچینی چای
فرهنگ لغت هوشیار
دوزخ، آتش زبانه زننده، اشکوب پنجم دوزخ طبقه پنجم از طبقات دوزخ، جهنم دوزخ: از آن دروغ که گفتم کز آل سامانم از آل سامان کس نیست در لظی یارم. (سوزنی لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شجی
تصویر شجی
اندوهگین نگران
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به شب. یا ستارگان شبی کواکب لیلی مقابل روزی، هنگام شب، پیراهن و جامه ای که شب پوشند. منسوب به شب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شهی
تصویر شهی
دلخواه به کام، خوشمزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوی
تصویر شوی
شوینده، بشورنده، شستن، شوهر
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به شش. یا حبابچه های شش. کوچکترین تقسیمات شش که تعداد آنها در حدود 2 میلیون می باشد و نایژکهای انتهایی به آن ها ختم می شود. قطر هر حبابچه ریوی در حدود 4، 1 میلیمتر است و جدار آن چین خورده است و خانه های شش را تشکیل می دهد کیسه های هوایی. یا خانه های ششی. چین خوردگی های دیواره حبابچه های ریوی حفره های ریوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شفی
تصویر شفی
نمایان شده شخص، نزدیک شدن آفتاب به غروب، برآمدن ماه نو جمع شفا
فرهنگ لغت هوشیار
با شقاوت، قساوت قلب و سخت دل، فقیر و تهیدست، مستمند و بیچاره، خوار و ذلیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شلی
تصویر شلی
از کار باز ماندن دست و پا شل شدن
فرهنگ لغت هوشیار
کادمند سوداگر، برگزیده اسپ کوه، راه، سوی، بشتر سر دلم جوششی است باخارش که پوست را سیاه کنددرفرهنگ عربی فارسی لاروس واژه کهیرآمده کهیریاکییرجوششی است با خارش که پوست را سرخ کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شتی
تصویر شتی
باران زمستانی، جمع شتیت، پراکندگان ازهمدوران جمع شیت پراکنده ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکی
تصویر شکی
منسوب به شک، ظنی و وهمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شقی
تصویر شقی
((شَ))
بدبخت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شهی
تصویر شهی
((شَ))
منسوب به شاه، مطلوب، مرغوب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شوی
تصویر شوی
شوهر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شوی
تصویر شوی
((شَ))
پیراهن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شوی
تصویر شوی
گوشت کباب کرده، گوشت بریان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لظی
تصویر لظی
((لَ))
طبقه پنجم از طبقات جهنم، دوزخ
فرهنگ فارسی معین