جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با شهی

شهی

شهی
خواهان و آزمند، ویژگی چیز مطلوب، مرغوب و لذیذ، شهوت انگیز
شهی
فرهنگ فارسی عمید

شهی

شهی
شعبه ای از هفت لنگ بختیاری. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 73). جزء طایفۀ هفت لنگ از بختیاری ایران است. طایفۀ مزبور از شعب ایل دورکی و خود نیز دارای دو شعبه است: ایهاوند و کورکور. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

شهی

شهی
خوش مزه. خواهش زای. خواهش انگیز. مشهی. مرغوب. آرزوانگیز. (یادداشت مؤلف) (ناظم الاطباء). مطبوع و دل انگیز و شیرین:
هزار بار ز عنبر شهی تر است به خُلق
هزار بار ز آهن قویتر است به باس.
منوچهری.
وگر جودش گذر گیرد بسوی مکه و بطحا
شهی و شهد گرداند کشنده شحم در حنظل.
ازرقی (از انجمن آرا).
تا ببینم این صدا آواز کیست
که ندانی بس لطیف و بس شهی است.
مولوی.
نیک و بد را مهربان و مستقر
بهتر از مادر شهی تر از پدر.
مولوی.
- شهد شهی، آرزوانگیز. (یادداشت مؤلف) :
تا بتلخی نبود شهد شهی همچو شرنگ
تا بخوشی نبود صبر سقوطر چو شکر.
فرخی.
بر همه نیکوان شهر شهی
نیست با دو لبانْت شهد شهی.
؟ (از رادویانی).
، اشتها و آرزو کرده شده. (از انجمن آرا). آرزوخواه. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

شهی

شهی
مرد خواهان و آزمند. (منتهی الارب). شهوان. یقال: رجل شهی، ای شهوان. (اقرب الموارد). رجوع به شهوان شود، لذیذ. (از اقرب الموارد) : شی ٔ شهی، چیز لذیذ. (از اقرب الموارد).
- شی ٔ غری شهی، چیزی که چشم به دیدن وی مشتاق است. (ناظم الاطباء).
، مرغوب. (منتهی الارب). مشتهی. (اقرب الموارد).
- طعام شهی، طعام مرغوب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

شهی

شهی
دهی از دهستان سردشت است که در بخش سردشت شهرستان دزفول واقع است و 1150 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا

سهی

سهی
صفت سرو، راست، نام همسر ایرج پسر فریدون پادشاه پیشدادی، از شخصیتهای شاهنامه
سهی
فرهنگ نامهای ایرانی