منع کردن و باز داشتن. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، کشیدن هر دو خایۀ قچقار را و گذاشتن آن دو را در میان دو چوب و محکم بستن تا پژمرده گردند و بیفتند. (از ناظم الاطباء). برکشیدن هر دو خایۀ قچقار یا هر دو را در دو چوب کرده محکم بستن تا پژمرده گردند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). اخته کردن بدزندگانی گردیدن و تنگ زیست شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، خشک شدن وپژمردن درخت. (از اقرب الموارد). رجوع به شظافه شود، درآمدن تیر در پوست و گوشت. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج) ، خشن شدن دست. (از اقرب الموارد)
منع کردن و باز داشتن. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، کشیدن هر دو خایۀ قچقار را و گذاشتن آن دو را در میان دو چوب و محکم بستن تا پژمرده گردند و بیفتند. (از ناظم الاطباء). برکشیدن هر دو خایۀ قچقار یا هر دو را در دو چوب کرده محکم بستن تا پژمرده گردند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). اخته کردن بدزندگانی گردیدن و تنگ زیست شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، خشک شدن وپژمردن درخت. (از اقرب الموارد). رجوع به شظافه شود، درآمدن تیر در پوست و گوشت. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج) ، خشن شدن دست. (از اقرب الموارد)
بزرگوار شدن، بلندقدر شدن، بلندمرتبه شدن، علو، مجد، بزرگواری، بلندی قدر و مرتبه، بلندی حسب و نسب، آبرو، در علم نجوم مقابل هبوط، محلی در منطقه البروج که سیاره در آن تاثیری قوی دارد
بزرگوار شدن، بلندقدر شدن، بلندمرتبه شدن، علو، مجد، بزرگواری، بلندی قدر و مرتبه، بلندی حسب و نسب، آبرو، در علم نجوم مقابلِ هبوط، محلی در منطقه البروج که سیاره در آن تاثیری قوی دارد
زن فاحشه و بدکار. (از برهان) (ناظم الاطباء) (غیاث). زن بدکار و همانا شلفیه از این مأخوذ است. (آنندراج) (انجمن آرا). زن بدکار و فاحشه. روسپی. (فرهنگ جهانگیری) : ریش تو در کشاکش آن گنده پیر شلف سبلت به دست آن جلب کس فروش شنگ. سوزنی. آنکه ز حمدان خوشگوار و لطیفش کنده و شلف آرزو برند و خرانبار. سوزنی. ، مصاحب بد و اوباش. (ناظم الاطباء)
زن فاحشه و بدکار. (از برهان) (ناظم الاطباء) (غیاث). زن بدکار و همانا شلفیه از این مأخوذ است. (آنندراج) (انجمن آرا). زن بدکار و فاحشه. روسپی. (فرهنگ جهانگیری) : ریش تو در کشاکش آن گنده پیر شلف سبلت به دست آن جلب کس فروش شنگ. سوزنی. آنکه ز حمدان خوشگوار و لطیفش کنده و شلف آرزو برند و خرانبار. سوزنی. ، مصاحب بد و اوباش. (ناظم الاطباء)
پنبه که بدارو ترکرده بر چشمان نهند دفع رمد را، (شرفنامۀ منیری)، دارویی که بمیل در چشم کشند، (آنندراج) : تیره چشمان روان ریگ روان را در زرور شاف شافی هم ز حصرم هم ز رمان دیده اند، خاقانی، باد چو باد عیسوی گرد سم براق او از پی چشم درد جان شاف شفای ایزدی، خاقانی، ، شافه، شیاف، مخفف شیاف، چیزی را که بطریق میل کوچک سازند و داروها بدان مالند و جهت معالجه در دبر کنند، (آنندراج)، در تداول عامۀ فارسی زبانان، شافه که بخود برگیرند، رجوع به شافه و شیاف شود، - شاف ابیض، دارویی از برای چشم، (ناظم الاطباء)، شیاف ابیض، رجوع به شیاف ابیض شود: چو مرهم بود پنبه داغ مرا شد این شاف ابیض بچشمش دوا، طاهر وحید (از آنندراج)، - شاف احمر، شیاف احمر، نره، (ناظم الاطباء)، رجوع به شیاف احمر شود، -، کنایه از ذکر و آلت تناسل: دیدۀ مقعدش مگر کور است که همه سال با عصا باشد وگرش نیست علتی همه شب شاف احمر در او چرا باشد، سپاهانی (از شرفنامۀ منیری)
پنبه که بدارو ترکرده بر چشمان نهند دفع رمد را، (شرفنامۀ منیری)، دارویی که بمیل در چشم کشند، (آنندراج) : تیره چشمان روان ریگ روان را در زرور شاف شافی هم ز حصرم هم ز رمان دیده اند، خاقانی، باد چو باد عیسوی گرد سم براق او از پی چشم درد جان شاف شفای ایزدی، خاقانی، ، شافه، شیاف، مخفف شیاف، چیزی را که بطریق میل کوچک سازند و داروها بدان مالند و جهت معالجه در دبر کنند، (آنندراج)، در تداول عامۀ فارسی زبانان، شافه که بخود برگیرند، رجوع به شافه و شیاف شود، - شاف ابیض، دارویی از برای چشم، (ناظم الاطباء)، شیاف ابیض، رجوع به شیاف ابیض شود: چو مرهم بود پنبه داغ مرا شد این شاف ابیض بچشمش دوا، طاهر وحید (از آنندراج)، - شاف احمر، شیاف احمر، نره، (ناظم الاطباء)، رجوع به شیاف احمر شود، -، کنایه از ذکر و آلت تناسل: دیدۀ مقعدش مگر کور است که همه سال با عصا باشد وگرش نیست علتی همه شب شاف احمر در او چرا باشد، سپاهانی (از شرفنامۀ منیری)
یکی از مضافات بوشهر است واقع در یک فرسخ و نیمی میانۀ شمال و شرق شهر است و دریا در میانه است، شیف در قدیم بندر معتبری بوده و اکنون تنها چند خانوار در او متوطنند، (از یادداشت مؤلف)
یکی از مضافات بوشهر است واقع در یک فرسخ و نیمی میانۀ شمال و شرق شهر است و دریا در میانه است، شیف در قدیم بندر معتبری بوده و اکنون تنها چند خانوار در او متوطنند، (از یادداشت مؤلف)