جدول جو
جدول جو

معنی شطء - جستجوی لغت در جدول جو

شطء
(شَطْءْ)
خرمابنان ریزه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، کشت یا خوشه یا برگ آن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، طرف. قوله تعالی: اخرج شطاءه . (قرآن 29/48) ، ای طرفه. (منتهی الارب) ، جانب رود، آنچه در اطراف ریشه درختان روید. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
شطء
(تَ وَرْ رُهْ)
برگ و یا خوشه برآوردن کشت و جز آن، بر کنار رودباررفتن، پالان نهادن ماده شتر را، پالان بستن بر شتر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آرمیدن با زن. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، گرانبار کردن شتر را، قوی و توانا شدن مرد بر بار، بچه انداختن زن، مقهور کردن کسی را. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شطن
تصویر شطن
رسن دراز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شطط
تصویر شطط
تجاوز کردن از حد و اندازه، از اندازه گذشتن در هر چیزی، دور شدن از حق، جور و ستم بسیار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شطر
تصویر شطر
پاره ای از چیزی، جزء، پاره، نیمه، نیمۀ چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیء
تصویر شیء
چیز، آنچه موجود باشد، جسم
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
بطاء. درنگ کردن و آهستگی نمودن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). ضد اسراع. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حِطْءْ)
بقیۀ آب. (از منتهی الارب). بقیۀ آب در ظرف. (از آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِسْ)
افکندن. (منتهی الارب) (آنندراج). بیفکندن چیزی. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد) ، جماع کردن. (از آنندراج). مجامعت کردن. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد) (از قاموس) ، تیز دادن. (ذیل اقرب الموارد) (از آنندراج) ، کف دست بر کسی زدن. (آنندراج). پنجه برپشت کسی زدن. (از تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد). زدن. (ذیل اقرب الموارد) ، کف برآوردن دیگ هنگام جوش آمدن. (از اقرب الموارد) (از آنندراج). کف انداختن دیگ. (تاج المصادر بیهقی) ، ریخ انداختن و پلیدی انداختن. (آنندراج) ، کسی را از رأی و عقیده خود بازداشتن: حطی به عن رأیه، دفعه عنه و منه. (از اقرب الموارد)
حطء به ارض کسی را، بر زمین افکندن او را، بر پشت کسی زدن به کف دست، آرامیدن با زن. (منتهی الارب) ، حطء سلح، ریخ افکندن. (از منتهی الارب) ، حطء قدر بزبد، کفک برآوردن دیگ، دفع از رأی، زدن و انداختن. (منتهی الارب) ، پلیدی افکندن. (از منتهی الارب). و رجوع به حطء شود
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ شاه، (منتهی الارب) (اقرب الموارد)، رجوع به شاه شود
لغت نامه دهخدا
(شَءْ)
کلمه زجر است مقصور از شأشاء. (منتهی الارب). کلمه زجر است. (از تاج العروس). کلمه ای است که بدان گوسپند و خر را زجر کنند تا راه رود. (ازاقرب الموارد). و منه قولهم للبعیر: شاء لعنک اﷲ
لغت نامه دهخدا
(حَ مَ)
آرامش کردن با زن. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(فُطْءْ)
جمع واژۀ افطاء. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به افطاء شود
لغت نامه دهخدا
(تَ زُءْ)
شنآن. شناءه. رجوع به شناءه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ هََ تْ تُ)
پیشی گرفتن بر کسی. (منتهی الارب). پیشی گرفتن. مقلوب شأی معتل اللام است. (از اقرب الموارد) ، اندوهناک کردن کسی را، در شگفت آوردن: شأنی فلان. شؤت به، به شگفت آمدم و مسرور و شادمان گردیدم از آن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ کَسْ سُ)
آرمیدن با زن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، ریخ زدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، لازم گردانیدن قوم را ناپسند، رطاء القوم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). واداشتن قوم را به چیزی که دوست ندارد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رُطْءْ)
جمع واژۀ رطآء. (منتهی الارب) رجوع به رطآء شود
لغت نامه دهخدا
(تَ فُ)
راندن شتران را، خواندن یا سرائیدن شعر را، آموختن و حاصل کردن بعضی علم ادب را. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بُطْءْ)
بطوع. درنگی وآهستگی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مشاطاه. با همدیگر بر کنار رود و مانند آن رفتن. (ناظم الاطباء). رجوع به مشاطاه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از شطس
تصویر شطس
دلیر بی پروا زیرکی دانش
فرهنگ لغت هوشیار
بیشروی، بیداد ستمگری، فزونخواهی تجاوز کردن از حد و مرتبه خود دور شدن از حد و مرتبه خویش دور شدن از حق واندازه، جور کردن ستم کردن، دوری کردن از حق، ستم ظلم، زیادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شطف
تصویر شطف
شاه ماهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شطل
تصویر شطل
پارسی تازی گشته شتل زبانزد منگیا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شطم
تصویر شطم
گاییدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شطن
تصویر شطن
ریسمان دراز، با ریسمان بستن رسن دراز ریسمان طویل، جمع اشطان
فرهنگ لغت هوشیار
بریدن، شکافتن به درازا، ستردن، زدایش زدودن داد نامه از سوی داور به بهانه نا سازگاری با دات (قانون)، خوش اندام، تازه تر
فرهنگ لغت هوشیار
مقلوب شحط دور افتادن از راستی گمراهی ژاژ خایی ژاژ درایی کلمه ای که بدان بزغاله یکساله را رانند و زجر کنند، بیان امور و رموز و عباراتی که وصف حال و شدت وجد را کند. ظاهرا از آن بوی خودپسندی و ادعا و خلاف شرع استشمام شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شطر
تصویر شطر
نصف هر شیئی، جز، پاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیء
تصویر شیء
((شَ یا ش))
آن چه که بتوان از آن اعلام و اخبار کرد، چیز، جمع اشیاء، مجهول (ریاضی)
فرهنگ فارسی معین
((شَ))
حرف ها و سخن های به ظاهر کفرآمیزی که عارف از شدت وجد و حال بر زبان می راند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شطط
تصویر شطط
((شَ طَ))
دوری از حق، ستم، ظلم، زیادت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شطن
تصویر شطن
((شَ طَ))
ریسمان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بطء
تصویر بطء
((بُ))
درنگ کردن، آهستگی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شطر
تصویر شطر
((شَ))
جزو، پاره، نیمه چیزی
فرهنگ فارسی معین