- شست
- غسل و شست و شو انگشت بزرگ دست و پا
معنی شست - جستجوی لغت در جدول جو
- شست
- شستشو، عمل شستن چیزی
- شست
- انگشت بزرگ دست یا پا، انگشت نر
ابهام، زهگیر
انگشتانۀ چرمی یا استخوانی که هنگام تیراندازی با کمان بر سر انگشت شست می کردند،برای مثال نظر کن چو سوفار داری به شست / نه آنگه که پرتاب کردی ز دست (سعدی۳ - ۳۲۲)
شصت، ۶۰
قلاب ماهیگیری،برای مثال بر ماه به شست زلفکان راه گرفت / گیرند به شست ماهی او ماه گرفت ، دام، کمند(عنصری - ۳۱۰)
- شست
- قلاب و تور ماهیگیری، دام، کمند
- شست ((شَ))
- انگشت بزرگ و پهن دست یا پا، انگشت نر، انگشت ابهام
شست کسی خبردار شدن: ناگهان پی بردن، به فراست دریافتن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
نشسته، آب کشیده، پاکیزه، جمع برای اشخاص شستگان، دستارچه. یا شسته و روفته. پاک و پاکیزه، آماده و مهیا
پاک کردن با آب و پاکیزه کردن
چیزی که در مرتبه شصت واقع شده باشد
چیزی را با آب پاکیزه ساختن، پارچه یا ظرف یا چیز دیگر را در آب مالیدن که پاک شود، شوییدن
مانند شست، آنچه شبیه انگشت شست باشد، نوعی دوخت لباس مثلاً جامۀ شستی، کلید قطع ووصل
هر چیزی که شبیه انگشت بزرگ دست باشد
پاکیزه و آب کشیده، پاک شده با آب، دستارچه
شسته ورفته: کنایه از پاک، پاکیزه
شسته ورفته: کنایه از پاک، پاکیزه
((شَ))
فرهنگ فارسی معین
منسوب به شست، تخته ای بیضی یا مستطیل که رنگ های مختلف روی آن چیده شود. در یک گوشه شستی بریدگی ای وجود دارد که جای شست دست چپ نقاش است. نقاش به هنگام کار بر روی شستی به وسیله قلم مو رنگ های لازم را مخلوط می کند و رنگ منظ
نشستن، قرار گرفتن انسان یا حیوان بر روی سرین خود، تمرگیدن، ساکن بودن، اقامت کردن
waschen
lavar
lavare
laver
wassen
mencuci
לשטוף
yıkamak
kuosha