جدول جو
جدول جو

معنی شرو - جستجوی لغت در جدول جو

شرو
(شَرْوْ / شِرْوْ)
شهد. (منتهی الارب). شهد و عسل. (ناظم الاطباء). عسل. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
شرو
انگبین
تصویری از شرو
تصویر شرو
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شروانه
تصویر شروانه
(دخترانه)
نام دایه مه پری در داستان سمک عیار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شروان
تصویر شروان
(پسرانه)
نام سرزمینی در جنوب شرقی قفقاز
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شروین
تصویر شروین
(دخترانه و پسرانه)
یکی از سرداران معاصر شاپور ذوالاکتاف ساسانی، نام یکی از فرزندان ملک کیوس برادر انوشیروان پادشاه ساسانی، نام سلسله جبالی در نزدیکی دیلم و گیلان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شرود
تصویر شرود
رمنده، رمیده، گریخته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شرود
تصویر شرود
ترسیدن و گریختن، رمیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شروح
تصویر شروح
شرح ها، گشودن ها، وسعت دادن ها، فراخ کردن چیزها، جمع واژۀ شرح
فرهنگ فارسی عمید
(تَ وَحْ حُ)
مصدر به معنی شرخ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). دندان کفانیدن شتر. (از آنندراج) ، فرا مردی نشستن کودک. (از تاج المصادر بیهقی). رجوع به شرخ شود، شکافتن دندان شتر گوشت را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ وَحْ حُ)
مصدر به معنی شراد. (از ناظم الاطباء). رمیدن. (المصادر زوزنی) (آنندراج) (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد). پراکندگی رمیدن ستور. شراد. (یادداشت مؤلف). رجوع به شراد شود
لغت نامه دهخدا
(شُ)
جمع واژۀ شرج. (از اقرب الموارد) (ازناظم الاطباء). جمع واژۀ شرج به معنی آبراهه از زمین سنگلاخ به سوی زمین نرم. (از آنندراج). رجوع به شرج شود
لغت نامه دهخدا
(شُ)
ج شرح. (ناظم الاطباء) (آنندراج). رجوع به شرح شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
همزاد و همتا و مانند. (آنندراج).
- شروخ شرخ، در مبالغه گویند: یعنی ایشان هم زادهایی هستند که در مشابهت و مماثلت مبالغه کرده اند. (ازناظم الاطباء). برای مبالغه است مانند: داهیه دهیاء. (از اقرب الموارد). رجوع به شرخ شود
لغت نامه دهخدا
(شُ)
جمع واژۀ شرخ. (آنندراج) (اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). رجوع به شرخ شود، درخت عضاه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(شَرْ)
دروغ، بهتان، گفتار بیهوده و بی معنی و باطل. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
شارد. (اقرب الموارد). رمنده. ج، شرد. (آنندراج) (ناظم الاطباء). رمنده. (منتهی الارب). شارد. رمنده. رموک. (یادداشت مؤلف) ، قافیه شرود، ای سائره فی البلاد. (اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شُ)
دهی از دهستان عشق آباد بخش فدیشۀ شهرستان نیشابور. محصول آنجا غلات است. سکنۀ آن 206 تن است. آب آن از قنات تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
آشامیدنی از مایعات. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، آب که نه شور باشد نه خوش. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). آب که بتوان خورد اگر چه ناخوش بود. (مهذب الاسماء) (ازاقرب الموارد) ، نیک آب خوار، ماده شتر آزمند نر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شُ)
جمع واژۀ شرب. (ناظم الاطباء). رجوع به شرب شود، جمع واژۀ شارب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). جمع واژۀ شارب به معنی نوشنده. (آنندراج). رجوع به شارب شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از شروه
تصویر شروه
نوعی خوانندگی شهری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شروق
تصویر شروق
دمیدن بردمیدن روشنی بر آمدن (آفتاب و مانند آن) طلوع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شروعکردن
تصویر شروعکردن
سارنیدن فرکانیدن فراشدن آغازیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شروا
تصویر شروا
گفتار بیهوده و بیمعنی و باطل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شروب
تصویر شروب
جمع شروب، آبنوشندگان آب نوشنده، آب ناگوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شروج
تصویر شروج
جمع شرج، آبراهه ها
فرهنگ لغت هوشیار
جمع شرح، زنده ها گزاره ها (اسم جمع شرح: در شروح متعدد مثنوی چنین آمده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شرود
تصویر شرود
رمنده، گریخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شروع کننده
تصویر شروع کننده
سرومند آغازگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شرود
تصویر شرود
((شَ))
رمنده، رم کننده، جمع شرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شرود
تصویر شرود
((شُ))
رمیدن، طلب حق باشد به خلاص از آفات و حجاب و بی قراری اندر آن که همه بلاهای طالب از حجاب افتد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شروع کردن
تصویر شروع کردن
آغازکردن، آغازیدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شروع
تصویر شروع
آغاز
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شرور
تصویر شرور
بد نهاد
فرهنگ واژه فارسی سره
شربت
فرهنگ گویش مازندرانی
علفی مورد علاقه و استفاده ی گاو
فرهنگ گویش مازندرانی