- شرط
- سامه، بایسته
معنی شرط - جستجوی لغت در جدول جو
- شرط
- لازم گردانیدن، پیمان کردن، گرو بستن
- شرط
- الزام و تعلیق چیزی به چیز دیگر، قرار، پیمان
- شرط ((شَ))
- قرار، پیمان، الزام و تعلق امری به امر دیگر
- شرط
- Condition, Stipulation
- شرط
- условие
- شرط
- Bedingung, Bestimmung
- شرط
- умова
- شرط
- warunek
- شرط
- 条件 , 条款
- شرط
- condição, estipulação
- شرط
- condizione, clausola
- شرط
- condición, estipulación
- شرط
- condition, stipulation
- شرط
- voorwaarde, bepaling
- شرط
- स्थिति , शर्त
- شرط
- kondisi, ketentuan
- شرط
- شرطٌ
- شرط
- 조건 , 규정
- شرط
- תנאי , תְנַאי
- شرط
- 条件 , 規定
- شرط
- koşul, şart
- شرط
- hali, sharti
- شرط
- เงื่อนไข , ข้อตกลง
- شرط
- حالت , شرط
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
موافق، شایسته، ثبات
گرو سامه، جلویز روانبودی زندان وبندبسته تنم اگرنه زلفک مشکین اوبدی جلویز (طاهرفضل) پاسبان پاسدار، پیشمرگ، شهربانی درست آن شرته است ازشرتا هندی ک پارسی ک بادیار باد موافق
نگهبان و پاسبان شهر، افسر شهربانی، نگهبان برگزیدۀ حاکم
بادی که برای کشتی رانی مساعد باشد و کشتی را به مقصد برساند، باد موافق
بادی که برای کشتی رانی مساعد باشد و کشتی را به مقصد برساند، باد موافق
مربوط به شرط، در دستور زبان علوم ادبی جمله ای که در آن ادات شرط به کار رفته باشد، در علم منطق ویژگی قضیه یا امری که مقید به شرط باشد
Conditional
условный
bedingt