لازم گرفتن چیزی را در بیع و مانند آن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). گرو بستن. ج، شروط. (یادداشت مؤلف) ، لازم گردانیدن. (غیاث اللغات). لازم گردانیدن چیزی را در بیع. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، پیمان کردن. (دهار) (المصادر زوزنی) (یادداشت مؤلف). اشتراط. (تاج المصادر بیهقی) ، تعلیق کردن کاری را بکاری. (غیاث اللغات). تعلیق کردن چیزی را بچیزی. (منتهی الارب) (کنزاللغات) (از کشاف اصطلاحات الفنون). معلق کردن چیزی بچیزی دیگر بطوری که تحقق جزء اول بستگی بتحقق جزء دوم داشته باشد. (از تعریفات جرجانی) ، نشتر زدن. (دهار) (المصادر زوزنی) (غیاث اللغات) (منتهی الارب). نیش درزدن. (تاج المصادر بیهقی). تیغ زدن، چنانکه برای بیرون کردن خون به حجامت. (یادداشت مؤلف). نیشتر زدن. (مقدمۀ لغت جرجانی). نیشتر زدن حجام. (از اقرب الموارد). ج، شروط. (یادداشت مؤلف) ، در کار سخت و بزرگ افتادن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لازم گرفتن چیزی را در بیع و مانند آن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). گرو بستن. ج، شروط. (یادداشت مؤلف) ، لازم گردانیدن. (غیاث اللغات). لازم گردانیدن چیزی را در بیع. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، پیمان کردن. (دهار) (المصادر زوزنی) (یادداشت مؤلف). اشتراط. (تاج المصادر بیهقی) ، تعلیق کردن کاری را بکاری. (غیاث اللغات). تعلیق کردن چیزی را بچیزی. (منتهی الارب) (کنزاللغات) (از کشاف اصطلاحات الفنون). معلق کردن چیزی بچیزی دیگر بطوری که تحقق جزء اول بستگی بتحقق جزء دوم داشته باشد. (از تعریفات جرجانی) ، نشتر زدن. (دهار) (المصادر زوزنی) (غیاث اللغات) (منتهی الارب). نیش درزدن. (تاج المصادر بیهقی). تیغ زدن، چنانکه برای بیرون کردن خون به حجامت. (یادداشت مؤلف). نیشتر زدن. (مقدمۀ لغت جرجانی). نیشتر زدن حجام. (از اقرب الموارد). ج، شروط. (یادداشت مؤلف) ، در کار سخت و بزرگ افتادن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
در لغت بمعنی علامت است و اشراط الساعه (علامتهای قیامت) از همین معنی است. (از تعریفات جرجانی). علامت. ج، اشراط. (اقرب الموارد). نشان. (منتهی الارب) (ترجمان علامۀ جرجانی) ، مردم سفله و ناکس. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، مهتر و شریف قوم. از لغات اضداد است. (منتهی الارب). اشراف. ضد است. (از اقرب الموارد) ، ستور ریزه و بلایه. (منتهی الارب). رذال مال و خرد آن. (از اقرب الموارد) ، هر آبراهۀ خرد که از مقدار ده گزآید. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، اول هر چیزی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
در لغت بمعنی علامت است و اشراط الساعه (علامتهای قیامت) از همین معنی است. (از تعریفات جرجانی). علامت. ج، اشراط. (اقرب الموارد). نشان. (منتهی الارب) (ترجمان علامۀ جرجانی) ، مردم سفله و ناکس. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، مهتر و شریف قوم. از لغات اضداد است. (منتهی الارب). اشراف. ضد است. (از اقرب الموارد) ، ستور ریزه و بلایه. (منتهی الارب). رذال مال و خرد آن. (از اقرب الموارد) ، هر آبراهۀ خرد که از مقدار ده گزآید. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، اول هر چیزی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
جمع واژۀ شرطه. سرهنگ و پیادۀ شحنه. (آنندراج). جمع واژۀ شرطه به معنی چاوش شحنه و سرهنگ آن. (از منتهی الارب)، گروهی از برگزیدگان اعوان ولات و ایشان در روزگارما رؤسای ضابطه ’پلیس’اند و مفرد آن شرطی به سکون ’راء’ و فتح آن غلط است. (از اقرب الموارد) : لوا فرستاد بولایت فارس و کرمان و خراسان و زابلستان و کابل و شرط بغداد (معتضد باﷲ ولایت این ممالک را با شرط بغداد برای عمر و لیث) . (تاریخ سیستان). - امیر شرط، فرمانده و رئیس شرطه ها: یزید بشرالحواری را امیر شرط کردند. (تاریخ سیستان). - صاحب شرط، همان والی شرط است. رجوع به والی شرط شود. - والی شرط، فرمانروا و حاکم شرطه ها: پس عمر یزید بن بسطام را فرمان دادکه والی شرط او بود تا منادی کرد... و یزید بسطام که والی شرط بود کشته شد. (تاریخ سیستان). ، نخستین دسته ای که در جنگ حاضر شوند و آمادۀ مرگ باشند. (از اقرب الموارد)
جَمعِ واژۀ شُرطَه. سرهنگ و پیادۀ شحنه. (آنندراج). جَمعِ واژۀ شرطه به معنی چاوش شحنه و سرهنگ آن. (از منتهی الارب)، گروهی از برگزیدگان اعوان ولات و ایشان در روزگارما رؤسای ضابطه ’پلیس’اند و مفرد آن شرطی به سکون ’راء’ و فتح آن غلط است. (از اقرب الموارد) : لوا فرستاد بولایت فارس و کرمان و خراسان و زابلستان و کابل و شرط بغداد (معتضد باﷲ ولایت این ممالک را با شرط بغداد برای عمر و لیث) . (تاریخ سیستان). - امیر شرط، فرمانده و رئیس شرطه ها: یزید بشرالحواری را امیر شرط کردند. (تاریخ سیستان). - صاحب شرط، همان والی شرط است. رجوع به والی شرط شود. - والی شرط، فرمانروا و حاکم شرطه ها: پس عمر یزید بن بسطام را فرمان دادکه والی شرط او بود تا منادی کرد... و یزید بسطام که والی شرط بود کشته شد. (تاریخ سیستان). ، نخستین دسته ای که در جنگ حاضر شوند و آمادۀ مرگ باشند. (از اقرب الموارد)