جمع واژۀ شرطه. سرهنگ و پیادۀ شحنه. (آنندراج). جمع واژۀ شرطه به معنی چاوش شحنه و سرهنگ آن. (از منتهی الارب)، گروهی از برگزیدگان اعوان ولات و ایشان در روزگارما رؤسای ضابطه ’پلیس’اند و مفرد آن شرطی به سکون ’راء’ و فتح آن غلط است. (از اقرب الموارد) : لوا فرستاد بولایت فارس و کرمان و خراسان و زابلستان و کابل و شرط بغداد (معتضد باﷲ ولایت این ممالک را با شرط بغداد برای عمر و لیث) . (تاریخ سیستان). - امیر شرط، فرمانده و رئیس شرطه ها: یزید بشرالحواری را امیر شرط کردند. (تاریخ سیستان). - صاحب شرط، همان والی شرط است. رجوع به والی شرط شود. - والی شرط، فرمانروا و حاکم شرطه ها: پس عمر یزید بن بسطام را فرمان دادکه والی شرط او بود تا منادی کرد... و یزید بسطام که والی شرط بود کشته شد. (تاریخ سیستان). ، نخستین دسته ای که در جنگ حاضر شوند و آمادۀ مرگ باشند. (از اقرب الموارد)