جای برآمدن آفتاب، خاور، برآمدن آفتاب، در علم جغرافیا کشورهایی که در مشرق کرۀ زمین هستند شرق ادنی: خاور نزدیک شرق اقصی: خاور دور شرق اوسط: خاورمیانه
جای برآمدن آفتاب، خاور، برآمدن آفتاب، در علم جغرافیا کشورهایی که در مشرق کرۀ زمین هستند شَرقِ ادنی: خاور نزدیک شَرقِ اَقصی: خاور دور شَرقِ اَوسَط: خاورمیانه
حکایت صوت ریختن آب از بلندی. آواز ریختن آب از ناودان و مانند آن. حکایت صوت ریختن بول و جز آن. آواز کمیز چون بریزد. (یادداشت مؤلف). صدای ریزش باران شدید و سیل آسا. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده) ، قیدی برای بیان کیفیت باران و شدت ریزش آن: دیشب وقتی ما براه افتادیم شرشر باران می آمد. شاعری شعر ذیل را که بسیار معروف است: نم نم باران به می خواران خوش است رحمت حق بر گنهکاران خوش است. بدین صورت تحریف کرده و تغییر داده است: شرشر باران به می خواران خوش است لعنت حق بر گنهکاران خوش است. (فرهنگ عامیانۀ جمال زاده). - آب شرشر، شرشره: ای قلب سوزناک ! مگر خود جهنمی ! ای چشم اشکبار! مگر آب شرشری ! ؟ (فرهنگ عامیانۀ جمال زاده). - شرشر باران آمدن، باران متصل پیاپی به تندی باریدن. - شرشر خون از سر شکسته سرازیر شدن، بسیار خون آمدن از جای شکستگی. - شرشر شاشیدن، شاشیدن بحالت ایستاده و بی انقطاع. رجوع به شرشره شود
حکایت صوت ریختن آب از بلندی. آواز ریختن آب از ناودان و مانند آن. حکایت صوت ریختن بول و جز آن. آواز کمیز چون بریزد. (یادداشت مؤلف). صدای ریزش باران شدید و سیل آسا. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده) ، قیدی برای بیان کیفیت باران و شدت ریزش آن: دیشب وقتی ما براه افتادیم شرشر باران می آمد. شاعری شعر ذیل را که بسیار معروف است: نم نم باران به می خواران خوش است رحمت حق بر گنهکاران خوش است. بدین صورت تحریف کرده و تغییر داده است: شرشر باران به می خواران خوش است لعنت حق بر گنهکاران خوش است. (فرهنگ عامیانۀ جمال زاده). - آب شرشر، شرشره: ای قلب سوزناک ! مگر خود جهنمی ! ای چشم اشکبار! مگر آب شرشری ! ؟ (فرهنگ عامیانۀ جمال زاده). - شرشر باران آمدن، باران متصل پیاپی به تندی باریدن. - شرشر خون از سر شکسته سرازیر شدن، بسیار خون آمدن از جای شکستگی. - شرشر شاشیدن، شاشیدن بحالت ایستاده و بی انقطاع. رجوع به شرشره شود
کمان خوش قامت زودتیراندازنده، و در تعجب گویند: ما ارشق القوس، یعنی چه خوش قامت است کمان. (از منتهی الارب) (آنندراج). کمان خوش قامت زودتیرانداز. (از ناظم الاطباء). کمان زودتیرانداز. (از اقرب الموارد) ، جمع واژۀ رشیق. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). رجوع به رشیق شود
کمان خوش قامت زودتیراندازنده، و در تعجب گویند: ما ارشق القوس، یعنی چه خوش قامت است کمان. (از منتهی الارب) (آنندراج). کمان خوش قامت زودتیرانداز. (از ناظم الاطباء). کمان زودتیرانداز. (از اقرب الموارد) ، جَمعِ واژۀ رشیق. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). رجوع به رشیق شود
تیراندازی و هرچه بر آن گرو کنند. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). اسم است از رشق بمعنی تیراندازی. (از اقرب الموارد)، {{اسم}} جانب و وجه آن (تیراندازی) ، ومنه قولهم: رمینا رشقاً، اذا رموا کلهم دفعه فی جههواحده. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). جانب و وجه آن. (آنندراج)، یک روی تیر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)، آنکه شمارۀ تیراندازی را در مسابقه می شمارد. ج، ارشاق. (از اقرب الموارد)، بانگ قلم. (منتهی الارب). آواز خامه. (از اقرب الموارد)
تیراندازی و هرچه بر آن گرو کنند. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). اسم است از رَشْق بمعنی تیراندازی. (از اقرب الموارد)، {{اِسم}} جانب و وجه آن (تیراندازی) ، ومنه قولهم: رمینا رشقاً، اذا رموا کلهم دفعه فی جههواحده. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). جانب و وجه آن. (آنندراج)، یک روی تیر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)، آنکه شمارۀ تیراندازی را در مسابقه می شمارد. ج، ارشاق. (از اقرب الموارد)، بانگ قلم. (منتهی الارب). آواز خامه. (از اقرب الموارد)
گیاهی است که بر زمین همچو رسن دراز روید. (منتهی الارب). گیاهی است که مانند ریسمانهایی دراز بر روی زمین می رویدو خاری ندارد که کسی را آزار دهد. (از اقرب الموارد) ، شواء شرشر، بریان خون یا روغن چکان. (منتهی الارب). بریان روغن چکان. (از اقرب الموارد)
گیاهی است که بر زمین همچو رسن دراز روید. (منتهی الارب). گیاهی است که مانند ریسمانهایی دراز بر روی زمین می رویدو خاری ندارد که کسی را آزار دهد. (از اقرب الموارد) ، شواء شرشر، بریان خون یا روغن چکان. (منتهی الارب). بریان روغن چکان. (از اقرب الموارد)